| دلنوشته ها | شهدا! شرمنده ایم!

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه راحت داریم خونتون رو پایمال میکنیم:cry:
خسته ام از خودم یه آدم میتونه چقدر نمک نشناس باشه؟؟؟نون و نمک بخوره و............
من دارم چی میکنم؟؟ کجای این دنیام؟
چی شد انقد بی تفاوت شدم؟؟ چند ماهه باهاتون حرف نزدم؟
هر وقت میبیند دارم سقوط میکنم نمیذارید نگه ام میدارید:cry:همیشه کمکم میکنید ولی من چی؟ من چی کردم در عوضش؟؟




 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
به جادۀ زندگی که نگاه میکنم
جای پاهای تو و همرزمانت، روشن و نورانی است
سعی میکنم قدم در جای پاهای شما افلاکیان گذارم
درست مانند جبهه ها . . .
یکی از بچه ها قدم میگذاشت روی زمین مین گذاری شده
یک - قدم اول
دو - قدم دوم
سه - قدم بعدی و قدمهای بعدی . . .
هر قدم محکم تر از قدم قبل به زمین کوبیده میشد
به حول و قوۀ الهی که سالم به انتهای مسیر می رسید
بقیه قدم در جای پای همرزم اولشان می گذاشتند
من هم در جاده زندگی، دنبال جای قدمهایتان میگردم
هر چند که لیاقت جای قدومتان را هم ندارم
اما برکت جهاد اکبر شما، چشمانم را بصیر می کند
و جاده زندگیم را نورانی
دعایمان کنید ای افلاکـــــــــیان،
این روزها بیشتر نیازمند دعایتان هستیم



اللهم عجل لولیک الفرج




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شب عروسی‌اش، لباس یکی از دوستانش را ‌عاریه گرفته و به تن کرده بود. وقتی من متوجه شدم، با اصرار فراوان توانستم راضی‌اش کنم تا لباس پدرش را که هنوز به تن نکرده بود، بپوشد.
کد خبر: ۳۰۷۸۵۶
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۴

شکوفه لبخند برای یک لحظه هم از صورت «غلامعلی» دور نمی‌شد. با موهای مُجَعَّد و چشمانی مشکی و پیشانی بلند و قامتی کشیده. با هر کلام، عطر محبت را در فضا می‌گستراند. جنب و جوش زیادی داشت... و اینک خاطراتی دیگر از شهید غلامعلی اسلامی‌پور.

کتابخانه سبز کوچک

در گوشه اتاق بالکن که در سال‌های دور سجاده نیایش «غلامعلی» در آن پهن بود، قفسه کوچکی با رنگ سبز خودنمایی می‌کرد که از آن به عنوان کتابخانه استفاده می‌نمود. او به خواندن و نوشتن خیلی علاقه داشت. یک بار یک کتاب چند برگی با نقاشی‌های کودکانه به نگارش در‌آورد و میان آن را هم با دو منگنه بهم دوخت و بین بچه‌ها پخش کرد. خیلی اوقات با نوجوانان هم‌سن خود در اتاق جمع می‌شدند و کتاب می‌خواندند.

«حاج مرتضی طیبی» می‌گفت: غلامعلی با دادن کتاب‌های استاد شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی، راه روشنی در زندگی برایمان هموار ساخت. او کتاب‌های ما را که دارای بار مکتبی و دینی نبودند از ما می‌گرفت و به جای آن‌ها نوشته‌های مذهبی از بزرگان به ما هدیه می‌داد و ما موظف بودیم پس از خواندن، آن‌ها را به کتابخانه او برگردانیم.

تابستان پر جنب و جوش

تابستان‌ها که می‌شد، برایمان یک جعبه اسباب بازی می‌خرید و ما را موظف می‌کرد آن‌ها را بفروشیم، آخر شب هم چند سکه ‌دستمزد به ما هدیه می‌کرد. او با این کار می‌خواست روزهای طولانی تابستان مشغول باشیم؛ البته عصر‌ها در جلسات مساجد بودیم و او بود که پای من را به اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان اندیمشک باز کرد و قاب محبت «شهید محمد قاسم‌زاده» را در دل من جای داد. این گونه روزهای گرم و بلند تابستان برای ما رقم می‌خورد.

می‌گفت: شرمنده مادر شهدایم

عملیات رمضان با فراز و نشیب فراوان ـ که در تیر ماه سال ۶۱ آغاز شده بود ـ به پایان رسید و «غلامعلی» با اندک مجروحیتی به منزل آمد.

در یکی از روز‌ها پیش از ظهر بود که من را ترک موتور سوار کرد و به منزل یکی از اقوام برد که فرزندش در عملیات رمضان مفقود شده بود. غلامعلی در حیاط منزل ایستاد و من محو گفت‌وگوی او با مادر این رزمنده شدم.

مادر مدام سراغ فرزندش را می‌گرفت و انتظار داشت «غلامعلی» خبری از او داشته باشد و «غلامعلی» هم او را به صبر و توکل دعوت می‌نمود. در راه بازگشت به او گفتم: واقعاً اگر خبری از فرزندش داشتی چرا به او نگفتی؟ همانطور که دسته گاز موتور هوندای ۱۲۵ قرمز رنگش را می‌فشرد، گفت: این عملیات، عملیات ساده‌ای نبود. من در راه بازگشت مورد هجوم تک تیراندازهای دشمن قرار گرفتم و با حرکتی سریع و‌ زیگزاگ توانستم از چنگ تیرهای آن‌ها در امان باشم، خیلی از بچه‌ها شهید شدند و من جز شرمندگی چیزی نداشتم به این مادر بگویم.

نگهبان خیمه‌ها...

نزدیک ساعت یک بامداد به منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی رسیدیم. قرار بود به محض شکستن خط وارد عمل شویم. وقتی از ماشین پیاده شدیم، چند چادر دیدیم، جلو‌تر که رفتیم او را دیدم که در آن سرمای شدید اسلحه بر دوش، نگهبانی می‌داد. با دیدن ما برق در چشمانش دوید و به سرعت خود را به ما رساند و احوالپرسی کرد.

‌پس از لحظاتی از هم جدا ‌و در جایی نزدیک آن‌ها مستقر شدیم و منتظر شروع عملیات. آن شب او به چادرشان رفت و پتوهای خودش را برای ما آورد. از او پرسیدم: پست شما کی تمام می‌شود که گفت: ساعت دو نیمه شب. من و دو سه نفر دیگر مشغول استراحت شدیم، نیمه‌های شب چند بار او را دیدم که تا نزدیک چادرمان آمد و برگشت.

برای اذان صبح که بیدار شدم از او پرسیدم: تو هنوز پُستت تمام نشده؟ سرش را پایین انداخت و گفت: وارد چادر که می‌شوم و گرمای داخل چادر را که می‌بینم یاد بچه‌های گردان شما می‌افتم و خجالت می‌کشم، بیرون می‌آیم و قدم می‌زنم.
آن شب در حالی که از سرما تمام بدنش می‌لرزید، تا صبح بیدار ماند و همچون علمدار حسین (ع) نگهبان خیمهٔ ما بود.

پیراهن عاریه‌ای شب عروسی!

مادرش می‌گوید: «غلامعلی» به دنیا و تجملات دنیا بی‌اعتنایی می‌کرد. او واقعاً تارک دنیا بود، به گونه‌ای که شب عروسی‌اش لباس یکی از دوستانش را به عاریه گرفته و به تن کرده بود. وقتی من متوجه شدم، با اصرار فراوان توانستم راضی‌اش کنم تا لباس پدرش را که هنوز به تن نکرده بود، بپوشد.

شناسنامه

جنب و جوش خاصی داشت. از‌‌ همان ابتدای رشد و کودکی، روحی فرا‌تر از جسم خود داشت. هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که مؤذن مسجد شد. پس از آن گرداگرد نوجوانان مسجد امام حسین (ع) می‌نشست و کوثر قرآن می‌نوشید، آتش جنگ که شعله‌ور شد شناسنامه‌اش را تغییر داد تا از او ‌نام‌‌نویسی کنند و از قافلهٔ رزمندگان باز نماند. در عملیات والفجر ۶ به درجه رفیع عشق نائل آمد؛ اما پیکر مطهرش بازنگشت تا... .

بازگشت پس از هفت سال

در روزهای پایانی سال ۶۲ بود که خبر ناپدید شدنش را از دوستانش شنیدیم. او پیش از عملیات خیبر در منطقه چزابه مجروح و پس از اصابت دوباره تیر دشمن به شهادت می‌رسد اما هیچ کس از شهادت قطعی و یا اسارت او اطلاع دقیقی نداشت.

‌آذر ماه ۶۹ بود که سردار کریم فضیلت‌پور هر روز می‌آمد منزل با یک دستگاه ویدئو و مادرم را پای تلویزیون می‌نشاند و می‌گفت به این جنازه‌ها با دقت نگاه کن. شاید «غلامعلی» در میان آن‌ها باشد... در همین روز‌ها بود که سردار با همراهی برادرم، حاج حسین و آقای شکیبا جم (هکوکی) با راهنمایی سردار معین‌پور که در شب واقعه حضور داشت توانستند پیکر مهتاب وش «غلامعلی» را در دل چزابه پیدا کنند.

آذر ماه ۶۹ که پیکر او را در سالروز شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س) به خاک سپردیم، فقط یک انگشتر و یک ساعت و پلاک باقی مانده بود و نیز راهی سرخ و ناتمام... .

ارسالی از خانواده شهید
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار

می‌نویسم "کانال"

هر کس یاد چیزی می افتد ...






گرمایی ها : یاد کولر می‌افتند،

دیپلمات‌ها : یاد سوئز،

سیاستمداران : یاد رسانه‌های ارتباط جمعی!



اما آنها که با تشنگی و عطش آشنایی دارند،
کانال برایشان واژه درد آوریست…


کانال برایشان تداعی کننده‌ی کانال "کمیل" و گردان "حنظله" است…


خدا را شکر رهبرم می فهمد زبان مرا...



محمدجواد میرزا بیگی


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر این روزها بیشتر برایت دلتنگ می شوم.
چقدر این روزها بی تو راحت تر از حرفهای آدمها می شکنم.
چقدر این روزها دنبال کسی می گردم که اندازه تو مرد باشد. اما...


در این دنیای ... خبری از یاد لاله ها نیست، حتی اینجا که با نام شهدا پا گرفت.

و چقدر این روزها برای غریبی مولایم می گریم، مثل تو. مثل تو که همیشه در نیمه های شب برای غریبی مولا می گریستی.
از یادم نخواهی رفت.
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
شــــهدآ اوضاع خیلی خوبه !!

شــــهدآ اوضاع خیلی خوبه !!



اوضاع خیلی خوبه
پسره ۲۷ سالش بود ۶ سال بود نامزد بود یکی رو میخواست
بهش کار ندادن بابای دختره داد به یه نفر دیگه پسر دایم خودشو کشت
پدر بزرگش سالی ۲بار مکه میره ولی یه بار نیومد دست نوه اش رو بگیره.
داداشی اوضاع خیلی عالیه


دختره با نامزدش تا دم دانشگاه میره داخل دانشگاه با n نفر
دیگه هم هست



فقر و فحشا



داداش جونم اوضاع حرف نداره
داداش اوضاع یک یکه
مدیر عامل باشگاه به بازیکناشون هواپیما میخواد بده
داداش اوضاع از این بهتر نمیشه
پسرای سرزمینت ابروهاشونو برمیدارن مثل دخترا

آرایش



داداش اوضاع خیلی قشنگه


داداش این مرد با سنش به خاطر اینکه پیش زن و بچه اش
شرمنده نشه شبا هم کار میکنه

پیرمرد



داداش شما رشادت کردین ولی جومونگ شد سنبل رشادت…..



جوموونگ



داداش قویترین مرد جهان رو یه نوجوان ۱۷ ساله کشت..

روح الله داداشی



داداش یه مـــــــادر چندتا بچه رو نگه میداره آخ نمیگه
اما چندتا بچه یه مـــــــادر رو نگه نمیدارن..

فقر



داداش دختر سرزمینت تو سن کم داره کار میکنه که شما به خاطر
آسایش اینا از خودتون گذشتین

دختر بچه+کار



داداش سالی چند تا از این حادثه ها داریم…

بچه های مدرسه آتش




یه مرد زن و بچه اش رو تو اسید سوزوند
چشمای زنش جفتش از کاسه دراومد.

قربانی بی اخلاقی



داداش تو مصرف مواد مخدر اول شدیم…

مواد مخدر



داداش این بچه تو سرما خوابش برد میبینی شهر چقدر ساکته؟؟؟
هیچکی توجه نمیکنه….

پسر بچه فقیر



داداش اوضاع خیلی بهتر از ایناست به قول اون خواننده
…<<همه چی آرومه من چقدر خوشبختم>>…
داداش به خدا خسته شدم از این شهر و هوای آلودش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز


اوضاع خیلی خوبه
پسره ۲۷ سالش بود ۶ سال بود نامزد بود یکی رو میخواست
بهش کار ندادن بابای دختره داد به یه نفر دیگه پسر دایم خودشو کشت
پدر بزرگش سالی ۲بار مکه میره ولی یه بار نیومد دست نوه اش رو بگیره.
داداشی اوضاع خیلی عالیه


دختره با نامزدش تا دم دانشگاه میره داخل دانشگاه با n نفر
دیگه هم هست



فقر و فحشا



داداش جونم اوضاع حرف نداره
داداش اوضاع یک یکه
مدیر عامل باشگاه به بازیکناشون هواپیما میخواد بده
داداش اوضاع از این بهتر نمیشه
پسرای سرزمینت ابروهاشونو برمیدارن مثل دخترا

آرایش



داداش اوضاع خیلی قشنگه


داداش این مرد با سنش به خاطر اینکه پیش زن و بچه اش
شرمنده نشه شبا هم کار میکنه

پیرمرد


داداش شما رشادت کردین ولی جومونگ شد سنبل رشادت…..



جوموونگ



داداش قویترین مرد جهان رو یه نوجوان ۱۷ ساله کشت..

روح الله داداشی



داداش یه مـــــــادر چندتا بچه رو نگه میداره آخ نمیگه
اما چندتا بچه یه مـــــــادر رو نگه نمیدارن..

فقر



داداش دختر سرزمینت تو سن کم داره کار میکنه که شما به خاطر
آسایش اینا از خودتون گذشتین

دختر بچه+کار



داداش سالی چند تا از این حادثه ها داریم…

بچه های مدرسه آتش




یه مرد زن و بچه اش رو تو اسید سوزوند
چشمای زنش جفتش از کاسه دراومد.

قربانی بی اخلاقی



داداش تو مصرف مواد مخدر اول شدیم…

مواد مخدر



داداش این بچه تو سرما خوابش برد میبینی شهر چقدر ساکته؟؟؟
هیچکی توجه نمیکنه….

پسر بچه فقیر



داداش اوضاع خیلی بهتر از ایناست به قول اون خواننده
…<<همه چی آرومه من چقدر خوشبختم>>…
داداش به خدا خسته شدم از این شهر و هوای آلودش



والا من نمیدونم چه دلیلی داره حتما عکس این دخترایی رو که تو آتیش سوزی مدرسه آسیب دیدن رو نشون بدیم...!

در جریان تیراندازی در یکی از مدرسه های آمریکا (که خیلی ها از آزادیش تعریف میکنن)کسی جرئت نکرد عکس

دخترها یا اجساد یا محلی که قتل ها انجام شده رو نشون بده...

یا در جریان دستگیری اون (به ظاهر) عامل بمب گذاری بوستون...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شت میدون مین چند نفر داوطلب رفتند تا معبر باز کنند...​
یکیشون چند قدم که رفت برگشت..... پیش خودم فکر کردم ترسیده... پوتیناشو در اورد داد بهم و گفت.... تازه از تدارکات گرفتم بیت المال حیفه.... پابرهنه رفت... به یاد سه هزار میلیارد اختلاس از بیت المال
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهدا شرمنده ایم

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اینک که شهر شعله ور بی خیالی است

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جای برادران غیورم چه خالی است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جای برادران غیوری که بعدشان[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]این شهر در محاصره خشک سالی است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]رد عبور صاعقه شان این حوالی است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]من حرف می زنم و دلم شعر می شود[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]در واژه های من هیجان لالی است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آلوده است کوچه، خیابان به زندگی[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چیزی که هست و نیست حالی به حالی است[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بر من چه سخت می گذرد این غروب ها[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جای برادران غیورم چه خالی است![/FONT]

[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو خود می دانی که هنوز نمی دانم ، انتهای نگاه تو به کجا می رسد

بیا تا زمستی حکایت کنیمزمستان بی سر روایت کنیم بگوییم حاج همت که بودامیر سپاه محمد که بودتقدیم به مختار دهه 60
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف نامه شهید علمدار!


هرکس با شنیدن یازدهم دی ماه یاد چیزی می افتد. اما برای من یازدهم دی یعنی سید مجتبی علمدار؛ آخر یازدهم دی ماه هم روز ولادت پربرکتش بود و هم شهادت غمبارش. نمی دانم چقدر می شناسیدش ولی اگر مایلید کمی با این جانباز شهید و مداح با اخلاص اهل بیت(ع) بیشتر آشنا شوید چند منزلی قافله شهداء را همراهی کنید تا ببینیم که کسیکه همه وجودش متعلق به حضرت زهراء(س) و فکر و ذکرش دوستان شهیدش است؛ چطور مثل شهیدی زنده زندگی می کند و خود را به آنها می رساند.
و این فرازهایی از حیات عارفانه شهید علمدار از زبان همسر صبور ایشان :
… ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است . وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
… سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
… همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.
… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …
اعتراف نامه - چراغ هدایت
قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.(تاریخ اجراء 4/5/69)
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم .(تاریخ اجراء 11/5/69)
قانون سوم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.(تاریخ اجراء 26/5/69)
قانون چهارم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .(تاریخ اجراء 16/6/69)
قانون پنجم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.(تاریخ اجراء 13/7/69)
قانون ششم:حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.(تاریخ اجراء 18/8/69)
قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.(تاریخ اجراء 30/9/69)
قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .(تاریخ اجراء 19/11/69)
قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .(تاریخ اجراء 14/1/70)
قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.(تاریخ اجراء 15/3/70)
« فرازهایی از وصیت نامة مداح اهل بیت، جانبازِ شهید حاج سید مجتبی علمدار »
.. به همه شما وصیت می کنم، همة شمایی که این صفحه را می خوانید، قرآن را بیشتر بخوانید، بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید، بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید، سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد، نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان.
به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه (س)« مقام معظم رهبری » را که همان نالة غریبانة فاطمه (س) خواهد بود، به گوش برسد. نگذارید آن واقعه تکرار شود، حتماً می پرسید کدام واقعه ؟ همان واقعه ای که بی بی فاطمه زهرا (س) نیمة دل شب دست به دعا بردارد که: « اَلَّلهُمَّ عَجِّل وَفاتِی سَریِعاً ».همان واقعه ای که علی (ع) از تنهایی با چاه درد و دل کند. همان واقعه ای که امام خمینی(ره) بگوید: من جام زهر را نوشیدم و نالة غریبانة «اَلَّلهُمَّ عَجِّل وَفاتِی سَریِعاً» او، فاطمه (س) را به گریه آورد.
شیعه ها! مسلمونا! حزب اللهی ها! بسیجی ها! و.. نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولایت فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت فقیه را از ما بگیرند شما همت کنید، متعهد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت فقیه باقی بماند.
.. زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و به سوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه (س) را صدا بزنید . تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده، به اشک چشم دوستانم متبرک شده است روی صورتم بگذارید .
چند خاطره از زبان دوستان نزدیک سید
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید.
برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودم رو خادم الشهدا نامیدم دریغ از اینکه ذره ای برا شهدا کاری کنم
خودم را ادامه دهنده راه شهدا نامیدم دریغ از اینکه حتی یک قدم در راه شهدا باشم
خودم را پاسدار خون شهدا نامیدم دریغ از اینکه ...
شرمنــــــــــــــــــــــــــــده ام
جا مانده ام از قافله شهدا
جا مانده ام از قطار شهدا
جا مانده ام از کاروان کربلائیان
جا مانده ام از کربلائیانی که ارباب را زیارت کردند
مرا هم شفاعت کنین
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دستمو بگیرین..
ماآدما وسیله ای ام روی زمین
آسمونی شدنتون رو ...با گرفتن دست ما زمینیا..نشون بدید...
دیده شدنتون رومیخوام...
رشادت...فداکاری..اینا حقتونه...
هرچندزمینیا..کل کاری که بکنن...شاید یک ذره باشه پیش بزرگی کارشما
یاعلی
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دیروز امدید خون دادید تا خاک نرود مکتب نرود. تا عزت بماند تقوی بماند.
امروز می اییم تا دل بماند مکتب بماند .تا عزت نرود تقوی نرود.
راستی
اینجا کجاست :que:
شما چه کردید
ما چه کردیم
دیروز دشمن پشت مرزها رجز می خواند امروز دشمن پشت ذهنهایمان نقشه می کشد
رفتید وماندید .تا ابد ماندید
امدیم که بمانیم.اما:cry:......

[IMG]http://cisn.freeiz.com/up/83aac23b9528.jpg[/IMG]
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حتی روزگار را هم در این گمگشتگی هامان انگشت به دهان نهادیم
آنقدر پیچیده شدیم که شفاعت شهدا برایمان لازم وحکم نجات است و شهادتشان...
می ترسم از آن روز که به پای میز عدالت الهی بایستم و سنجیده شوم با حجت های زمانم
که پیدا بود راه ومن رفتم به بیراهه ...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به اومي‌گويند "شهيد عطري"



۱-تهران شقايقهاي پرپري رادر جنوب خود (بهشت زهراء)دردل خاك ميهمان دارد كه هر مسافري رابه ياد حماسه هاي جاودانشان مياندازد.رايحه دلپذ ير و مشام نواز معطري كه از خاك شهيد سيد احمد پلارك كه پاياني ندارد نظر همگان را به خود جلب ميكند
كساني كه زياد بهشت زهرا مي‌روند، به او مي‌گويند شهيد عطري. خيلي‌ها سر مزار شهيد سيد احمد پلارك نذر و نياز مي‌كنند و از خداي او حاجت و شفاعت مي‌خواهند.
او معجزه خداوند است.
۲-از سنگ قبرش هميشه عطر ترشح مي‌كند، هميشه نمناك است و هم بوي گلاب و گلهاي معطر دارد.هيچ وقت روز سر مزار شهيد سيد احمد پلارك خالي نيست هميشه ميهمان دارد

۳-*شهيد پلارك از زبان مادرش** در 13 سالگي تا به هنگام شهادت 23 سالگي نماز شبش ترك نگرديده بود. شبهاي بسياري سر بر سجده عبادت با خداي خود نجوا مي كرد و اشك مي ريخت... اشكهاي شهيد سيد احمد پلارك امروز رايحه معطري است كه انسانها را تسليم محض اراده و قدرت آفريدگارش ميكند.
تشريف ببريد زيارت كنيد. آنگاه مطمئن باشيد با خلوص بيشتري پرودگار بلند مرتبه را عبادت مي كنيد
آدرس : بهشت زهرا، قطعه ۲۶، رديف ۳۲، شماره ۲۲، مزار شهيد سيد احمد پلارك
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مختصري از مناجات‌هاي شهيد سيد احمد پلارك
خداي را كه ما را به دين خود هدايت نمود و اگر ما را هدايت نمي‌كرد، ما هدايت نمي‌شديم. السلام عليك يا ثارالله،‌ اي چراغ هدايت و اي كشتي نجات، اي رهبر آزادگان، اي آموزگار شهادت بر حرّان. اي كه زنده كردي اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب با وفايت، اي كه اسلام را تا ابد پايدار و بيمه كردي.

آقا جانم، وقتي كه ما به جبهه مي‌رويم به اين نيت مي‌رويم كه انتقام آن سيلي كه آن نامردان بر روي مادر شيعيان زده، براي انتقام آن بازوي ورم كرده مي‌رويم، براي گرفتن انتقام آن سينة سوراخ شده مي‌رويم. سخت است شنيدن اين مصيبت‌ها.

خدايا، به ما نيرويي و تواني عنايت كن تا بتوانيم براي ياري دينت بكار ببنديم. خدايا با توفيق اطاعت و فرمانبرداري به اين رهبر و انقلاب عنايت فرما. خدايا توفيق شناخت خودت، آن طور كه شهدا شناختند به ما عطا بفرما و شهدا را از ما راضي بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما.

خدايا عملي ندارم كه بخواهم به آن ببالم، جز معصيت چيزي ندارم والله اگر تو كمك نمي‌كردي و تو ياريم نمي‌كردي به اينجا نمي‌آمدم و اگر تو ستّارالعيوبي را برمي‌داشتي، مي‌دانم كه هيچكدام از مردم پيش من نمي‌آمدند هيچ، بلكه از من فرار مي‌كردند، حتي پدر و مادرم. خدايا به كرمت و مهربانيت ببخش آن گناهاني كه مانع از رسيدن بنده به تو مي‌شود. الهي العفو.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهيد سيد احمد پلارک در يکي از پايگاه هاي زمان جنگ ، به عنوان يک سرباز معمولي کار ميکرد . او هميشه مشغول نظافت توالت هاي آن پايگاه بوده و هميشه بوي بدي بدن او را فرا ميگرفت . تا اينکه در يک حمله هوايي هنگامي که او در حال نظافت بوده ، موشکي به آنجا برخورد ميکند و او شهيد و در زير آوار مدفون ميشود .

بعد از بمب باران ، هنگامي که امداد گران در حال جمع آوري زخمي ها و شهيدان بودند ، متوجه ميشوند که بوي شديد گلابي از زير آوار مي آيد .

وقتي آوار را کنار ميزدند با پيکر پاک اين شهيد روبرو ميشوند که غرق در بوي گلاب بود .

هنگامي که پيکر آن شهيد را در بهشت زهرا تهران ، در قطعه 26 به خاک ميسپارند ، هميشه بوي گلاب تا چند متر اطراف مزار اين شهيد احساس ميشود و نيز سنگ قبر اين شهيد هميشه نمناک ميباشد بطوريکه اگر سنگ قبر شهيد پلارک رو خشک کنيد ، از اونطرف سنگ خيس ميشه و گلاب ازش بيرون مياد.

مي گويند شهيد پلارک مثل يکي از سربازان پيامبر ( ص ) در صدر اسلام ، " غسيل الملائکه " بوده است ." غسيل الملائکه " به کسي مي گويند که ملائکه غسلش داده‌ باشند . در تاريخ اسلام آمده که حنظله غسيل الملائکه که از ياران جوان پيامبر بود ، شب قبل از جنگ احد ازدواج مي کند و در **** مي خوابد . فردا صبح ، زماني که لشکر اسلام به سمت احد حرکت مي ‌کرد ، براي رسيدن به سپاه بسيار عجله کرد و بنابراين نرسيد که غسل کند . او در اين جنگ شهيد شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتي غسل دادند . پيکر او بوي عطر گرفته بود که بعد پيامبر بالاي پيکر او آمد و از اين واقعه خبر داد . حالا گفته مي شود شهيد احمد پلارک عزيز هم اينچنين است و براي همين است که هميشه قبر او خوشبو و عطرآگين است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وصيت نامه شهيد پلارك

بسم ا... الرحمن الرحیم
سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید .
یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا... اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو...
بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم )
که میدانم بر سر قبرم می آید .
ظهر عاشورا 24/6/1365
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه تو را دیدم نه جنگ را،من دقیقا سه سال بعد از پر کشیدن تو آمدم.
در هیچ یک از نامه هایت نامی از من نیست.اغراق نمی کنم اگر بگویم هنوز هم وقتی نامه هایت را می بینم که درآنها سراغ همه را گرفتی دلخور می شوم که چرا من نبودم.
اما با این همه آرامشی دارم کنار مزارت که دست کم بیست بار در عمر بیست و چند ساله ام سال نو را کنار توتحویل گرفتم.
من به نسبتم با تو افتخار می کنم و تلاشم بر این است که باعث شرمساری ات نباشم...
دایی جون برام دعا کن!
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیز دلم
رو به رویم بشین
می خواهم کمی از بغض هایم را ببارم...
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من می خواهم در آینده شهید بشوم …
معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین ، باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟
آقا اجازه … شهید …
.
.
.
.
.
یادش بخیراینجا...
عمری باشه زین پس دراینجا...کمی دل مینویسیم از این دفاع...
 

nazanin1991

دستیار مدیر تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
دل نوشته

دل نوشته

چه قهرمانانه و چه شجاعانه دل از این دنیا کندید؟

چه عهدی با خدای خویش بستید؟که اینگونه شجاعانه در برابر دشمن ایستادید؟

یاد شما در این دنیا آرام بخش است. با یاد شما آدمی دل از این دنیای فانی برمیدارد



حال تو بگو با خدای خویش که این مردم چشم انتظارند.

چشم انتظار مولایشان مهدی.:gol:
 

mars

کاربر بیش فعال
چه قهرمانانه و چه شجاعانه دل از این دنیا کندید؟

چه عهدی با خدای خویش بستید؟که اینگونه شجاعانه در برابر دشمن ایستادید؟

یاد شما در این دنیا آرام بخش است. با یاد شما ادمی دل از این دنیای فانی برمیدارد



حال تو بگو با خدای خویش که این مردم چشم انتظارند.

چشم انتظار مولایشان مهدی.:gol:
به یاد همه شهدای گمنام قطعه 44 بهشت زهرا
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
گریه های نیمه شب ازخوف خداکجا و خنده های بی خیالی و مستانه امروزی کجا !

- بدن سوراخ سوراخ شده شهیدان کجا و بدن خالکوبی شده و... کجا !

فریادیاحسین(ع)ازترس شیمیایی کجاو نعره مستانه ازشب نشینیها کجا !


تکه تکه شدن بدن شهیدبه وسیله خمپاره کجا واز پادرآمده توسط هوی و هوس کجا !

- سوزعطش توپ و تانک کجا و گرما و شعله سیگار و دخانیات و..کجا !

- لباس خاکی و بی ریای بسیج کجا و لباس هوی متال و رپ کجا !

- سوز و سرما و برف کردستان کجا و سوز و سرمای زمستان در کوچه ها از بی خانمانی کجا !

- جنون و موج جبهه کجا و مستی شراب و الکل ....کجا !

- گریه افتخار مادر شهید از خبر شهادت فرزندش کجا و گریه ننگ خانواده معتاد از شنیدن مرگ او کجا !

- تلفات سه هزار مجروح عملیات والفجر 1 کجا و مبتلا شدن چندین هزار نفر به ایدز و....کجا !

- احیا گرفتن و شب زنده داری کجا و شب گردی و الواتی و تا صبح پای فیلم مبتذل و....کجا !

- اسارت چندین ساله اسرای جنگ کجا و اسارت صد ساله و دربند هوی و هوس بودن کجا !

و خلاصه مجنون کجا و خانه جنون کجا !

شهید کجا و پلید کجا !

نماز بی ریا کجا و فریاد بی صدا کجا ! این کجا !

و آن کجا !


بروایت

 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز

.
.
.
.

تقدیم به غیورمردانی که رفتند

تا نام حسین همیشه نقش بر لبانمان داشته باشد.

ای شهیدان!

مدتهاست که بر تن تبدار کویرمان باران شادی نمی بارد،

مدتهاست که ما را به صحنه تقلید و تجمل و مصرف گرایی کشانده اند

مدتهاست که دیگر نمی گذارند در کوچه های شهر

کسی شعر سحر بخواند،

روبهان مشرک در هر کوی و برزن در کمین هستند

تا کسی اذان توحید سر ندهد، به همین خاطر

کسی را یارای اذان گفتن نیست.

آری این ما هستیم که تنور گرم زندگیمان از سرما،

جور و جهل مردمان زمان خاموش است. این ما هستیم

که رخسارمان در آتش رنج و اسارت سوخته و بر پیشانی

مان خاکستر سالها درد و مظلومیت نشسته است،

مدتهاست که از هجرت مجاهدانی می گذرد

که آوازشان در کوچه های هر ماتمکده

حماسه حسین (ع) را به یاد می آورد،

سالهاست از خروش پر توان شهیدانی می گذرد

که روز ها را روزه می گرفتند تا ظلمت شب را ازبین ببرند.

پس ببین ماندن چه دشوار و چه سخت است!

و خوشا به حال شما که اهل ماندن نبودید و مدام می رفتید.

نه ترس از جهنم و نه طمع بهشت هیچ کدام مشغولتان نمی کرد.

سر به رفتن سپرده بودید تا تن به ماندن ندهید، تا تن به بودن ندهید.


بروایت

 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
هم قد گلوله توپ بود..
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده ..باالتماس...
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است .
درد دل آدمی را بیدار می کند ، روح را صفا می دهد ، غرور و خود خواهی را نابود می کند. نخوت و فراموشی را از بین می برد ، انسان را متوجه وجود خود می کند .
دلنوشته های شهید چمران
.
.
.
بروایت...
 

mars

کاربر بیش فعال
نذر شهداي گمنام هرگز رد نمي‌شود
«هر حاجتي داريد، پيش غريبه نرويد، يك نذر كنيد و حاجتتان را بگيريد.» و آن نذر «شستن قبر شهداي گمنام» بود…

نوشته بودند، روي همه‌ قبرهاي بهشت زهراي تهران، نام و نام خانوادگي و نام پدر كسي كه دفن شده، نوشته شده… اما در بهشت زهرا قطعه‌اي هست به نام «گلزار شهدا» و آنجا نيز قطعه‌اي دارد به شماره «44»؛ صاحبان قطعه 44 در دو چيز شبيه يكديگرند كه يكي «گمنامي» آنهاست و ديگري، نام پدرشان است. در قطعه 44 نام پدر همه شهدا، «روح الله» است...
 

Similar threads

بالا