دل

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا

غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا


بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی

شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا


هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد

چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا


با مدعی از یاری گاهی نظری داری

لطف تو به او باری چون هست همین بادا


جز کلبهٔ من جائی از رخش فرو نایی

یا خانهٔ من جایت یا خانهٔ زین بادا


گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم

در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا


پیش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف

امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای عجب دردی است دل را بس عجب

مانده در اندیشهٔ آن روز و شب


اوفتاده در رهی بی پای و سر

همچو مرغی نیم بسمل زین سبب


چند باشم آخر اندر راه عشق

در میان خاک و خون در تاب و تب


پرده برگیرند از پیشان کار

هر که دارند از نسیم او نسب


ای دل شوریده عهدی کرده‌ای

تازه گردان چند داری در تعب


برگشادی بر دلم اسرار عشق

گر نبودی در میان ترک ادب


پر سخن دارم دلی لیکن چه سود

چون زبانم کارگر نی ای عجب


آشکارایی و پنهانی نگر

دوست با ما، ما فتاده در طلب


زین عجب تر کار نبود در جهان

بر لب دریا بمانده خشک لب


اینت کاری مشکل و راهی دراز

اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب


دایم ای عطار با اندوه ساز

تا ز حضرت امرت آید کالطرب
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم دوستان این شعر رو گذاشتن یا نه
ولی حیفم اومد این رو نزارم اینجا......

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را


دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را


مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا


بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را


«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»


ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی دیرم خریدار محبت

کز او گرم است بازار محبت


لباسی دوختم بر قامت دل

زپود محنت و تار محبت
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دل دلبر و دلبر کدام است

وگر
دلبر دل و دلرا چه نام است


دل
و دلبر بهم آمیته وینم

ندونم
دل که و دلبر کدام است
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم شعر زیبایی از رهی
همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یکنفس آرام نیست
بس که طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند اوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نا امیدی رهی
خندم از امید واری های دل
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل در هوایت ای بت عیار جان دهد
چون بلبلی که دور گلزار جان دهد
 

رسول فهیم

عضو جدید
دلت به وصل گل ای بلبل صباخوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالتکن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر روز دلم به زیر باری دگر است

در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است


من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید

بیرون ز کفایت تو کاری دگراست


حافظ
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت


غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت


حافظ
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
 

رسول فهیم

عضو جدید
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست *** تا ریشه در آبست . امید ثمری هست


آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل *** بر دامنش آویز . که با وی خبری هست
 

حامدیا

اخراجی موقت
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خراميده و با حسن و وقار آمده است

به تو ای باد صبا می دهمت پيغامی
اين پيامی است که از دوست به يار آمده است

شاد باشيد در اين عيد و در اين سال جديد
آرزويی است که از دوست به يار آمده است
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه ی تنهایی نیست؟
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زان می ترسم که از دل آزردنِ تو...دل خون شود و تو در میانش باشی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام...دل تو را می طلبد ؛دیده تو را می خواهد
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عشق همی بلا همی جویم
درد دل مبتلا همی جویم

در مان چه طلب کنم که در عشقش
یک درد به صد دعا همی جویم

از صوف صفای دل نمی‌یابم
از درد مغان صفا همی جویم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای دل!نگفتمت مرو از راهِ عاشقی

رفتی؟ بسوز کاین همه آتش سزایِ توست
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل چکنم به او که دل یار تو نیست
از یار چه پرســــم که چرا یار تو نیست
با او چه سخــــن تو خود گرفتـار شدی
ما را چه گنـــه که او وفــا دار تو نیست
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تور دلم زود تو را می گیرم
از خاطره ی رود تو را می گیرم
ای ماهی آبهای روشن ای عشق!
از آب گل آلود تو را می گیرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم ملول شد از گفتگویِ خلق و هنوز

به دل مرا هوسی غیرِ گفتگویِ تو نیست
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهتاب امشب دلم تنگه، ميون چشم و دل جنگه
ديدني هاي دل امشب، از سر شب همه بي رنگه

مهتاب امشب دلم تنگه

شهرزاد قصه گو امشب، قصه هاش خشکيده بر لب
تو بتاب به قلب خسته م، جون به لب رسيده امشب

مهتاب امشب دلم تنگه

نکنه وقت جنونت، شده باز دلم ديوونه
داره با خودش ميخونه، کاشکي دل عاشق بمونه

دنيا وارونه و گل از سنگه، عاشقي بدون تو بي رنگه
آسمون خاموشه امشب، بي نوازنده و بي آهنگه
...
جهانگیر صبری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دل شب به سراغ من بیمار آیی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت


برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت

جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت


در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار

هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت


عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار

گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت


گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد

ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت


از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی

گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت


عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه

پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ای ساربان آهســته ران، کــــارام جان من می رود[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وان دل که با خود داشتــم، با دل ستــانم مــی رود[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]دل را به کف هر که دهم باز پس آرد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کس تاب نگهداري ديوانه ندارد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]در بزم جهان جز دل حسرت کش مانيست[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]آن شمع که مي سوزد و پروانه ندارد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]دل خانه عشقست خدا را به که گويم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کارايشي از عشق کس اين خانه ندارد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]در انجمن عقل فروشان ننهم پاي[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]تا چند کني قصه اسکندر و دارا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد[/FONT]
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خودم تنها ، تنها دلم چو شام بی فردا دلم
چو کشتی بی ناخدا به سینه ی دریا دلم
به سینه ی دریا دلم
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا مبر بر لب نام مرا
دل تنگم بیگانه شد نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو ، حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را
نمی خواهد دیگر تو را
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا مبر بر لب نام مرا
دل تنگم بیگانه شد نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را
نمی خواهد دیگر تورا
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من خسته‌ی یاریست بی‌تو
تنم در قید بیماریست بی‌تو

مرا گوییکه: بی‌من جان همی ده
کرا خود غیر ازین کاریست بی‌تو؟

ترا در سر دلازاریست بی‌من
مرا با خود دلازاریست بی‌تو
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دل تو به اسرار معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به می لعل بهشتی می ساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

خیام
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام
رهی معیری
 
بالا