دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار بارون ببار بارون دلم از زندگی خونه
دیگه هر جای این دنیا برام مثه یه زندونه
ببار بارون که دلگیرم ببار بارون که غمگینم
خراب حال من امشب که دارم از غصه میمیرم
ببار ای نم نم بارون ببار امشب دلم خسته اس
ببار امشب دلم تنگه همه درها به روم بسته اس
ببار ای ابر بارونی ببار و گونه ام و تر کن
مثه بغض دل ابرا ببار این بغض رو پر پر کن
نه دستی از سر یاری پناه خستگی ها شد
نه فریاد هم آوازی غرور خلوت ما شد
نه دل گرمی به رویایی که من هم بغض بارونم
نه امیدی به فردایی که از فردا گریزونم
 

sar sia

کاربر بیش فعال
کارش امشب به من افتاده صدایم زده است
کمکم کن بـــــروم جــــاده صدایـم زده است

آی بانـــــو! کهــــر سوختـــــه‌ام را یله کن
دشت - این مادر آزاده - صدایم زده است
بــه سفر می‌روم آری نکند دیـــر کنم
کودکی‌هایم از آباده صدایم زده است
خان - خداوند بیامرزدش - از آن سر ایل

باز هم پیک فرستاده صدایــم زده است
 

sar sia

کاربر بیش فعال
عاشق شدم و نوشتم از ترک بهشت
از ریزش سقف خانه ام... خشت به خشت
هی خرده نگیر : بوسه در شعرت نیست
بی تجربه میشود مگر شعر نوشت؟
محسن انشایی
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می شد لحظه ها را قاب کرد​
روزهای تیره را در خواب کرد
کاش دنیا تا همیشه مهربان وساده بود
یا به آدم هاش رسم عاشقی آموخته بود
کاش می شدبا محبت قفل در را باز کرد
در کنار اشک و لبخند زندگی آغاز
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ديوانه و دلبسته ي اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
يک لحظه نخور حسرت آن را که نداري
راضي به همين چند قلم مال خودت باش
دنبال کسي باش که دنبال تو باشد
اينگونه اگر نيست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولي بي غم و منت
منت نکش از غير و پر و بال خودت باش
صد سال اگر زنده بماني گذراني
پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش


اقبال لاهوری
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی با عشـــــــــق معنا می شود
بی حضور عشــــــق دنیا مبهم است
برگ و بار عاشــــــقی خون دل است
ریشه های عشق در خاک غم است
در دلم آهســـــــته می گرید کسی
بارش بـــــــاران در اینجا نم نم است
چــــــهره زردم به اشک آغشته شد
روی این پژمرده گل هم شبنم است
بی حضور چشمهای روشنت
لحـــــــــظه های زندگانی ماتم است
یادت ای آرام بـــــــخش زندگی
درد بی درمان ما را مرهم است .
 

sar sia

کاربر بیش فعال
شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست؟

برایت اتفــاق افتاده در یک کافـــه‌ی ابری
ته فنجان تو فال کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کــرده‌ای با سایه‌ی دیوار وقتی که
دلت جویای احوال کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگـر هر بار گوشی را که برداری
نصیبت بوق اشغال کسی باشد که دیگر نیست؟
حواس آسمانت پرت روی شیشه‌های مه
سکوتت جار و جنجال کسی باشد که دیگر نیست
شب سرد زمستانی تو هــم لرزیده‌ای هر چند
به دور گردنت شال کسی باشد که دیگر نیست؟
تصـــور کن برای عیدهـــای رفتــــه دلتنگـــی
به دستت کارت پستال کسی باشد که دیگر نیست

شبیــه ماهــی قرمـــز به روی آب می‌مانی
که سین‌ات هفتمین سال کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشه‌اش روزی شرابی هفتصدساله
اگر بغضت لگدمال کسی باشد که دیگر نیست
چه مشکل می‌شود عشقی که حافظ در هوای آن
الا یا ایها الحال کسی باشد که دیگر نیست

رسیدن سهـــم سیب آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی‌ات کال کسی باشد که دیگر نیست


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
بابا محسن، پروردگار ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش می‌آمد بیرون، می‌رفت دستشویی، برمی‌گشت، با حوله دست و ریشش را خشک می‌کرد، می‌نشست کنار ما، ریموت را برمی‌داشت و می‌زد راز بقا. می‌گفت «عجب میمونی. قیافه‌ش آشنا نیست؟»
موقع شام هم نمی‌گذاشت سریال را کامل ببینیم. یا تلویزیون را خاموش می‌کرد یا می‌زد شبکه قران. هیچ وقت هم نگذاشت ماریوی آتاری ما، عروسش را آزاد کند. یک‌هو آداپتور را در می‌آورد و می‌گفت «داغ کرده‌ها. می‌خوای خونه رو آتیش بزنی؟»

یک‌بار هم که داشتم برای مسابقات صوت قران، تمرین می‌کردم، یواشکی صدایم را ضبط کرده بود. بعد تا شب مجبورم کرد صدای خودم را بشنوم. داشتم خل می‌شدم. مخصوصن اینکه بیسم الله را چندباری گفته بودم و هر بار گفته بودم «نه. اینطوری خوب نیست.» می‌گفت «ببین ما چی می‌کشیم از دستت، عبدالباسط»

کافی هم بود چیزی بگوییم که مطابق میلش نباشد. مثلن یک‌روز، برف تندی می‌آمد. محبتش گل کرده بود و می‌خواست با تاکسی مرا برساند. توی راه در آمد که «می بینی بچه‌هارو توصف اتوبوس؟» از دهانم پرید «خب، اینا چتر دارن.» از آن نگاه‌ها کرد یعنی «جواب منو دادی؟» نیم‌ساعتی همه خیابان‌ها را چرخید تا بالاخره زد کنار و رفت توی یک مغازه. وقتی آمد بیرون، در سمت شاگرد را باز کرد و گفت «اینم چتر. مدرسه‌تم از اون وره.» شبش می‌گفت «چتره خوب راه می رفت نابغه من؟ تو سربالایی که ریپ نمیزد؟»

تا وقتی هم بود، دست از این کارهاش برنداشت. شب قبل از عمل‌ش، بردمش سینما. فیلم خنده‌داری بود. اما خودش را زد به خواب. بلند بلند خرناس می‌کشید و وقتی مردم می‌خندیدند، قلبش را می‌گرفت که مثلن از خواب پریده. حالا که نیست، حالا که سالهاست ندارمش، دلم برای این کارهاش، بیشتر از همیشه تنگ است. بعضی وقت‌ها که نفسم خیلی می‌گیرد، وسط فوتبال یک‌هو کانال را عوض می‌کنم. یا می نشینم پای شبکه چهار و ساعت ها به آرم ثابتِ آبی‌ش خیره می‌شوم.

گاهی هم برای خودم حرف می‌زنم و صدایم را ضبط می‌کنم و می‌گذارم یکسره پخش شود. فیلم خنده دار می‌روم و سعی می‌کنم بخوابم. توی برف به همه راننده تاکسی‌ها می‌گویم مردم چتر دارن‌ها. آرام که نمی‌شوم می‌روم بهشت‌زهرا. می‌نشینم بین قبر خودش و مامان‌پروانه. با صوت برایش قران می‌خوانم. انقدر که از توی قبر بگوید ما اینجا هم از دست تو آسایش نداریم و بعد صدای خروپف الکی‌ش را بشنوم و ببینم که همان لبخند موزی همیشگی‌اش افتاده روی صورتش و آخ...

#مرتضی_برزگر

📃
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خواب دیدم ما را ،
بُریدند و به کارخانه‌ی چوب بری بردند !
آن که عاشق بود پنجره شد ،
آن که بی رحم، چوبه‌ی دار ،
از من اما دری ساختند برای گذشتن ...!

پل الوآر
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو از نابترين لحظه سخن خواهم گفت

دوستت خواهم داشت!

هيچ ميداني چيست؟

لحظه اي نيست که در خاطر من ياد تو نيست...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سنگ ها را نمی دانم.
اما گنجشک ها مفت نیستند!
قلبشان می تپد.
نگویید سنگ مفت، گنجشک مفت
بعضی آدمها ؛
ناخواسته ؛ همیشه متهم اند!
همیشه مقصرند...
بخاطر سکوتشان.
مهربانیشان.
گذشتشان.
بی کینه بودنشان.
کمک نخواستنشان.
بی آزار بودنشان!
گویی جان می دهند برای اتهام بستن.
و از همه بدتر اینکه ؛
خوبی هایشان زود فراموش می شود!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حالا زنی...
با لب هایی قرمز ، موهایی پریشان
لباسی جذب
دلت را میبرد...!
و من
با ارایشی ملایم ، موهایی بافته
لباسی ساده

از قافله عقب میمانم...!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییــز استاد دلتنگیست...
از خاطــرات کسی که رفته برای کسی که مانده سنگ تمام میگذارد.
 

کلبه تنهایی من

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هیچ کس را به کلبه تنهایی ام راه نخواهم داد
وقتی که حال دلم با خودم خوب است
در زمانی که انگار مردمانش قسم خورده اند
با بودنهای موقتی شان
حال خوب دلت را بگیرند وبروند
من ترجیح میدم
منزوی کلبه تنهایی خود بمانم...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر یک روز

مجبور شوم

که تو را ترک کنم

کوچک بودن عشقم را نه،

بزرگ بودن ناچاری‌ام را باور کن...


"آتیلا ایلهان"
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا