داستان طنز هه هه

Miss.Leyla

عضو جدید
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده..
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت.. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت. نامه شماره چهار

سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده
 

Miss.Leyla

عضو جدید
یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!

من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
پوووف! منشی ناپدید میشه …
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم …
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!
نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !
 

Miss.Leyla

عضو جدید
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.​

شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و​
اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …​
در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!​
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:​
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!​
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:​
آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!​
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!​


مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:​
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!​
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!​

مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون داستان اولی فوق العاده بود ممنون برا هر دوتاش
 

Miss.Leyla

عضو جدید
یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :

خانوم معلم من باید برم کلاس سوم

معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم

توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه

معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن

خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا

دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا

همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم

خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم

میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟

مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا

دوباره خانوم معلمه میپرسه:

پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم

مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده:

جیب

دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:

اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا

تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن

باز معلمه سوال میکنه :

بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک

مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی

دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم
 

Miss.Leyla

عضو جدید
شراب خور حرفه ای !!

مسئول تست کردن شراب های یک کارخانه شرابسازی می میرد، مدیر کارخانه شرابسازی دنبال یک مسئول تست دیگر می گردد تا استخدام کند .
یک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست می دهد .
مدیر کارخانه فکر می کند چطور اورا رد کند.
اورا تست می کنند.
به او یک گیلاش شراب می دهند و می خواهند که آنرا تست کند آزمایش می کند و می گوید :
شراب قرمز، مسکات، سه ساله، و در بخش شمالی تپه رشد کرده و در ظرف فلزی عمل آمده است .
مدیر شرابسازی می گوید درست است !
گیلاس دیگری به او می دهند .
این یکی شراب قرمز کابرنه هشت ساله و در بخش جنوبی تپه رشد کرده و در چلیک چوبی عمل آمده است .
درست است!
مدیر موسسه که متعجب شده است با چشمکی به منشی پیشنهادی میکند.
او یک گیلاس ادرار می آورد.
فرد الکلی آنرا آزمایش می کند. و می گوید :
بلوند، 26 ساله، سه ماهه حامله است و اگر کار را به من ندهید نام پدرش را هم خواهم..........
 

Miss.Leyla

عضو جدید
تلفن زنگ می خورد :


گفتگوی دو دختر پای تلفن:
سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم... می بینمت خوشگم... بوس بوس


گفتگوی دو پسر پای تلفن:
بنال... بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر


بعد از قطع کردن تلفن :

دخترها:
واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد


پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه
 

Miss.Leyla

عضو جدید
سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن كه اعتصاب كنن و دیگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یك هفته نتیجه كارو بهم بگن.

زن فرانسوی گفت:

به شوهرم گفتم كه من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه ... خلاصه از اینجور كارا دیگه بریدم. خودت یه فكری بكن من كه دیگه نیستم یعنی بریدم!

روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .
سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن كه اعتصاب كنن و دیگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یك هفته نتیجه كارو بهم بگن.

زن فرانسوی گفت:

به شوهرم گفتم كه من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه ... خلاصه از اینجور كارا دیگه بریدم. خودت یه فكری بكن من كه دیگه نیستم یعنی بریدم!

روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .



زن انگلیسی گفت:

من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم كنار.

روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم

لیست خرید و كاملا تهیه كرده بود ، خونه رو تمیز كرد و گفت كاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت.



زن ایرانی گفت :

من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم

اما روز اول چیزی ندیدم

روز دوم هم چیزی ندیدم

روز سوم هم چیزی ندیدم

شكر خدا روز چهارم یه كمی تونستم با چشم چپم ببینم
 

Miss.Leyla

عضو جدید
هه هه

هه هه

داستان خنده دار سه آمریکایی و سه ایرانی

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل
کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
 

Miss.Leyla

عضو جدید
دو تا فوت کن

داشتم با ماشینم می رفتم سر كار كه موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت كن اگه میتونی بیای دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالی گوشی رو قطع كردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن
 

Miss.Leyla

عضو جدید
یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش!
مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود…
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود!
 

Miss.Leyla

عضو جدید
خبر آنلاین:این دختر کوچولو که تنها شش ماه دارد به راحتی صحبت می‌کند، هنگام گرسنگی از مادرش تقاضای شیر کرده و حتی می‌تواند آهنگ بنوازد و او نابغه است. ایزابلا اونیشیک، نوزاد انگلیسی تباری است که از بدو تولد با نوزادان دیگر تفاوت داشت.

مادر او می‌گوید: ایزابلا وقتی به دنیا آمد با نوزادان دیگر در بیمارستان فرق داشت و نگاهش عاقلانه و معنا دار بود، به همین نسبت وقتی چند روز از تولدش گذشت با صدایی نامفهوم اما معنا دار می‌گفت «ما» و در واقع به من و همسرم می‌فهماند که شیر می‌خواهد، و الان که او شش ماهه است با صدایی رسا می‌گوید: مادر، من شیر می‌خواهم.
وقتی اولین بار سخنی از او شنیدیم باورمان نمی‌شد که دختر ۳ ماهه ما بتواند به این شیوایی سخن بگوید اما الان که سه ماه از آن زمان گذشته، می‌تواند خوذش به دستشویی برود، به آسانی راه رفته و از همه عجیب‌تر اینکه آهنگ مورد علاقه من که موتسارت آن را نواخته، به راحتی با پیانو بنوازد. پدرش که ۴۵ سال سن دارد می‌گوید: من همیشه در رویا‌هایم دخترم را جزو نوابغ به حساب می‌آوردم اما باورم نمی‌شد که روزی این روبا به واقعیت بپیوندد.
من و همسرم در زمان بارداری وی، هیچ اقدام خاصی نکردیم تا در اثر آن فرزندمان با هوش شود، تنها تغذیه سالم در آن دوران به همسرم کمک می‌کرد. اما نکته جالب این است که او در طی دوران بارداری‌اش گاهی نیز به آهنگ‌های گوش می‌کرد و آن آهنگی را که از همه بیشتر دوست داشت، الان دخترم برایش می‌نوازد!
 

Similar threads

بالا