توشه سفرم هنگام برگشتن همین بود.وقتی که خواستیم حرکت کنیم به سمت شلمچه به بچه ها توی اتوبوس گفتم بچه ها چادر هایتون و لباستون رو به خاک شلمچه که قطعه ای از بهشت است آغشته کنید بعضی ها درک نکردند .وقتی در حسینیه نماز ظهر و عصر را به جماعت خوندیم و وقتی که کارت دریافت غذا در جیب یکی از همراهان هست و دنبال کاری رفته است و وقتی که مکانهایی که برای صرف غذا آماده کرده بودند تکمیل میشه،پیشنهاد کردم بچه ها یک روز هم مثل رزمنده ها روی زمین شلمچه ناهار رو میل کنید.همه با شوق و اشتیاق پذیرفتند ،بچه ها نشستند روی خاک و در حال صرف ناهار بودند که یک تویوتا آمد و کنار بچه ها پارک کرد تا اینکه گزارش را تهیه کند جهت ارائه به سردار،که بابا وضعیت کربلای ایران(شلمچه) را جهت پذیرایی از زائران بهتر کنند.پس از تهیه عکس و فیلم در حالی که مقداری گل و لای در کنار بچه ها لبخند میزد،ناگهان راننده تویوتا سپاه ماشین را روشن کرد و فرمان را چرخاند البته ناخواسته ولی به خواست شهداء رفت تو گل و لای و گیر کرد ،اینقدر در جا زد(بکس و باد)کرد که بچه ها در حال صرف ناهار ،علاوه بر اینکه سر صورت و لباساشون آغشته به گل و لای شد ناهار چلوکبابشون هم پر گل و لای شد.وقتی بلند گو را دست گرفتم گفتم بچه ها شهداء خواستند ، بعد درک کردند و بعد فهمیدند که بابا خاک شلمچه مقدسه و هر جا نشدنی حکمتی داره و هر حکمتی...
و حالا تصمیم گرفتم که دیگه کتی که به خواست شهداء آغشته به خاک شده را هرگز نشورم و برای همیشه هم به همون صورت ازش نگهداری کنم.
منبع