خلوتی با خدا

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدا با من است،

که فرشته ها برایم دعا میکنند،
که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد.

یادم باشد که قاصدکی در راه است،
که بهار نزدیک است،

که فردا منتظرم می ماند،
که من راه رفتن می دانم و دویدن،
و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد.

اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدای من اینجاست همین نزدیکیها،
و من، تنها نیستم
 

*breath*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدای من هر گز نگویمت دست مرا بگیر عمریست گرفته ای ، رهایم مکن ...حس خوبی دارم خدا...توکل بهت چقد قشنگه
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خدایا دوستت دارم[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]نگاهم رو به سمتِ تو ؛ شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم ؛ یکم تا آسمون راهه

به دستای نیازِ من ؛ نگاهی کن ازون بالا
من این آرامشه محضو ؛ به تو مدیونم این روزا

تو دیدی من خطا کردم ؛ دلم گُم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ؛ به آغوشه تو برگردم

تو حتی از خودم بهتر ؛ غریبی هامو میشناسی
نمیخوام چترِ دنیارو ؛ که تو بارونِ احساسی

خدایا دوستت دارم ؛ واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ؛ ازم حالم رو پرسیدی

بازم چشمامو می بندم ؛ که خوبی هاتو بشمارم
نمیتونم ! فقط میگم : خدایا دوستت دارم . . .
[/SIZE][/FONT]
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خداجون کمکم کن..........خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری

بگی اروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خدا جون میگن تو خوبی مثه مادرا میمونی

خداجون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

من میخوام که زود بمیرم اخه سخته زنده موندن

خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته

زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره

خدا جون میخوام بمیرم تابشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خداجون کمکم کن


به نام کسی که جدایی رو آفرید تا قدر با هم بودن رو بدونیم خیلی سخته بعد چند مدت تازه بفهمی دوست داشتنش دروغ بوده ولی بازم بهت بگه دوست دارم میگن با یادش باید زندگی کنی آخه چطوری تا کی باید خوابشو ببینی میگن نا امید نشو آخه درد نا امیدی رو نچشیدن ، نا امیدی و تنهایی و گریه تنها چیزیه که اون بهت داده ولی تو در عوض همه زندگیتو بهش دادی ، خیلی سخته بهش دل ببندی و دلتو بشکونه تو هم میتونستی دلشو بشکونی ولی اینکا رو نکردی چون با همه وجودت دوسش داری اونوقت اون با یار تازه رسیدش راحت زندگی کنه بعد کل ثروتت که عشقت بوده با کاخ آرزوهات یه جا خراب کنه سخته یادت بیاد که حتی باشیدن اسم معشوقت داد میزدی و دلت به لرزه می افتاد ولی حالا حتی با دیدنش هم چیزی جز عجز و عذاب نصیبت نمیشه چون اون با یکی دیگه اس اصلا تو دیگه براش مهم نیستی خدایا همه ی این کارا رو تو کردی به هر کی دل بستم تو دلمو شکوندی هر جا لونه ساختم تو خرابش کردی نمیدونم چرا ولی شاید این کارو کردی که کسی جز خودت تو دلم نباشه و تنها امیدم خودت باشی پس حالا که همه وجودم شده ذات مقدست کمکم کن کمکم کن..........​

 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدایا من نمی دونم چی کار کردم که دیگه نمی ذاری باهات حرف بزنم

جوابمو نمیدی

حتی اجازه نمیدی بهت فکر کنم

بد جور دلم برات تنگ شده

حتی نمی خوای اشکامو ببینی

من فقط واسه تو ِ که اشک می ریزم

خودتم می دونی

پس چرا باهام اینطوری می کنی؟

من می ترسم

من از این احساس

از این بی حسی

به بزرگی خودت خیلی می ترسم

...

کمکم کن

اگه هستی حداقل یه نشونی بهم بده

بکش ...جونمو ازم بگیر ولی خودتو بهم نشون بده

...

خیلی دلم گرفته

خیلی

خیلی
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
خدایا آروم کن کسی که بالای این حرفای من کلی حرف نوشته برات
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا شکرت که همیشه بودی... همیشه هستی! هیچ وقت نذاشتی احساس تنهایی کنم...:)
دوست دارم مهربونم.... :smile:

 

nazanin1991

دستیار مدیر تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
خداااااااااااااااااااا جووووووووونم فقط خودت میدونی چمه خودمم نمیدونم پس خودتم کمکم کن!
 

*breath*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا کمکم کن همین مسیری که پیش گرفتم اگه خیره همین جور با تمام قوت ادامه بدن ...خودت دیدی که دیگه نهایت تلاشمو میکنم دیگه دم به تله ندم خودت هم باید کمکم کنی ...اگه کمک نکنی گفته باشم جا میزنم من ایمانم بتار مویی بنده
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
خداجونم فکر میکنم دلیل اینکه منو بعد این همه سال هنوز به آرزوم نرسوندی واسه این بود که بخاطرش بجنگم
تا رسیدن به تو
تا آدم خوبی شدن
تا خود آسمون
آخخخ چی میشه اون روزی که قلبم بتپه برای بهانه بزرگی که تو ذهنمه
 
آخرین ویرایش:

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
احساس من...

احساس من...

مغزم لال میشود ...

هنگامی که بر ستایشت قلم بر دست به کاغذ خط دار روحم خیره میشوم تا...

کلمات تکراری بر زبان نرانم ...

بر قلم بمانم ...

و در سرزمین احوالم بتازم...

در رویای تیره و تارم تو را چون هم بازی بچه گی هایم ...

تلخ و شیرین می یابم...

که گاه خوراکی های خوشمزه را تنها چون بازی "سیب و نخ" نشانم می دهی ...

و من در دلم افسوس نداشتنش را میخورم...

و گاه مرا به میهمانی شیرینی از بازی "احساس" دعوت میکنی...

"ناتانائیل"http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا