دست‌نوشته‌ها

گلابتون

مدیر بازنشسته
چقدر جاي تو خاليست...چقدر دلتنگم...چقدر ....:cry:
قول داده بودي تنهام نذاري ...پس چي شد..؟؟؟
دلم پر از شكايته....به كي بگم ...كاري ازم برنمياد
نفسم در نمياد...دارم مرگ دلم رو توي دستهام ميبينم
دارم صداي التماس قلبم رو ميشنوم...واسه با تو بودن ...
اين تنهايي داره تمام لحظات زندگيم رو رشته رشته ميكنه....
يادته...
گفتي قطره ايي از من ولي در حال دريا شدني ؟؟؟
دچار سحر عشق من در حال زيبا شدني...؟؟؟

پس كجايي؟؟
بيا ميخوام نوازشت كنم تا ببرمت به جاودانگي
به قامت خيالت ململ مهتاب بپوشونم.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چیزهایی هست که تا ابد الدهر حل نمی شود و آدم را مثل موریانه از درون می پوساند.

نزد استادِ ساز می رویم. از وضعیت دانشگاهش جویا می شویم و اخراجی اش که یکهو مثل پتک فرود آمده بود... و انگار خبرهای بد تمامی ندارند.... استاد دل و دماغ نداشت و بعد که دهان باز کرد فهمیدم چرا....

- .... رو یادت هست؟
- آها! اون؟! پیش دانشگاهی که سفر کرده بود آمریکا.
- ....

و فرود آمد! درست مثل یک پتک 20 تنی! و او دیگر نبود. اوردوز شده بود انگار و مرده بود...

استاد سیگار دود می کرد و من هنوز نتوانسته بودم اوج فاجعه را درک کنم... انگشتانم روی فرت های ساز خشک شده بود بدون تمایلی به حرکت دادنشان.... باورش سخت بود....

و هنوز هم باورش سخت است. که دیگر نیست! موضوع در اوج دردناکی، کاملا مسخره و ساده ست. دوستی داشتیم که اکنون دیگر نیست... به همین راحتی، به همین سادگی و همین سادگی قضیه بود که اشکمان را درآورد.......
 

sahele 87

عضو جدید
یاد حق

یاد حق

بنام آفرینده عشق
این روزها خیلی دلم هواتو کرده چرا نمیدونم؟
دوست دارم همه جا از تو کمک بخواهم بیادت باشم که تو هم منو بیاد بیاری که یه بنده از تو چیزی میخواد
خدای من دوست دارم اونقدر ایمانم به تو قوی باشه که اگه از تو چیزی میخوام اگه بهم ندادی ناامید نشم هرچند میدونم اونقدر به بنده هات لطف داری که اگه به صلاحشون باشه بهشون میدی

پس خدای من مرا دریاب
 

m-s

عضو جدید
شوري غم

شوري غم

توي اين شهر شلوغ

ميون اين همه صدا

صداي غم بلند تره

مي دوني از چي مي گم.

از غمي كه توي چشمت ه

غمي كه مياد بيرون همراه اشك

شوري شو حس ميكني روي لبت

مي چشيش، مي چشيش كه مطمئن بشي غم ه

آره غم ه...

حالا فهميدي كه غم شوره ، نه تلخ

اگه زندگيت يه خورده نمكش زياد بشه

اون وقت ه كه غم يهو پيداش بشه

آخه زندگيت زيادي نمك داره

خيلي ها زندگيشون نمك مي خواد

اين همه نمك رو تو مي خواي چي كار؟

مگه چي ميشه نمك هارو قسمت كني؟

اينجوري خودت رو هم راحت كني!

وقتي كه نمك ها رو ريختي بيرون

زندگيت ميشه پر از سرور....



4آبان 1388...دوشنبه.
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودم نمي نويسم اما مگر ميشود ؟ من با نوشتن راحت مي شوم دل شوره هايم كم مي شود و احساس

ارامش ميكنم آدما وقتي تنها هستند هزاران حرف براي گفتن دارند اما گوشي براي شنيدن نيست، اما وقتي


بتوان نوشت چشمي براي خواندن ان پيدا ميشود به عقب بر ميگردم و به پشت سرم نگاه مي كنم

ديوار بلندي مي بينم با فاصله يك دست و حائل بين من و ما و زماني كه به روبرويم مي نگرم راهي به اندازه

گامهايم.امروز هم روزي از روزهاي خداست مانند روزهاي ديگر سر در گمي و كلافگي با هم اميختند تا من

را شرمنده تراز آنچه هستم بكنند،عادت كرده ايم با تلخيها گريه كنيم و با شاديها بخنديم اما چرا شاديم ؟

چرا تلخ؟انگار يك قرارداد است!


تا حالا چند بار با اخلاص گفتي: امن يجيب المضطر اذا دعا ويکشف السوء
تا حالا چند بار از ته دل از اون ته دلها ازش خواستيم تا حالا چند بار واقعي صداش كرديم ؟تا حالا چند با ر

چشامون را براي او تر كرديم ؟چند بار؟؟؟





پايدار باشيد
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
حس هايي هست كه فقط نقش خورنده را ايفا مي كنند. مثل اسيدي كه روي فلز بريزند و خورش سطح بي حس فلز را تماشا كنند. با اين حس ها كاري نمي توان كرد. شايد هم بشود ولي... مهم نيست! مهم وجود حس است و حس ِ خورش! حس ِ بيگانگي!
بيگانه بودن را از دو مسير مي توان بررسي كرد. يكي از اين ديد كه خودت را ببيني كه در منجلاب فاسد حماقت هاي ديگران غرق نشده اي! اين حس تسلاي خوبي ست! ولي هميشه نمي شود با حس بيگانگي اين طور برخورد كرد. وقتي ببيني توانايي برقراري ارتباط با هيچ كسي را نداري، وقتي ببيني كه به محض اينكه طرف مقابلت دهان باز مي كند احساس تهوع بي اندازه اي وجودت را مي گيرد ديگر نمي تواني از ديد خوشبينانه به قضيه نگاه كني!
بيگانگي... اين سبب مي شود كه خيلي چيزها تغيير كند. خيلي روابط، خيلي دوستي ها، خيلي علايق.. و آن وقت است كه ديگر تحمل شنيدن صداي رفيق 10 ساله ات را هم نداري! آن موقع است كه حتي تحمل هم گروهيت- و ايضا بهترين دوستت- برايت سخت مي شود! ديگر نمي تواني به چشم هاي كسي نگاه كني. نه! ممكن نيست! حماقت از چشم هايشان مي بارد! همه جا همين است...جغرافيا تاثيري روي اين اپيدمي حماقت ندارد! هنوز احساس بيگانگي در تجلي ست.... ژان پل سارتر راست مي گفت: «دوزخ ،ديگرانند!»

* من در وسط چيزها هستم،نام ناپذيرها.تنها بدون كلمات،بدون دفاع، گرداگردم را گرفته اند، زيرم، پشتم،‌بالا سرم...
« تهوع- ژان پل سارتر»
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
دراز مي كشيم...آرام و بي دغدغه. سعي مي كنيم جا شويم..كمي تنگ است:‌6 قدم طول و 4 تا عرض... سرمان كمي تحت فشار است...عيبي ندارد. مهم نيست!
همه آمده اند. دورم پر ِ پر است! پر تر از تهيت دنياي بي صاحابي كه تويش گير كرده بودم! و حالا كه همه چيز تمام است هم راحتم نمي گذارند. دست بر ملافه سنگيم مي كشندف لالايي وار لغات عربي درهم برهمشان را بلغور مي كنند و آرامشم را به هم مي ريزند...
با اين همه، همه اش مي خواستم بين آن همه كودن، تو را ببينم! تويي كه هيچ وقت نبودي! حتي حالا هم كه من نيستم، نيستي! هيچ وقت نبودي! حتي وقتي كه بودم، وقتي كه بودي،‌وقتي كه بوديم هم نبودي! نه! هيچ وقت فعل بودن را نتوانستي درست صرف كني! شايد مشكل از من بود كه خوب نتوانستم دستور زبان را حالي ات كنم! ولي اين كه كي مقصر است كه مهم نيست،‌هست؟...


* به متني كه نوشته ام نگاهي دوباره مي اندازم،‌بوي خاك خيس خورده در اتاق است! وه كه چقدر اين بو آشناي شامه ام است...ارام زمزمه مي كنم و درحال سيم هاي ساز به رقص در مي آيند....

Water creeps through the windows
Up the stairs
Chilling rain
Like an ocean
Everywhere
Don't want to reach for me do you?
I mean nothing to you
The Little Things Give You Away
And now there will be no mistaking
The levees are breaking
All you've ever wanted
Was someone to truly look up to you
And six feet under ground now I
Now I do
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسافر روزها ، مسافر شبها،مسافر ماهها و سالها، بگو از چه دلتنگي، بگو اين بغض نهفته در گلو و غريبانه.

كرنش احساس در سجود بي مهريها، فلسفه تمنا در جادوي نگاه، بگو تا مرهمي باشم براي زخمهايي اگر

چه دير نيست ولي عميق و كهنه عقده بگشا و دل را جلا بده به حرفهاي ناگفته كه روزي ميبايست تكانده

شود روي قابي از ائينه


تا سرازير شود از چهار چوب آن و بشكند ان فريبانه دل ربا راد ر

وراي ان صيقل فريبنده، به تمناي يك دل شكسته........................



پاينده باشيد...
 

roya.s

عضو جدید
مجنون هنگام راه رفتن كسي را به جز ليلي نمي ديد. روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين كه متوجه شود از بين او و مهرش عبور كرد. مرد نمازش را قطع كرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت: من كه عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو كه عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي كه من بين تو و خدايت فاصله انداختم ؟
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باور كن شايد رسيدي به اوج، باور كن شايد دلت وسعت بگيره، باور كن شايد كويرت سبز گردد، باور كن شايد

نگاهي دوباره تو را در بر گيرد،باور كن. دل تنگم به تنگي راه بي عبور، به تنگي درياي بي خروش، به تنگي نگاهي دور .

از من به من نزديك تر تو ،از تو به تو نزديكتر من، باور كن تنهايت را تا يك دل و يك درد داري.
تا در عبور از كوچه عشق، بر دوش هم سر ميگذاريم
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چشم مي اندازم، به هر نقطه، به هر طرف و گوشه كنار اين شهر طاعون زده... به ديوارهاي ملعونش و با خودم فكر مي كنم پشت كدام يك از اين ديوارهاست كه مي توانم آرامش را پيدا كنم؟ پشت كدام يك از اين شالوده هاي بتن و آهن سرم آرام مي گيرد؟
خوب كه فكر مي كنم... نتيجه اي در پي اش نيست! پشت هيچ پنجره اي آرامش پيدا نمي شود. اين لكاته اي كه گويا بر همه رواست جز ما.... و گاه اين شعر tool را براي خودم تكرار مي كنم:


Here in this hopeless ّF...cking hole we call LA
The only way to fix it is to flush it all away.
Any ّF...cking time. Any ّF...cking day.
.
.
.
F..ck smiley glad-hands,
With hidden agendas.
F..ck these dysfunctional,
Insecure actresses.

Time to bring it down again.
Don't just call me pessimist.
Try and read between the lines​
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدت‌هاست قلم به دست نگرفتم، تنها انگشتانم برای محاسبات به روی ماشین حساب می‌روند، چشم‌هایم شاید با دارو وایرایش شوند، شاید بعد‌ها جسمی به آنها اضاف کنم، کتاب‌هایم اینجا و آنجا افتاده‌اند، کیفم کنج اتاق، برنامه‌های کلاسم و روزهای خالی‌ای که نمی‌ماند و برای کلاس فردا ذخیره سازی می‌شود
کمتر نوشتم تا کنون، زندگیم رنگ پیدا کند می‌نویسم، اکنون خاکستریست، رنگ همین سکوتم، سکوتی که هنوز جوابش را نشنیدم
دارم خودم را خط خطی می‌کنم، اینجا و آنجا پرسه می‌زنم شاید نشانه‌ای پیدا کنم، آدرس‌ها را روزی چندین بار وارد می‌کنم شاید خبری خوب بشنوم، گوشی‌ام هنوز نام زیبایش را به خود ندیده، گوشم، مدت‌هاست در منتظر شنیدن صداییست و تنها چیزی که اکنون باقی می‌ماند سکوت شبانه‌ی من است !
سرد است، هوا را نمی‌گویم، بدنم را می‌گویم، مثل قهوه سرد، هنوز تلخ نیستم، امید دارم، مثل قهوه تلخ نشوم، امید دارم این بدن سرد، روزی گرم شود

تنها همین: انگار سالهاست که خوابیده ام ... نمی دانم اینجا کجای دنیاست ... فقط بیدارم نکن ! می خواهم آنقدر بخوابم تا دنیا تمام شود ... آنقدر که خدا بیدارم کند ... تا از او بپرسم ... چرا ؟!...
 

yasi * m

عضو جدید
دیگه از رابطه ها و رفتارها خسته نیستم
چون دیگه مهم نیستن
نباید باشن...
الان فقط دلم یه قبر یخی میخواد که برم توش دراز بکشم
بعد روم برفک بریزن و من همونجا دفن بشم!
اینجا خیلی گرمه...
 

گلبرگ نقره ای

کاربر فعال تالار زبان انگلیسی ,
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سلامي به آرامش شبنم كوچكي كه بر روي گلبرگهاي نيلوفر مي غلتد تا فرود آيد.[/FONT]
[FONT=&quot]هم اكنون كه با دست محبت و قلم موي عشق برايت مي نگارم ، گوسفندان در چراگاه آبي رنگ آسمان مي چرند . آسمان چشماني خيس دارد .اميد دارم به بارش رحمتت .اما افسوس ! افسوس كه آسمان بار امانتت را نپذيرفت و من...[/FONT]
[FONT=&quot]خدايا شرم دارم از نگاه بندگانت كه در چشمانم مي افتد و هيچ احساس شرم نمي كنم از بار گناهم كه تو آن را مخفي نمودي ...[/FONT]
[FONT=&quot]هر روز آرزو مي كنم بيايم اما با چه؟!! با اين بار سنگين گناه؟! با اين غرور؟!! با كوله بار خالي از توشه ام؟[/FONT]
[FONT=&quot]خدايا چه كنم؟!!![/FONT]
 

گلبرگ نقره ای

کاربر فعال تالار زبان انگلیسی ,
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]قلم در دستانم خشكيده است. دستانم تاب نوشتن ندارد .[/FONT]
[FONT=&quot] واژگانم را ياراي بيرون آمدن نيست! [/FONT]
[FONT=&quot]يك بغض كهنه گلويم را مي فشارد ،اما [/FONT]
[FONT=&quot]نمي دانم چه هست![/FONT]
[FONT=&quot]چشمانم خيس باران شده .[/FONT]
[FONT=&quot]دلم مي خواهد بالشم از جنس گلبرگ صورتي باشد[/FONT]
[FONT=&quot]دلم مي خواهد لحافم ياس سپيد باشد [/FONT]
[FONT=&quot]و يك شب آرام بخوابم[/FONT]
[FONT=&quot]و رؤيايم اين باشد :[/FONT]
[FONT=&quot]بر بال فرشته ها سوار شده ام و آبي آسمان را با دستالم لمس مي كنم!![/FONT]
[FONT=&quot]چه حس عجيبي ست! چه آرامشي دارم![/FONT]
[FONT=&quot]دستانم بوي باران مي دهد ...[/FONT]
[FONT=&quot]خدايا متشكرم...[/FONT]
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته خستگی به شمارش افتادن نفس ذهن
ای کاش این خستگی از فعالیت بود کاش این خستگی از یک کار روزانه پر مشقت بود عاقبت پایان داشت و آرامش
آه این ثانیه ها چه بلایی به سرم آوردند

 

ali.mehrkish

عضو جدید

دیروز خیلی سخت گذشت...
دوستام و دیدم که روبروی هم شعار میدادند...
به همه اشون هم اینطرفیا و هم و اون طرفیا حق میدادم
خدااا...
این چه جوریه دیگه...
برای راهپیمایی رفتم اما حقی ندیدم که پاش شعار بدم...
هنوز بصیرت ندارم ....
اره
نه
خدا
حق
حق
حق
حق

باطل...
شاهد باش دارم میگردم

و
دیروز نوشتم....


و من
و تو
و دست تو به دست من
و دست من به دست تو
و ما
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
کاش یه کیسه بوکس داشتم تا تمام احساساتم رو مشت میکردم و اونقدر میزدمش میزدمش تا خالی خالی بشم..خالی از هرنوع احساس..هر نوع...هیچی مهم نیست فقط خالی بشم..نمیخوام هیچی حس کنم..هیچی...کامران آمپول های بی حسیم تموم شده..درد دارم
 

noosh_l

عضو جدید
مگه میشه خاطره ساحل شمال رو فراموش کنم
تو ساحل پا روی شنها میذاشتیم و چسبیده به هم راه میرفتیم
برای من صدف جمع میکردی من ریزها رو برمیداشتم
اما تو درشتهاشو جمع میکردی
با جمله "دوستت دارم دریا دریا" گفتنهات گوشمو نوازش میکردی
دنبالم کردی و من افتادم رو شنها
همه لباسام شنی شدن با دستت ورتم رو پاک کردی و یک بوسه توی مه به گونه هام زدی
یعنی یه رویا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
کاش یه کیسه بوکس داشتم تا تمام احساساتم رو مشت میکردم و اونقدر میزدمش میزدمش تا خالی خالی بشم..خالی از هرنوع احساس..هر نوع...هیچی مهم نیست فقط خالی بشم..نمیخوام هیچی حس کنم..هیچی...کامران آمپول های بی حسیم تموم شده..درد دارم
Kamran Razzaz خوش آمديد .
آخرين بازديد شما: 5 روز پيش ساعت 12:03 AM
اينكه اين چند روز كجا بودم و سرك به كدامين آخور گرم بود بماند...
مهم اين است كه گاه امپول هم جواب بعضي زخم ها را نمي دهد....
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
Kamran Razzaz خوش آمديد .
آخرين بازديد شما: 5 روز پيش ساعت 12:03 AM
اينكه اين چند روز كجا بودم و سرك به كدامين آخور گرم بود بماند...
مهم اين است كه گاه امپول هم جواب بعضي زخم ها را نمي دهد....
با این حال خوش آمدی .. حداقل برای دیگران ..منتظران ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب ميخواهم بنويسم.. از آن نوشته هاي همچين توپ و جالب كه هر كي بخونه ، حال كنه

... كيف كنه .... و كلي بهبه و چهچه كنه و از اين حرفها ....و گلاب به روتون حتي دو كيلو هم بخره و ببره .

هي به مخ و چشم و خودكارم و دستم و دندانم و....... فشار مياورم خدا نصيب گرگ بيابون

نكنه! چيزي به مخيله عالي خطور نمي كنه كه نمي كنه فقط و فقط دارم خودمو نفله ميكنم

كه ناگهان.......آهان ..يادم امد . شروع مي كنم به نام خداوند بخشاينده مهربان ....يكي بود

يكي نبود چرا كه فقط يكي بود كه ناگهان.............
.
.
.
.

امروز.............. ديشب برق رفت

 
بالا