دل تو اولین روز بهار، دل من آخرین جمعه سال ... و چه دورند و چه نزدیک به هم ...
فوق العاده بود.مرسی....![]()
خيلي قشنگ بود.سلام.احوال اوستا كريم؟خوبي خوشي؟نميدوني چقدر دلم گرفته دلم ميخواد برم جايي كه مال عزيزات هست و زارزار گريه كنم مثه بچه ها پاهامو زمين بكوبمو بگم اسم منو پيش خدا ببريد بگيد منو ببخشه غلط كردم اشتباه كردم قول ميدم تكرار نشه ديگه عذاب بسه خواهش ميكنم آرامش رو بهمون برگردونه
من ديگه دارم كم ميارم ولي نه اميد دارم ميدونم تو تنهامون نميزاري ميدونم دستمون رو ميگيري و مثه قبل همه چي به خوبي پيش ميره من رو كمك تو هميشه حساب باز ميكنم با اينكه بدم ولي ميدوم تو مهربوني بيش از اندازه.
تو دانشگاه وقتي نمره ميخواستيم ميگفتيم فلان استاد دركش بالاست واسش توضيح بدي قانع ميشه كمكت ميكنه.حالا ميگم اوستا كريم من از همه بهتره مهربونتره بخشنده تره....
خدايا خداي خوبم قسمت ميدم به زهرا به علي به حسن به حسين به پاك ترين پاك هاي عالم نگاهي كن و زودتري حلش كن التماس ميكنم
خدايا من خيلي اشتباه كردم ميدونم هيچ دليل قانع كننده اي هم ندارم كج رفتم خطا كردم تو ببخش تو خوبي تو بزرگي خداياااااااااااااااااااااااا ببخش منووووووووووووووووووووووووووو
اينو بدون اينقدر شبها و روزها صدات ميزنم و نامه مينويسم كه جواب بدي ميدونم ميخوني و داري نگام ميكني ... شايد جواب ميدي و من اينقدر سياهم كه نمفهمم.شايد نشونه واسم ميفرستي ولي من نميبينم.
باور كن چشمام ضعيف هستن،شنوايي گوشام ك شده،حس لامسه ام ضعيف شده، بوي خوب تورو به سختي حس ميكنم.... ميدوني كه همه اينا عواقب گناه هست ولي هنوز ايمانم رو از دست ندادم و ميدونم اگه نميبينم يا حس نميكنم يا نميشنوم عيب از من هست تو بودي و هستي همينجا كنارم
خدايا حس هامو بهم برگردون تا بشنوم جواب ميدي تا حس كنم كنارمي تا ببينم اون نشونه هاي تورو
ميدونم خيلي سمجم ولي به خوبي خودت اين بنده بد رو ببخش و تحمل كن
دوستت دارم
ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛
فريب ميفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هياهو ميكردند و هول ميزدند و بيشتر ميخواستند.
توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،دروغ وجنايت، جاهطلبي و ...
هر كس چيزي ميخريد و درازايش چيزي ميداد.
بعضيها تكهاي از قلبشان را ميدادند و بعضي پارهاي از روحشان را.
بعضيها ايمانشان را ميدادند و بعضي آزادگيشان را.
شيطان ميخنديد و دهانش بوي گند جهنم ميداد. حالم را به هم ميزد.
دلم ميخواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت: من كاري با كسي ندارم،
فقط گوشهاي بساطم را پهن كردهام و آرام نجوا ميكنم.
نه قيل و قال ميكنم و نه كسي را مجبور ميكنم چيزي از من بخرد. ميبيني!
آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزديكتر آورد و گفت:
البته تو با اينها فرق ميكني.
تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات ميدهد.
اينها سادهاند و گرسنه. به جاي هرچيزي فريب ميخورند.
از شيطان بدمميآمد. حرفهايش اما شيرين بود. گذاشتم كه حرف بزند و
او هي گفت و گفت وگفت.
ساعتها كناربساطش نشستم تا اين كه چشمم به جعبهي عبادت افتاد
كه لا به لاي چيزهاي ديگر بود
دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي، چيزي از شيطان بدزدد.
بگذار يك بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.
توي آن اماجز غرور چيزي نبود.
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت.
فريب خوردهبودم، فريب. دستم را روي قلبم گذاشتم،نبود!
فهميدم كه آن را كنار بساط شيطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
ميخواستم يقه نامردش را بگيرم.
عبادت دروغياش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم.
به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هايهاي گريه كردم. اشكهايم كه تمام شد،
بلند شدم تا بيدليام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم،
صداي قلبم را
و همانجا بياختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم.
به شكرانه ي قلبي كه پيدا شده بود.
به اميد اين که هيچ قلبي به بهانه ي
عبادت کنار بساط شيطان جا نماند.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
می دانید عرش خدا روی دوش کیست؟ | خدا ، عشق ، عرفان | 0 | |
![]() |
برترین نعمت خدا رو بشناسید | خدا ، عشق ، عرفان | 7 | |
![]() |
چرا گاهی خدا به ما پس گردنی می زند؟! | خدا ، عشق ، عرفان | 0 | |
![]() |
در جستجوی خدا | خدا ، عشق ، عرفان | 2 | |
![]() |
پیامی از سوی خدا به بنده های دلشکسته | خدا ، عشق ، عرفان | 2 |