خودتو با یه شعر وصف کن...!

russell

مدیر بازنشسته
من بگو تا کیستی ؟ مهری بگو ماهی بگو

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو

گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو

ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو

غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟

بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟

من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو
:gol:

مهرداد اوستا
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پر کن پیاله را
کین جام آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می ربایدو آبم نمی برد
 

ronesuns

عضو جدید
بارها گفته ام و بار دگر مي گويم/كه من دلشده اين ره نه به خود مي پويم...
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون اینه پک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دیرن خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهکرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده سکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
گریه کردم گریه کردم اما دردمو نگفتم /تکیه دادم به غرورم تا دیگه از پا نیوفتم
چه ترانه یب اثر بود مثل مشت زدن به دیوار/ اولین فصل شکستن اخرین خدانگهدار
من به قله میرسیدم اگه هم ترانه بودی/صدتا سد رو میشکستم اگه تو بهانه بودی
اگه هم ترانه بودی/ اگه تو بهانه بودی

با تو فانوسه ترانه یه چراغ شعله ور بود/لحظه ها چه عاشقانه قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست اسمون پر از ستاره /شبها گل خونه خورشید واجه ها شعر دوباره


دست تکون دادن اخر توی اون کوچه خلوت
بقز بی وقفه اواز گریه های بی نهایت


گریه کردم گریه کردم
اما دردمو نگفتم
گریه کردم گریه کردم
گریه کردم گریه کردم
گریه کردم گریه کردم
...............
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
نگاه کن که من گم کرده فردا در این شبهای بی اوازو سرما
نگاه کن که از خود میشوم گم در این شب پرسهای بی ترحم
بی تو بی تو هر لحظه با تو ام هنوز دستای گرمت نگاهای شرمت
هرگز یادم نمیره

منم من تنهای ترانه صدایم گریه تلخ شبانه
در اوازم به غیر از اسم تو رازی ندارم
پس از تو زخمهء سازی ندارم
 

pegyy

عضو جدید
ای ابشار نوهگر ز احوال کیستی چین بر جبین فکنده ز اندوه کیستی دردت چه بود که چون من تمام شب سر را به سنگ می زدی و می گریستی
 

pegyy

عضو جدید
مادر ای مادر خوب این چه روحی است عظیم؟وین چه عشقی ست بزرگ؟که پس از مرگ نگیری ارام؟تن بی جان تو در سینه خاک به نهالی که در این غمکدهتنها ماندستباز جان می بخشد!قطره خونی که به جا مانده در ان پیکر سرد سرو را تاب و توان می بخشد
 

pegyy

عضو جدید
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم ان عاشق دیوانه که بودم
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی مترو ک را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال منه غمگین نمی داند

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما

کسی حال منه تنها نمی داند

و من چون تک درخت زرد پائیزم که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند


(نمیدونم اسم شاعر رو)
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من حــــاصل دمیدن روح تو بر خــــاکم ... من نیمی از پاکی نیمی ز نا پاکم
.
نا پاکیم بستــان، عشق خودت بنشـان ... آری ز عشق توست، گـــر گــــاه نمناکم
 

shamim_2000

عضو جدید
این منم کز عصمت دل در دلت جا کرده ام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کرده ام

این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را قابل نظاره ان روی زیبا کرده ام
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن جهان یک تابش از خورشید دل
وین جهان یک قطره از دریای دل
لب ببند ایرا به گردون می رسد
بی زبان هیهای دل هیهای دل
حضرت مولانا
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدان سان که باران
سوی آسمان راه برگشت هرگز ندارد
من این راه را تا به پایان پاییز
به پای پر از زخم خواهم سپردن
:gol:
 

ali_alfa_69

عضو جدید
من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهاند
...
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
 

p_sh

عضو جدید
گفتم دل و دين در سرو كارت كردم
هر چيز كه داشتم نثارت كردم

گفتا تو كه باشي كه كني يا نكني
ان من بودم كه بي قرارت كردم
 

Similar threads

بالا