خودتو با یه شعر وصف کن...!

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می‌شوی …
و سال‌هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی می‌بریم
که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دست رفته بود وجود ضعیف من


صبحم به بوی وصل تو جان باز داد باد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابرها میان باریدن و نباریدن
دودل بودند
و در رویای خاکستری خود
پرسه می زدند...
منتظر باران بودم!!!

چه فرقی میکرد؟!
گیرم باران هم نمی بارید؟!
منتظر بهانه بودم...
پنجره را بستم و گریستم...!!!
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته ازین روزها دلم تنگ است
میان ما ورسیدن هزار فرسنگ است
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو دیدم زندگی را می توان باور نمود
می توان شبهای بی پایان خود را سر نمود
بی تو دیدم زندگی جاریست در رگهای عمر ٬
غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرین عابر این کوچه منم

سایه ام له شده زیر پایم

دیده ام مات به تاریکی راه

پنجه بر پنجره ات می سایم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه،کاج نداشت

منم خلیفه تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت وتاج نداشت​
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
«من» بی «تو» مرده‌ای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز
...
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است وجان من محروم
چراغ چشم تو سبزست وراه من بسته ست
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ‌کس دیگر کنارم نیست، می‌ترسم از این
این‌که دارم مثل مفقودالاثرها می‌شوم
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازه‌ای
می‌کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می‌شوم!
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من،همه،چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی وآرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
س كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام
همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام
حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود
تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شمعم شمع مرادم خاموشی رفته زیادم...........همه شب خود را میسوزم
که بزم یاران بر افروزم
میسوزم تا به سحرگاه از آهم کس نشد آگاه
خوشو بی پروا میسوزم
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
نکنم با تو جفا، ور تو جفا قصد کنی​

نگذارم که کسی قصد جفای تو کند​



تن من جمله پس دل رود و دل پس تو​

تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند​
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از چشمان خود آموختم رسم محبت را
که هر عضوی به درد آید به جایش دیده میگرید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگه تلخی مثل نفرين
اگه تندی مثل رگبار
اگه زخمی ، زخم كهنه
بغض يك در رو به ديوار
اگه جام شوكرانی
تو عزيزی مثل آب
اگه ترسی، اگه وحشت
مثل مردن توی خواب
واسه تو قد يه برگم
پيش تو راضی به مرگم.

 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم
از ما بجز حکایت مهر و وفا نپرس
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک ورق پاره نازک است
دلم را مچاله نکن
نگو اینکه یک کاغذ باطله ست
به سطل زباله حواله نکن

دلم دفتری کاهی است
ورقهای آنرا نکن زودِ زود
بیا بعضی از صفحه ها را بخوان
از اول ببین
حرف حرفِ تو بود
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم
اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم
 

Similar threads

بالا