خودم در شلمچه جا ماندست...

مهدی یاور

عضو جدید
بسم ربِّ الشهداء و الصّدیقین





سلام
میخوام از راهیان نور براتون بگم ، از کسانی که مثل نور درخشیدند و رفتند ،از سوپراستارهای دوران دفاع مقدس که خوش درخشیدند و مایی که راهی نور بودیم و سعی کردیم سوسو بزنیم و اداشون رو در بیاریم تا بتونیم مثل اونا ستاره بشیم.
قبول دارم که سخته ولی ممکنه ...
میخوام از شلمچه براتون بگم،از غروب شلمچه که دیوانه وار عاشقشم و منتظر دیدنش
خودم نِیَم که خودم در شلمچه جا ماندست...
دوباره تنگ شد این دل ، ولی برای خودم





برای گریه ی یکریز و های های خودم





خودم نِیَم که خودم در شلمچه جا ماندست





دوباره کاش بیافتم به دست و پای خودم





شلمچه ، بوی چادر خاکی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را می دهد
این را وقتی میخواهی وارد منطقه شوی بالای سرت می بینی ، همان موقع که کفشهایت را از روی ادب در آرورده ای و خادمان خوش آمد میگویند و نوایی زیبا طنین انداز است.
اگر غروب برسی که نور علی نور است ، هیچ وقت یادم نمی رود غروبهای دلچسب شلمچه را ، آنقدر به دلم چسبیده بود که دل کندن از آنجا برایم از هر کاری سخت تر بود ، نمیدانم در خونهایی که در آن خاک جا خوش کرده اند چه عشقی نهفته است که دلها را می لرزاند و می رهاند از ...


کمی جلوتر که میروی غربت فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را بیشتر حس می کنی و وقتی پاهایت با خاک شلمچه مأنوس می شود ، چفیه یا چادرت خاکی می شود و آرام آرام حرکت می کنی و به اطرافت نگاه می کنی ، آنوقت است که با تمام وجودت به این جمله میرسی:
باور تان اگر نیست که می شود زنده بود و نبود






مرا ببینید!





و اگر زنده نبود و بود





شهدا را...








آنوقت است که آیه ی 169 سوره آل عمرانِ قرآن کریم «ولا تحسبن الّذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده اند، بلکه زنده اند(به حیات ابدی و) در نزد خدا متنعم خواهند بود» را با تمام وجودت میفهمی و می گویی فتبارک الله احسن الخالقین

هرچه به یادمان شهدای گمنام نزدیکتر می شوی بیشتر سرت را پایین می اندازی ، شاید به خاطر شرمندگی است یا شاید هم میخواهی خاکی که با خون شهدا آمیخته شده را نگاه کنی و دریابی که

رفتند تا اسلام زنده بماند...

کسانی از جنس من جانشان را دادند برای عشق و اعتقاداتشون در ادامه ی راه امام حسین (علیه السلام) و کربلایی شدن!
از خودت می پرسی من چه کردم برای اینکه اسلام زنده بماند ؟؟؟!!!
آه حسرت می کشی و با خود می گویی :
کاش حداقل بتوانم جوابگوی خودم باشم ...
کاش بتوانم ثانیه ای ظهور امام زمان (اوراحنا له الفداه) را نزدیکتر کنم ...
کاش از این شرمنده تر نشم ...
کاش بتوانم لبخند رضایت بر لب امام خامنه ای (مدظله العالی) بنشانم
و هزاران کاش دیگر ...
اگر اراده کنی به همراه توکل و توسل می توانی ، ایمان دارم که می توانی .

کربلا را به خاطر می آوری ...
حضرت زینب (سلام الله علیها) و دردهاشونو...
آرزوی دیدن کربلای امام حسین (علیه السلام) رو داری و از شهدا میخواهی ...
در اعماق افکارت به سر می بری که می بینی به یادمان شهدای گمنان رسیده ای ، تازه جمله ای که در بدو ورودت بالای سرت دیدی را درک می کنی و با دلی آماده ی وصل به دیدار فرزندان گمنام حضرت فاطمه (سلام الله علیها) میروی ، زیارتشان میکنی و با تمام امید باهاشون درددل میکنی و ازشون کمک میخوای ...
مطمئنم که دیدنت و نگاهشون برات کافیه که خدایی بشی .
میای بیرون از یادمان ، یه گوشه می شینی و با خودت خلوت می کنی ، نمیدونم تو خلوتت با خدا ، امام زمان (عج) و شهدا چی میگی که عزیزدردونه شون میشی .
موقع برگشت اگه دلت نیومد برگردی و انگار تو رو از همه ی زندگیت دارن جدا می کنن...
کربلایی شدنت مبارک
زیارتت انشاالله قبوله
فقط یه نکته :
حالا که عزیزدردونه ی بهترین ها شدی حواستو خیلی جمع کن تا سر عهد و پیمانت بمونی و یادت نره درد دلهای که کردی و قول هایی که دادی رو که خدا ، امام زمان (عج) و شهدا یادشون هست همیشه.

اگه آرزوی شهادت داری این رو هم بد نیست بدونی که درِ باغ شهادت باز، باز است.
شهید شدن فقط به تیر خوردن و اینها نیست ، وقتی نفس خودت رو کُشتی ، اون وقته که جهاد اکبر انجام دادی و انشاالله شهید شدی
همچنین میتونی مثل شهید احمدی روشن ها جهاد علمی داشته باشی و به آرزوت برسی ...
اللهم الرزقنا ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا