3 . قرآن و عشق
در قرآن كلمه عشق استمعال نشدهاست . شايد به اين دليل كه در زمان نزول، كلمه عشق، به وسيله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانى قرار گرفتهبود; چنانكه اشعار شعراى آن زمان محتوايى جز دنياپرستى و زرق و برق زندگى زودگذر دنياى دنى نداشت كه نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همين باعثشد كه خداوند شعراى آن زمان و زمين را گمراه معرفى كند و در سوره شعرا مىفرمايد: والشعراء يتبعهم الغاوون [225] الم ترانهم فى كل واد يهيمون [226] و انهم يقولون ما لا يفعلون [227] الا الذين آمنوا و عملوالصالحات; گمراهان از شعراى (بىايمان) پيروى مىكنند . آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگشته مىروند و آنچه را عمل نمىكنند مىگويند; مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند .
با توجه به اينكه خود آيات مسجع و با وزن و آهنگ خاصى است، بايد گفت: منظور آيه اين نيست كه هر شاعرى متبوع گمراهان است; به همين دليل پيامبر فرمود: ان لمن البيان لسحرا [7] بعضى از بيانها سحر هستند .
در روايات كلمه عشق آمدهاست . در حديث معروف قدسى آمده است: من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فانا ديته [8] ; (خداوند فرمود

هر كس مرا طلب كند، مرا مىيابد و هر كه مرا بيابد، مرا مىشناسد و هر كه مرا بشناسد، مرا دوست مىدارد و هر كسى مرا دوستبدارد، عاشقم مىشود و هر كس عاشقم بشود، عاشقش مىشوم و هر كس را عاشق بشم، او را مىكشم و هر كس را بكشم، ديه او به گردن من است و هر كس كه به گردن من ديه دارد، من خودم ديه او هستم .
در قرآن به جاى كلمه عشق «حب» آمدهاست . آنجا كه مىفرمايد: و الذين آمنوا اشد حبا لله; كسانى كه ايمان آوردند، شديدترين محبت (آنها) براى تنها حضرت ربالعالمين است .
بنابراين اساس پرستش، عشق است; چنانكه دين هم جز محبت چيزى نيست و از امام باقر (ع) روايتشده است: هل الدين الا الحب [9].
علامه طباطبائى در مورد آيه مذكور مىفرمايد: «از مجموع مباحث در مورد آيه چند نكته به دست مىآيد:
1 . حب يك نوع ارتباط وجودى و جاذبه خاص ميان علت و معلوم است; لذا مثلا دانشجو استادش را كه علتباسواد شدنش است، دوست مىدارد و استاد هم شاگر خود را كه درس مىخواند، دوست مىدارد و از همه بهتر و مهمتر خداوند است كه چون خالق و رازق و مدبر ماست، همه بايد به او علاقه داشته باشيم; چنانكه خداوند هم مخلوقاتش را دوست مىدارد; چون آنها آثار اويند .
2 . محبت داراى شدت و ضعف و در يك نظام طولى است، نه عرضى .
3 . خداوند از هر جهتشايسته و بايسته محبت ذاتى و حقيقى و خالص و شديد و دائمى موجودات نسبتبه او است .
4 . اساس محبتها، به محبتخود، يعنى حب ذات بر مىگردد و اگر غير خود را هم دوست مىداريم، براى اين جهت است كه به ما وابستهاست; لذا خدا كه خود را دوست مىدارد، مخلوقاتش را هم كه از آثار اوست، دوست مىدارد . 5 . محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است; بنابراين هر موجودى بهرهاى از عشق و محبت دارد» [10].
4 . جلوههاى عشق به ماديات و معنويات
عشق آدمى به هر چيزى اعم از امور مادى و معنوى جلوهها و آثارى دارد كه اينك برخى از مهميرين ذكر مىشود:
1 . عشق به ماديات، عشق حقيقى و دائمى و كلى و عميق نيست; زيرا آن، معشوق واقعى انسان نيست; بلكه آن مربوط به قواى غضبى و خواهشهاى نفسانى و حيوانى است; لذا وقتى انسان در شهوت و شكم غرق شد، يك حالت تنفر و دلزدگى و خستگى و سستى به او نسبتبه آنها دست مىدهد; ولى عشق به امور معنوى مثل عشق به خدا و معصومين (ع) و مردان ربانى و علم و فلسفه، عامل شور و شوق و گرمى و اميد است و هر چه در اين موارد ترقى كند، عشق قويتر مىگردد; چون روح انسان با اين امور سنخيت دارد; به همين دليل در فلسفه اثبات شده است: علت پيوند و اتصال انسان به خدا و اولياى او سنخيت و مناسبت داشتن حقيقت روح انسان با آنهاست .
از امام حسين (ع) روايتشده است: ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها; خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست و كارهاى پست و زبون را دشمن دارد [11].
2 . انسان از كسى كه به او ارادت و محبت داشتهباشد، الگو مىپذيرد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا [احزاب/22] ; بدون شك رسول خدا براى شما كه به خدا و روز قيامت اميد داريد و خدا را بسيار ياد مىكنيد، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبى است .
خواجه نصيرالدين در شرح متن شيخ الرئيس مىفرمايد: «بيشتر خشنودى عاشق به رفتارهاى معشوق و آثارى است كه از نفس وى صادر مىگردد . اين عشق رقتى ايجاد مىكند كه عاشق را از آلودگيهاى دنيايى بيزار مىگرداند» [12].
3 . عشق به خدا و اولياى او انسان را مهذب مىكند و تابع پير و مراد و قطب مىگرداند: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله [آل عمران/29] ; پيامبر (به كفار) بگو اگر خدا را دوست مىداريد، از من (پيامبر) اطاعت كنيد تا خدا دوستتان بدارد و به همين دليل محبت و مودت اهل بيتخواسته پيامبر (ص) از ماست: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى [شورى/23] ; (اى پيامبر) بگو: براى آن (نبوت و رسالت) اجرى جز مودت و محبتبه خويشاوندان نزديكم مسالت نمىكنم .
در آيه ديگر آمدهاست كه آن اجر و مزد هم به نفع شماست: قل ما اسئلكم من اجر فهولكم [سبا/47] ; بگو مزدى را كه درخواست مىكنم، به نفع شماست .
عكس مطلب هم صادق است; يعنى هر چه ايمان و عمل انسان بيشتر شود، محبوب شدن او نزد مردم بيشتر است: ان الذين آمنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا [مريم/94].
اطاعتخدا به نسبت عشقى است كه انسان دارد; همچنانكه امام صادق فرمود:
تعصى الا له و انت تظهر حبه
هذا لعمرى فى الفعال بديع
لو كان حبك صادقا لاطعته
ان المحب لمن يحب مطيع [13]
خدا را نافرمانى مىكنى و اظهار دوستى او مىكنى؟ به جان خودم، اين رفتارى شگفت است . اگر دوستيت راستين بود، اطاعتش مىكردى; زيرا دوستدار، مطيع كسى است كه او را دوست دارد .
نتيجه اين كه شخص در اثر عشق به كسى، ناخودآگاه، در تفكر و تغذيه و پوشش و رفتار و حتى قيافه ظاهرى وصدا و . . . مثل او مىشود [14].
البته ممكن استبراى عشق معايبى هم ذكر كنند; از جمله آنها اين كه در اثر استغراق در حسن معشوق، عيب او از طرف عاشق مورد غفلت واقعشود; به همين رو است كه گفتهاند: «حب الشىء يعمى و يصم; حب هر چيزى عاشق را كور و كر مىكند» يا گفتهاند: «و من عشق شيئا اعمى بصره و امرض قلبه [15] ; هر كس چيزى را دوست داشتهباشد، چشمش را كور و قلبش را بيمار مىكند» .
وحشى بافقى مىسرايد:
اگر در كاسه چشمم نشينى
بجز از خوبى ليلى نبينى
تا آنجا كه گفتهاند: عاشق حتى عيب معشوق را هنر مىبيند كه در اين زمينه بايد گفت: تفاوت علم و عشق اين است كه در علم، عالم تابع عالم خارجى است ولى عشق جنبه داخلى و نفسانيش بيش از جبنه عينى است . عاشق نيرويى نهفتهاست كه دنبال موضوع مىگردد . همين كه موضوعى يافت و با آن توافقى دست داد . آن نيرو تجلى مىكند و به اندازه توانايى خودش حسن مىسازد; نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد [16].
4 . عشق انسان به خدا باعث مىشود كه وى تقاضاى مرگ كند: قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنو الموت ان كنتم صادقين [جمعه/77] ; اى كسانى كه يهودى شدهايد، اگر تنها شما اولياى خدا هستيد، آرزوى مرگ بكنيد .
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
5 . گاهى عشق چند برابر عقل اثر دارد; مثلا ممكن استبا يك محبت و عمل عاطفى عدهاى را به مقصد مطلوبى دعوت كرد . مولوى مىگويد:
پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سختبى تمكين بود
اهل عرفان و سير و سلوك، به جاى پويش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پيشنهاد مىكنند و مىگويند: شخص كاملى را پيدا كن و رشته محبت وى را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال بى خطرتر و سريعتر و با ثمرتر است [17].
6 . عشق و محبت كينهها را از سينهها بيرون مىبرد و تلخها را شيرين، مىكند . قرآن مىفرمايد:
ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عدواة كانه ولى حميم [فصلت/34] ; با اخلاق نيكوتر دفع شر كن! آنگاه آنكه بين تو و او دشمنى است، گويا دوستى يكدل شده است . مولوى گويد:
از محبت تلخها شيرينشود
از محبت مسها زرين شود
7 . عشق معنوى عاشق را از خودپرستى نجات مىدهد; يعنى علاقه و تمايل را به خارج از وجودش متوجه مىكند و خودش را توسعه مىدهد، مشروط بر اين كه عشق، به مسير درستى هدايتشود .
نيستبر لوح دلم جز الف قامتيار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
ولى عشق به دنيا و زرق و برق آن، تفرقه و خصومت و نسيان و عصيان و كودنى و كورى و تنگى و اسارت و پوچى و بيگانگى و از خود بىخود شدن و محدود گرديدن و . . . . به وجود مىآورد .
8 . مظهر عشق مادى خنده و غفلت و تكثر و ضعف و انفعال و جلوه عشق معنوى، گريه و توجه و وحدت و فعاليت و اميد است .
گريه بر هر درد بى درمان دواست
چشم گريان چشمه فيض خداست
و حافظ مىگويد:
دل سنگين تو را، اشك من آورد به راه
سنگ را سيل تواند به لب دريا برد
گريه وسيله كمال انسان است و اساس آن عاطفه و رقت قلب و عرفان است و به همين دليل بانوان از كمال و عاطفه بيشترى نسبتبه مردها برخوردارند; چرا كه هر موقع وعظ و پندى باشد، زودتر تحت تاثير قرار مىگيرند; پس تنها گريه از اندوه و غم نيست; بلكه چه بسا به سبب شوق و لذت عرفانى و تحريك معشوق باشد .
5 . آثار نماز عاشقانه
حال كه تا حدودى خواص عشق بيان گرديد، بايد بدانيم كه عامل وجود عشق تنها در عبادت و پرستش عارفانه و عاشقانه و خالصانه براى تنها خداوند است . مصداق بارز چنين عبادتى نماز است; آن نمازى كه فعل و ذكر و ورد آن، ناشى از بيتابى عاشق در برابر معبود ناب و معشوق صاف و جميل پاك است .
چنين نمازى نتايج و آثار بسيار ارزشمندى به همراه دارد كه برخى از مهمترين آنها اين قرارند:
1 . نماز از فحشا و منكر جلوگيرى مىكند: «و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر [عنكبوت/45] ; نماز را به پا بدار; زيرا آن، (انسان را) از زشتى و ناپسندى باز مىدارد و يادكرد خدا از هر چيزى بزرگتر است .
البته بايد نماز با شرايط خاص خود باشد، تا چنين خاصيتى داشتهباشد; چون نماز مشتمل بر ذكر خداست; بنابراين اگر نيت، خالص و نماز دائمى و از كيفيتبالايى برخوردار باشد، قطعا باعث مىشود ملكه پرهيز از فحشا در نمازگزار پيداشود; لذا وقتى آن، مقبول درگاه حضرت احديت است كه او را از هر گناهى باز دارد و به خدا نزديك كند تا آنجا كه در فكر و قلب هم گناه نكند .
2 . جمله «ولذكر الله اكبر» ، بيانگر اين است كه نماز علاوه بر نتيجه سلبى كه همان منع از فحشاست، نتيجه وجودى هم دارد . اين نتيجه وجودى عبارت از ذكر قلبى است [18].
3 . نماز قلب را جلا مىدهد و از توجه به ماديات دور مىدارد، در نتيجه سنخيت ميان عابد و معبود پيدا مىشود كه ثمره آن شجره طيبه اين است كه خداوند در عقل و فكر او، نفوذپيدا مىكند; «ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب . . . . رجال ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم [19] ; خداوند نماز را براى صيقلى دلها قرار داده است . . . . مردانى هستند كه خداوند در سر ضمير آنها با آنها راز و با عقل آنها سخن مىگويد .
4 . نماز گزاردن با تمام شرايطش در انسان رغبتى ايجاد مىكند كه او دائما نماز بخواند: «الذين هم على صلوتهم دائمون» [معارج/23].
نمازگزاران كسانى هستند كه بر نمازشان مداومت مىكنند و اگر از نماز خارج شدند، باز ذكر و ورد دارند; به عبارت ديگر افكار و اعمالشان تجسم عينى و خارجى نماز است و بر اثر اطاعت و عبادت توام با عشق، به نور الهى منور مىشوند و ديگران را هم منور مىكنند; از اين رو دوستى با آنها و ديدن آنها، انسان را به ياد خدا مىاندازد; چنانكه پيامبر فرمود: «من ذكركم بالله رويته; آن دوستان كسانى هستند كه ديدن آنها شما را به ياد خدا مىاندازد» .
5 . نماز باعث اطمينان قلب انسان مىگردد: الا بذكر الله تطمئن القلوب [رعد/13]. جهت آن اين است كه نماز، مصداق اتم ذكر و ياد خداست .
6 . نماز باعث پيدايش زهد در انسان مىشود . لازمه نماز، اتصال به مركز هستى و عشق به آن است; چون صلاة از صله و وصل است . پيوسته طاعت صرف و خالص و ناب او را به حركت تكاملى موفق مىكند تا فانى در ذات خداوند و باقى به بقاى او گردد .
انسان در اثر عبادت، اتصال با عالم و احديت، بلكه با جهان احديت پيدا مىكند و وجودش وسيع مىشود كه عالم دنيا و طبيعت در مقابل او بسيار كوچك است . شعرى به حضرت على (ع) منسوب است كه:
اتزعم انك جرم صغير
و فيك انطوى العالم الاكبر
آيا گمان كردى جرم كوچكى هستى، در حالى كه در تو عالم اكبر بنهاده شدهاست .
انسان در عبوديت، خود واقعى خويش را مىيابد; ولى در ماديات به چيزى ديگرى، به جاى خود، مىرسد .
در زمين ديگران خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه مكن
تا تو تن را چرب و شيرين مىدهى
گوهر جان را نيابى فربهى
تو به هر صورت كه آيى بيستى
كه منم اين والله اين تو نيستى
6 . انسان، با عبوديت آزاد مىشود; يعنى مىتواند در سير و صراط مستقيم مراحل تكامل را بدون مانع، و سريع و آسان، طى طريق كند .
حافظ از جود تو حاشا كه بگرداند روى
من از آن روز كه بند توام آزادم
آنانى كه خود را از مصرع عشق حقيقى رهانيدند، به دام دنيا دنى و پرستش آن گرفتار شدند .
7 . با عبوديت انسان بر خودش مسلط مىشود; لذا مىتواند افكارش را در كنترل خود در بياورد و از خواطر ناپسند جلوگيرى كند: «العبوديه جورة كنهها الربوبية; جوهر و گوهر عبوديت، ربوبيت و پرورگارى است» .
دنيا، جانوراان را اشباع مىكند; ولى انسان را نمىتواند اشباع كند; به همين دليل شخص هواپرست، به دنبال تنوعطلبى دائمى است و سرانجام هم اشباع نمىگردد و اگر هم اشباع گردد، اين اشباع كاذب است; زيرا به خواست فطرى و نفسانيش، وقعى ننهاده است .
در حديث قدسى آمده است: «يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لاجلى» ; اى فرزند آدم اشياء را براى تو خلق و تو را براى خودم خلق كردم» .
لذا چون انسان، خداپرست گردد، كمال قناعت و رضايت را در خود احساس مىكند و چون مطلوبش بىنهايت است، مثل و نظير ندارد تا عوض بشود . عشق و پرستش و نماز تا آنجا انسان را بالا مىبرد كه جز رضا به قضاى الهى و تسليم در مقابل امر معشوق مطلق چيزى در ذهن و ذكرش نيست . وقتى تير زهرآلودى برسينه امام حسين (ع) مىنشيند مىفرمايد: «رضا بقضائك و تسليما لامرك و لامعبود سواك يا غياث المستغيثين; به تقديرت خشنودم و از فرمانت اطاعت مىكنم . هيچ معبودى جز تو نيست اى فريادرس فريادخواهان» .
8 . انسان به يارى صبر و نماز مىتواند در مقابل مشكلات فايق آيد: «واستعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا على الخاشعين» [بقره/45] ; و از خداوند به وسيله صبر و نماز يارى بجوبيد كه نماز امرى بزرگ و دشوار است، مگر براى فروتنها (كه بسيار سهل و آسان است).
9 . نمازگزاران واقعى، وقتى در زمين به پستى برسند، به پستى تن در نمىدهند و جلوه عشق را در ميان مردم تعميق و گسترش مىدهند: الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة [حج/41] ; آنان (كه خداوند ياريشان مىكند) اگر در زمين، مكانت و اقتدار پيدا كنند، نماز به پا مىدارند .
10 . چنانچه كسى بتواند نمازهاى مستحبى، به ويژه نماز شب بخواند، خداوند در قيامتبرايش پاداشهايى در نظر مىگيرد كه هيچ كسى حتى خود پيامبر ختمى (ص) هم نمىداند كه چيستند; تتجافا جنوبهم عن المضاجع . . . فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون [سجده/16 و 17] ; پهلوهايشان از خوابگاهها جدا مىشود (شب بيدار مىشوند . .). هيچ كس نمىداند خداوند براى آنها از چشم روشنىها چه مخفى داشته است (تا روز قيامت آشكار كند).
مرحوم طبرسى ذيل اين آيه، حديثبسيار جالبى را از پيامبر نقل مىكند: «و قد ورد فى الصحيح عن النبى (ص) انه قال ان الله يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر . . .» [20] ; در حديث صحيح به نقل از پيامبر آمدهاست كه فرمود: «خداوند مىفرمايد: براى بندگان صالح خود چيزهايى آماده كردم كه آنها را چشمى نديده و گوشى نشنيده است و آنها به قلب احدى خطور نكرده است» .
6 . اقسام نماز
همچو كار در دنيا كه از روى ترس و فشار يا مزد و پاداش و يا محض عشق و علاقه است، نماز نيز ممكن است از بيم دوزخ يا ميل به بهشت و يا صرف حب و عشق الهى گزارده شود .
ابوعلى سينا در زمينه عبادت عارف مىنويسد: «تعبده له فقط لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شريفة اليه لا لرغبة اورهبة [21] ; تعبد و پرستش عارف براى اين است كه خداوند مستحق براى عبادت است; چرا كه عبادت سنخيت و رابطه (وجودى و) نسبتبا شرافت (انسان) با اوست; نه از روى رغبت و ميل (براى پاداش) يا ترس (از عذاب).