لنگ میزند ...پای دلم ....بی پای دلت
و هزار فكر تو در تو ....نوك تیزش را در امتداد ذهنم میكشد
و عشق جریان پیدا میكند دوباره در تب تند نفسهایم
لب پنجره ی عادت ..تكیه میزنم بر خاطرت
لبهایم را می چسبانم به شیشه
و تو را در افق یادم ...می بوسم
گاهی تنهائی آنقدر بر دیوار دلم ناخن میكشد
كه تمام میشوم ....و میشكنم از صدای تندش
چمدان لبخندهایت ...قاب حضورت روی دیوار...
دلم را به درد می آورد ....
روی تاقچه ی زندگی ام ...پر است از شیشه های عطر دانهیل....
همان بوی خوش حضورت...
محو تماشای یاد تو شدن ....زیباست ...
اما كاش تنهائی اینقدر به دنیایم سرك نكشد ...كمی دور شود ....تنها كمی...كافیست