همقطاران....
خدايا، از چند صباح پيش كه در وادي شبشكنان قدم گذاشتهام، تا به حال تعداد كثيري از همقطارانم بار سفر بستهاند و عزم ديدار دوست نمودهاند؛ اما من روسياه، از كاروان عقب افتادهام. ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حركت كردند، اما من، شب را به شب پيوند زده و در تاريكيها راه گم كردم. گاهي فجر صادق را ديدم، اما در حركت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفتهام با توكل به معبود، خويشتن را به جمع كاروانيان برسانم. ياورا، ياريام كن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.
از دستنوشتههاي شهيد عباس محمدي
خدايا، از چند صباح پيش كه در وادي شبشكنان قدم گذاشتهام، تا به حال تعداد كثيري از همقطارانم بار سفر بستهاند و عزم ديدار دوست نمودهاند؛ اما من روسياه، از كاروان عقب افتادهام. ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حركت كردند، اما من، شب را به شب پيوند زده و در تاريكيها راه گم كردم. گاهي فجر صادق را ديدم، اما در حركت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفتهام با توكل به معبود، خويشتن را به جمع كاروانيان برسانم. ياورا، ياريام كن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.
از دستنوشتههاي شهيد عباس محمدي