خاطره روز اول دانشگاه

ایشن36

عضو جدید
نمیدونم این خاطره جالب هس یا نه براتون ولی خب همه یه خاطره ای گفتن منم دلم خاست:redface:
من ترم اول که بودم با یه سری از بچهای کلاس میرفتم کلاس زبان و شبا بود من و یکی از پسرا خیلی به هم متلک مینداختیمو تا جایی که امکان داشت حال همدیگرو میگرفتیم درحدی که بقیه میگفتن بسته دیگه و......
یه شب که کلاس داشتیم اون خیلی حالمو گرفتو من ناراحت شدم فردا صبش کلاس ادبیات داشتیم و من رفتم دانشگاه ولی سر کلاس نرفتم همینجور تو سالن نشسته بودم با دوستم صحبت میکردم که از در دانشگاه اومد تو سلام علیک کردیمو اون رف سرکلاس منم تن صدام بالاس برگشتم به دوستم گفتم این پسرو دیدی دستم گف کدوم پسره منم برگشتم گفتم همون پسره که شلوار سبز پوشیده دیشب خیلی حالمو گرف این جمله که تموم شد یه صدایی از پشت سرم گف ببخشید خانم فلانی امروز کلاس نیس برگشتم دیدم خودشه همه حرفامم شنیده نیششم تا بناگوش باز هیچی دیگه تا الان همه کلاس البته دوستای خودمم بهش میگن شلوار سبزه.ببخشید اگ قشنگ تعریف نکردم این یکی از اندر سوتی هایی هس که من در دانشگاه دادم:D
 

آرزوخانوم

عضو جدید
آدم این تایپیک میاد خیلی انرژی میگیره
میبینم که ماشالا هزارماشالا هممون سوتی داشتیم توروز اول دانشگاه:biggrin:
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه سوتی هم من تعریف کنم
ترم اول برنامه نویسی داشتیم زبان c درس میدادن استادمون یه مرد مسن بود که با وجود بازنشسته شدن دانشگاه نگهش داشت هیچی همه ترم اولی همه هم برق بودیم هر جلسه کلی زیر بغلمون هندونه میذاشت که شما فلان و بهمانین بعدم یه جلسه داشت صحبت میکرد که زبان فرترن هم درس میدن هنوز بعضی دانشگاه ها و یه کتاب فرترن داشته به یع دانشجو داده بهش برنگردونده ....پرسید کسی کتاب خوبی زبان فرترن نداره؟منم عین خنگا گفتم من دارم گفت برا کیه ؟؟منظورش این بود نویسندش کیه ؟گفتم مال خواهرم :redface:....کلاس منفجر شد :redface:ولی بعدش خودمم میخندیدم باهاشون :D
جرئت داشته باشین ازین خاطره ها بگین ...
این واقعا یه سوتی بزرگ تو عمرم بود خیلی خیلی تا یه مدت دپرس بودم براش:biggrin::biggrin:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ترم 2 بودم جمعه صبح استاتیک داشتیم،اسفند بود استادا معمولا نمی اومدن،یه بار اومد رفتیم سر کلاس دیگه ندیده بودمش تا هفته بعد خواستم برم
ببین چی شد ...

صبح جمعه رفتم در دانشکده رو باز کردم یه نفر رو دیدم حس کردم خیلی آشناست تو کلاس استاتیک دیدمش،گفتم استاد فلانی نیومده نه؟!
گفت چی؟ گفتم استاد فلانی دیگه درس استاتیک،گفت کلاس تشکیل نمیشه بچه ها نیومدن،رفت.
من تا هفته بعد هیچی نمیدونستم
حدس بزنید چی شد؟
هفته بعد رفتم سر کلاس فهمیدم خودش استاد بوده من قیافشو یادم رفته بود اون لحظه



هی من گفتم چقد چهرش آشناست



کل کلاساش اینطوری بودم :
 
آخرین ویرایش:

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
من ترم 2 بودم جمعه صبح استاتیک داشتیم،اسفند بود استادا معمولا نمی اومدن،یه بار اومد رفتیم سر کلاس دیگه ندیده بودمش تا هفته بعد خواستم برم
ببین چی شد ...

صبح جمعه رفتم در دانشکده رو باز کردم یه نفر رو دیدم حس کردم خیلی آشناست تو کلاس استاتیک دیدمش،گفتم استاد فلانی نیومده نه؟!
گفت چی؟ گفتم استاد فلانی دیگه درس استاتیک،گفت کلاس تشکیل نمیشه بچه ها نیومدن،رفت.
من تا هفته بعد هیچی نمیدونستم
حدس بزنید چی شد؟
هفته بعد رفتم سر کلاس فهمیدم خودش استاد بوده من قیافشو یادم رفته بود اون لحظه



هی من گفتم چقد چهرش آشناست



کل صبحای جمعه اینطوری بودم :


سردردات واسه اونه پس!!! :D

در راستای خاطره تو منم ی خاطره بگم:دی
یکی از اساتید دانشگاه هست ک من باایشون درس ندارم البته،اما چهرش یجوری تو ذهنم قبت شده ک همیشه فک میکنم از دانشجواس
ی روز کلاس داشتیم. شماره کلاس عوض شده بود منو دوستم فقط تو کلاس بودیم ک استاد اومد گفت ب بقیه بچه ها بگید بیان فلان کلاس. کلاس مهارت مشترک بود و از تمام رشته ها بودن
منم تا رفتم تو راهرو با اون آقا روبرو شدم! بهش گفتم سلام.کلاس استاد فلانی تو کلاس شماره فلان تشکیل میشه. لطفا ب بقیه هم بگید!
طفلی ی جور متعجب نگام کرد گفت ببخشید؟؟؟ منم با حالت حق ب جانب و غرولند کنان گفتم کلاس عوض شده. ب بقیه اطلاع بدید. با اجازه:|
تا رومو برگردوندم دیدم دوستم متعجب نگام میکنه و یهو زد زیر خنده
گفتم ب چی میخندی؟؟؟
گفت اون بابا استاده ها!!!
منم خودمو انداختم تو اولین کلاس تا صدای خندمو نشنوه دیگه حداقل :|
بعد اون روز بارها دیدمشون و بارها دوستم خاطره اونروزو بم متذکر شد و خندیدیم!! :D
 

saharnaz73

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ترم 2 بودم جمعه صبح استاتیک داشتیم،اسفند بود استادا معمولا نمی اومدن،یه بار اومد رفتیم سر کلاس دیگه ندیده بودمش تا هفته بعد خواستم برم
ببین چی شد ...

صبح جمعه رفتم در دانشکده رو باز کردم یه نفر رو دیدم حس کردم خیلی آشناست تو کلاس استاتیک دیدمش،گفتم استاد فلانی نیومده نه؟!
گفت چی؟ گفتم استاد فلانی دیگه درس استاتیک،گفت کلاس تشکیل نمیشه بچه ها نیومدن،رفت.
من تا هفته بعد هیچی نمیدونستم
حدس بزنید چی شد؟
هفته بعد رفتم سر کلاس فهمیدم خودش استاد بوده من قیافشو یادم رفته بود اون لحظه



هی من گفتم چقد چهرش آشناست



کل کلاساش اینطوری بودم :
:w15::w15::w15:
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من ترم 2 بودم جمعه صبح استاتیک داشتیم،اسفند بود استادا معمولا نمی اومدن،یه بار اومد رفتیم سر کلاس دیگه ندیده بودمش تا هفته بعد خواستم برم
ببین چی شد ...

صبح جمعه رفتم در دانشکده رو باز کردم یه نفر رو دیدم حس کردم خیلی آشناست تو کلاس استاتیک دیدمش،گفتم استاد فلانی نیومده نه؟!
گفت چی؟ گفتم استاد فلانی دیگه درس استاتیک،گفت کلاس تشکیل نمیشه بچه ها نیومدن،رفت.
من تا هفته بعد هیچی نمیدونستم
حدس بزنید چی شد؟
هفته بعد رفتم سر کلاس فهمیدم خودش استاد بوده من قیافشو یادم رفته بود اون لحظه



هی من گفتم چقد چهرش آشناست



کل کلاساش اینطوری بودم :

عالی بود ...چه استاد بلایی داشتین به روش نیاورد :D
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سردردات واسه اونه پس!!! :D

در راستای خاطره تو منم ی خاطره بگم:دی
یکی از اساتید دانشگاه هست ک من باایشون درس ندارم البته،اما چهرش یجوری تو ذهنم قبت شده ک همیشه فک میکنم از دانشجواس
ی روز کلاس داشتیم. شماره کلاس عوض شده بود منو دوستم فقط تو کلاس بودیم ک استاد اومد گفت ب بقیه بچه ها بگید بیان فلان کلاس. کلاس مهارت مشترک بود و از تمام رشته ها بودن
منم تا رفتم تو راهرو با اون آقا روبرو شدم! بهش گفتم سلام.کلاس استاد فلانی تو کلاس شماره فلان تشکیل میشه. لطفا ب بقیه هم بگید!
طفلی ی جور متعجب نگام کرد گفت ببخشید؟؟؟ منم با حالت حق ب جانب و غرولند کنان گفتم کلاس عوض شده. ب بقیه اطلاع بدید. با اجازه:|
تا رومو برگردوندم دیدم دوستم متعجب نگام میکنه و یهو زد زیر خنده
گفتم ب چی میخندی؟؟؟
گفت اون بابا استاده ها!!!
منم خودمو انداختم تو اولین کلاس تا صدای خندمو نشنوه دیگه حداقل :|
بعد اون روز بارها دیدمشون و بارها دوستم خاطره اونروزو بم متذکر شد و خندیدیم!! :D

این دیگه نوبرش بود ..:biggrin:
 

ایشن36

عضو جدید
یه سوتی هم من تعریف کنم
ترم اول برنامه نویسی داشتیم زبان c درس میدادن استادمون یه مرد مسن بود که با وجود بازنشسته شدن دانشگاه نگهش داشت هیچی همه ترم اولی همه هم برق بودیم هر جلسه کلی زیر بغلمون هندونه میذاشت که شما فلان و بهمانین بعدم یه جلسه داشت صحبت میکرد که زبان فرترن هم درس میدن هنوز بعضی دانشگاه ها و یه کتاب فرترن داشته به یع دانشجو داده بهش برنگردونده ....پرسید کسی کتاب خوبی زبان فرترن نداره؟منم عین خنگا گفتم من دارم گفت برا کیه ؟؟منظورش این بود نویسندش کیه ؟گفتم مال خواهرم :redface:....کلاس منفجر شد :redface:ولی بعدش خودمم میخندیدم باهاشون :D
جرئت داشته باشین ازین خاطره ها بگین ...
این واقعا یه سوتی بزرگ تو عمرم بود خیلی خیلی تا یه مدت دپرس بودم براش:biggrin::biggrin:

ما ترم اول فیزیک1 داشتیم همیشه بعد ناهار بود خاستم به استاد بگم تا نیم ساعت بعد غذا خون به مغز نمیرسه برگشتم گفتم مغز به خون نمیرسه منم نفهمیدم که جملمو اینجوری گفتم هیچی تا ده دقیقه بچها داشتن میخندیدن منم هی میگفتم چی شده چی شده عین بچه فامیل دور هیچی بعد ده دقیقه فهمیدم چه سوتیی دادم:D
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترم پنج شیش توی خوابگاه سوییت ما و سوییت رو به رومون خیلی جور بودیم همه با هم میشدیم 16نفر .تولد یکی از بچه های سوییت رو به رو بود قرار شد آخر شب تولد بگیریم و بزنو بکوب راه بندازیم چند تا از بچه های واحدای دیگه هم دعوت بودن ....حالا اینم بگم که این بیست نفر مثلا همه مون تقریبا بچه مثبت بودیم و خطایی از ما ندیده بودن ...اون شبم یه سرپرست بود که یذره خل و چل میزد و زیادیم گیر بود به هر چیز کوچولویی گیر میداد اون شبم سرش درد میکرد عادتم داشت همیشه زود میخوابید در سوییتشو کلید میکرد ..
تولد شروع شدو همه وسط یکیم لامپو روشن خاموش میکرد (روم به دیفار)عین رقص نور چند نفر تو اشپزخونه تدارکات
بودن داشت بهمون خوش میگذشت که بچه عای فضول ترم اولی طبقات پایین که باهامون خوب نبودن رفتن به سرپرست فضولیمونو کردن ..یهو دیدیم سرپرست اوند تو ...داد زد بی تربیتا ...برین پسرم بیارین :surprised::Dفک کردین سرم درد میکنه قرص میخورم خوابم میبره اره؟:Dبرین تو سوییتاتون ...ما داشتیم فرار میکردیم شناسایی نشیم یهو دم در یه سوسک بود همه اول جیغ بعد هی اسب از رو مانع که سوسک باشه میپریدن :(:biggrin:
یمی از دوستام خیلی چاق بود از ترس سرپرست رفته بود زیر تخت تازه زیر تخت چمدونو ساک بچه ها هم بود هنوز بعد چند سال در تعجبیم چجوری اون شب جا شد
یذره گذشت رفتیم سرپرستی مخ سرپرسنو زدیم از زیر زبونش کشیدیم کی خبر داد؟رفتیم سوییت اون بچه فضولا از خجالتشون دربیایم دیدیم دارن ورق بازی میکنن رفتیم سرپرست اوردیم گفتیم بیا ازشون تعهد بگیر افتاده بودن به التماس ....:biggrin:
شب عالیی بود تا صب به حرکاتمون میخندیدیم بعدشم جمع شدیم یجا حرف اجنه و ارواح میزدیم :D
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما ترم اول فیزیک1 داشتیم همیشه بعد ناهار بود خاستم به استاد بگم تا نیم ساعت بعد غذا خون به مغز نمیرسه برگشتم گفتم مغز به خون نمیرسه منم نفهمیدم که جملمو اینجوری گفتم هیچی تا ده دقیقه بچها داشتن میخندیدن منم هی میگفتم چی شده چی شده عین بچه فامیل دور هیچی بعد ده دقیقه فهمیدم چه سوتیی دادم:D
منم مثل تو تا چند دقیقه نمیدونستم سوتیم کحا بود :biggrin:
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرپرستا اینقد ترسناکن؟؟
من تابحال خوابگاه نرفتم:|

نه عزیزم ...ما با همه شون دوست بودیم بخاطر کار و مسئولیتشون مجبورن گیر بدن تذکر بدن ...ما دو تا سرپرست داشتیم که یکیش همینی که گفتم بود غذا میپختیم میرفتیم تو سوئئت سرپرست میخوردیم که اون تنها نباشه گاهی بهشون میگفتیم چایی بذارن میرفتیم حرف میزدیم میخندیدیم ...
معمولا سرپرستا تو خوابگاه دختران با آدمای دروغگو و پررو بدن ...با ما خوب بودن :D
من هر جا ازم معرف میخوان همیشه یکیشو اسم سرپرستم مینویسم :redface:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
نه عزیزم ...ما با همه شون دوست بودیم بخاطر کار و مسئولیتشون مجبورن گیر بدن تذکر بدن ...ما دو تا سرپرست داشتیم که یکیش همینی که گفتم بود غذا میپختیم میرفتیم تو سوئئت سرپرست میخوردیم که اون تنها نباشه گاهی بهشون میگفتیم چایی بذارن میرفتیم حرف میزدیم میخندیدیم ...
معمولا سرپرستا تو خوابگاه دختران با آدمای دروغگو و پررو بدن ...با ما خوب بودن :D
من هر جا ازم معرف میخوان همیشه یکیشو اسم سرپرستم مینویسم :redface:


ای بچه مثبت!!:D
ورق بازی کردن و جشن تولد گرفتن ممنوعه؟؟؟
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای بچه مثبت!!:D
ورق بازی کردن و جشن تولد گرفتن ممنوعه؟؟؟

بچه مثبت شیطون بودم :D
ورق اره ولی یواشکی بازی میکردن ...تولدم اگه سروصداش بیاد بیرون بقیه رو اذیت کنه اره ...
بدون اجازه مهمون اوردن هم ممنوعه ...سیگار کشیدن ممنوع ...خوابگامون داخل شهر بود پای پنجره و رو تراس رفتن ممنوع مگر شبا اونم با حجاب کامل ...
اخرا تو خوابگاه جدید میخ کوبیدن به دیوار ممنوع
بعد 8:30شب هم راه نمیدادن
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترم پنج شیش توی خوابگاه سوییت ما و سوییت رو به رومون خیلی جور بودیم همه با هم میشدیم 16نفر .تولد یکی از بچه های سوییت رو به رو بود قرار شد آخر شب تولد بگیریم و بزنو بکوب راه بندازیم چند تا از بچه های واحدای دیگه هم دعوت بودن ....حالا اینم بگم که این بیست نفر مثلا همه مون تقریبا بچه مثبت بودیم و خطایی از ما ندیده بودن ...اون شبم یه سرپرست بود که یذره خل و چل میزد و زیادیم گیر بود به هر چیز کوچولویی گیر میداد اون شبم سرش درد میکرد عادتم داشت همیشه زود میخوابید در سوییتشو کلید میکرد .. تولد شروع شدو همه وسط یکیم لامپو روشن خاموش میکرد (روم به دیفار)عین رقص نور چند نفر تو اشپزخونه تدارکات بودن داشت بهمون خوش میگذشت که بچه عای فضول ترم اولی طبقات پایین که باهامون خوب نبودن رفتن به سرپرست فضولیمونو کردن ..یهو دیدیم سرپرست اوند تو ...داد زد بی تربیتا ...برین پسرم بیارین :surprised::Dفک کردین سرم درد میکنه قرص میخورم خوابم میبره اره؟:Dبرین تو سوییتاتون ...ما داشتیم فرار میکردیم شناسایی نشیم یهو دم در یه سوسک بود همه اول جیغ بعد هی اسب از رو مانع که سوسک باشه میپریدن :(:biggrin:یمی از دوستام خیلی چاق بود از ترس سرپرست رفته بود زیر تخت تازه زیر تخت چمدونو ساک بچه ها هم بود هنوز بعد چند سال در تعجبیم چجوری اون شب جا شد یذره گذشت رفتیم سرپرستی مخ سرپرسنو زدیم از زیر زبونش کشیدیم کی خبر داد؟رفتیم سوییت اون بچه فضولا از خجالتشون دربیایم دیدیم دارن ورق بازی میکنن رفتیم سرپرست اوردیم گفتیم بیا ازشون تعهد بگیر افتاده بودن به التماس ....:biggrin:شب عالیی بود تا صب به حرکاتمون میخندیدیم بعدشم جمع شدیم یجا حرف اجنه و ارواح میزدیم :D
گفتی خوابگاه بزار یه چی بگم ترم شیش بود فک کنم،آقا جان تولد یکی از بچه ها بود تو اتاق فلان منم اتاقم یه جا دیگه بود ولی بچه های اون اتاق رو میشناختم
آقا من جدی،خوش صحبت،بعدشم برخوردم با این اتاق مثل یه آدم با شخصیت و این صحبتا بود مثل سن بالا ها باهاشون رفتار میکردم خلاصه منو محترم میشناختن
جشن تولد گرفتن،من رو هم دعوت کردن
آقا بخدا من نمیدونم چم شد اینگار خُل شدم یهو پریدم تو اتاق در رو وا کردم دیدم آهنگ بندری گذاشتن منم برقص!! (فیلمشم هست :D حتی فکرشم نکنید بهتون بدم :D )
طوری رقصیدم بچه ها پ*ره شدن از خنده،کلا 12نفر بودیم،8نفر پهن زمین بودن در حال خنده 3نفر با من میرقصیدن،یکیشون نزدیک بود از خنده گریه کنه خداوکیلی این صحنه رو دیدم ترسیدم :D
بعد که انرژیم تموم شد پسرای اتاق گفتن بابا،ما اصلا تصور...فکرشـمـ.... اصلا انــــــتـــــظــــار اینو نداشتیم اینطور بیای برقصی :D
اون شب خوش گذشت
(چقد گفتم آقا!!)

کلا رقص و اینا زیاد داشتیم تو خوابگاه ، کارای خطرناک خیلی زیاد داشتیم،اگر میشد میگفتم ،مثلا یادمه یکی از بچه ها میگفت یه پسر خطری تو اتاق داشتن،دوستم میگفت :
داشتیم ورق بازی میکردیم دیدم پسره یه سیمه لخت رو هی میکشه رو ساعد دستم، بهم میگه: عه؟!؟:razz: چرا نمیشه؟ گفتم بهش: چی نمیشه؟ گفت یه دقیقه وایسا...دوباره سیمه رو زد گفت نمیشه اههههـ... اونورو دیدم که سیم لخت رو زده به پریز میخواسته بیاره بزنه به دستم،سیمه چون کوتاه بوده نمیرسیده هی کَنده میشده:surprised: :eek: :eek:

میگه این صحنه رو دیدم یه دعوایی شد!!! :D
 

saharnaz73

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی خوابگاه بزار یه چی بگم ترم شیش بود فک کنم،آقا جان تولد یکی از بچه ها بود تو اتاق فلان منم اتاقم یه جا دیگه بود ولی بچه های اون اتاق رو میشناختم
آقا من جدی،خوش صحبت،بعدشم برخوردم با این اتاق مثل یه آدم با شخصیت و این صحبتا بود مثل سن بالا ها باهاشون رفتار میکردم خلاصه منو محترم میشناختن
جشن تولد گرفتن،من رو هم دعوت کردن
آقا بخدا من نمیدونم چم شد اینگار خُل شدم یهو پریدم تو اتاق در رو وا کردم دیدم آهنگ بندری گذاشتن منم برقص!! (فیلمشم هست :D حتی فکرشم نکنید بهتون بدم :D )
طوری رقصیدم بچه ها پ*ره شدن از خنده،کلا 12نفر بودیم،8نفر پهن زمین بودن در حال خنده 3نفر با من میرقصیدن،یکیشون نزدیک بود از خنده گریه کنه خداوکیلی این صحنه رو دیدم ترسیدم :D
بعد که انرژیم تموم شد پسرای اتاق گفتن بابا،ما اصلا تصور...فکرشـمـ.... اصلا انــــــتـــــظــــار اینو نداشتیم اینطور بیای برقصی :D
اون شب خوش گذشت
(چقد گفتم آقا!!)

کلا رقص و اینا زیاد داشتیم تو خوابگاه ، کارای خطرناک خیلی زیاد داشتیم،اگر میشد میگفتم ،مثلا یادمه یکی از بچه ها میگفت یه پسر خطری تو اتاق داشتن،دوستم میگفت :
داشتیم ورق بازی میکردیم دیدم پسره یه سیمه لخت رو هی میکشه رو ساعد دستم، بهم میگه: عه؟!؟:razz: چرا نمیشه؟ گفتم بهش: چی نمیشه؟ گفت یه دقیقه وایسا...دوباره سیمه رو زد گفت نمیشه اههههـ... اونورو دیدم که سیم لخت رو زده به پریز میخواسته بیاره بزنه به دستم،سیمه چون کوتاه بوده نمیرسیده هی کَنده میشده:surprised: :eek: :eek:

میگه این صحنه رو دیدم یه دعوایی شد!!! :D
من دیگه حرفی ندارم:w22:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
سردردات واسه اونه پس!!! :D

در راستای خاطره تو منم ی خاطره بگم:دی
یکی از اساتید دانشگاه هست ک من باایشون درس ندارم البته،اما چهرش یجوری تو ذهنم قبت شده ک همیشه فک میکنم از دانشجواس
ی روز کلاس داشتیم. شماره کلاس عوض شده بود منو دوستم فقط تو کلاس بودیم ک استاد اومد گفت ب بقیه بچه ها بگید بیان فلان کلاس. کلاس مهارت مشترک بود و از تمام رشته ها بودن
منم تا رفتم تو راهرو با اون آقا روبرو شدم! بهش گفتم سلام.کلاس استاد فلانی تو کلاس شماره فلان تشکیل میشه. لطفا ب بقیه هم بگید!
طفلی ی جور متعجب نگام کرد گفت ببخشید؟؟؟ منم با حالت حق ب جانب و غرولند کنان گفتم کلاس عوض شده. ب بقیه اطلاع بدید. با اجازه:|
تا رومو برگردوندم دیدم دوستم متعجب نگام میکنه و یهو زد زیر خنده
گفتم ب چی میخندی؟؟؟
گفت اون بابا استاده ها!!!
منم خودمو انداختم تو اولین کلاس تا صدای خندمو نشنوه دیگه حداقل :|
بعد اون روز بارها دیدمشون و بارها دوستم خاطره اونروزو بم متذکر شد و خندیدیم!! :D
من یه بار کلاس اشتباهی رفتم
من بلند کردم رفتم سر کلاس درس فیزیک2، طبقه فلان، کلاس فلان،وارد شدم دیدم همه نشستن به محض اینکه وارد شدم فهمیدم اشتباهی رفتم ولی چون فوق العاده سه (ضایع) بود که برگردم،تا آخر کلاس نشستم :D
بعدا فهمیدم فیزیک2 دوتا استاد اسمشون شبیه هم بوده،کلا تا همین الآن هم به روی خودم نمی اوردم،الآن نمیدونم چی شد به روو آوردم :D

ازین ضایع تر حرکت دیگه ای نداشتم....
چرا چرا داشتم
یه بار تو برنامه نوشته بود کلاس مثلا 206 فلان دانشکده،منم رفتم دم کلاس در رو باز کردم خیلی جدی رفتم تو :surprised: دیدم همه بلا استثنا دخترن،چون رشتمون حتی 1دانه پذیرش دختر نداره مطمئن شدم اشتباه کردم
همونطور که در رو وا کردم از دهم پرید گفتم اوپس چرخیدم در رو بستم:cool: رفتم مدیر کلاسا گفت آره کلاستون شده 205
حالا 205 کنار کلاس 206 بود من جرات نداشتم برم سر کلاسم گذاشتم یه ربع ساعت گذشت یکم یادشون بره بعد رفتم:biggrin: :D
خداییش صدای خنده دخترارو شنیدم ، ته خنگ بازیم دیگه این بود

دیگه بدتر از این نداشتم
الآن که فکرشو میکنم................. نه خداییش چیز بدتر از این به ذهنم نمیرسه

:D
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
من یه بار کلاس اشتباهی رفتم
من بلند کردم رفتم سر کلاس درس فیزیک2، طبقه فلان، کلاس فلان،وارد شدم دیدم همه نشستن به محض اینکه وارد شدم فهمیدم اشتباهی رفتم ولی چون فوق العاده سه (ضایع) بود که برگردم،تا آخر کلاس نشستم :D
بعدا فهمیدم فیزیک2 دوتا استاد اسمشون شبیه هم بوده،کلا تا همین الآن هم به روی خودم نمی اوردم،الآن نمیدونم چی شد به روو آوردم :D

ازین ضایع تر حرکت دیگه ای نداشتم....
چرا چرا داشتم
یه بار تو برنامه نوشته بود کلاس مثلا 206 فلان دانشکده،منم رفتم دم کلاس در رو باز کردم خیلی جدی رفتم تو :surprised: دیدم همه بلا استثنا دخترن،چون رشتمون حتی 1دانه پذیرش دختر نداره مطمئن شدم اشتباه کردم
همونطور که در رو وا کردم از دهم پرید گفتم اوپس چرخیدم در رو بستم:cool: رفتم مدیر کلاسا گفت آره کلاستون شده 205
حالا 205 کنار کلاس 206 بود من جرات نداشتم برم سر کلاسم گذاشتم یه ربع ساعت گذشت یکم یادشون بره بعد رفتم:biggrin: :D
خداییش صدای خنده دخترارو شنیدم ، ته خنگ بازیم دیگه این بود

دیگه بدتر از این نداشتم
الآن که فکرشو میکنم................. نه خداییش چیز بدتر از این به ذهنم نمیرسه

:D


بدترین سوتی هات همینه؟؟کلاس اشتباهی رفتن؟؟؟
این ک کار هرروز منه:|
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی خوابگاه بزار یه چی بگم ترم شیش بود فک کنم،آقا جان تولد یکی از بچه ها بود تو اتاق فلان منم اتاقم یه جا دیگه بود ولی بچه های اون اتاق رو میشناختم
آقا من جدی،خوش صحبت،بعدشم برخوردم با این اتاق مثل یه آدم با شخصیت و این صحبتا بود مثل سن بالا ها باهاشون رفتار میکردم خلاصه منو محترم میشناختن
جشن تولد گرفتن،من رو هم دعوت کردن
آقا بخدا من نمیدونم چم شد اینگار خُل شدم یهو پریدم تو اتاق در رو وا کردم دیدم آهنگ بندری گذاشتن منم برقص!! (فیلمشم هست :D حتی فکرشم نکنید بهتون بدم :D )
طوری رقصیدم بچه ها پ*ره شدن از خنده،کلا 12نفر بودیم،8نفر پهن زمین بودن در حال خنده 3نفر با من میرقصیدن،یکیشون نزدیک بود از خنده گریه کنه خداوکیلی این صحنه رو دیدم ترسیدم :D
بعد که انرژیم تموم شد پسرای اتاق گفتن بابا،ما اصلا تصور...فکرشـمـ.... اصلا انــــــتـــــظــــار اینو نداشتیم اینطور بیای برقصی :D
اون شب خوش گذشت
(چقد گفتم آقا!!)

کلا رقص و اینا زیاد داشتیم تو خوابگاه ، کارای خطرناک خیلی زیاد داشتیم،اگر میشد میگفتم ،مثلا یادمه یکی از بچه ها میگفت یه پسر خطری تو اتاق داشتن،دوستم میگفت :
داشتیم ورق بازی میکردیم دیدم پسره یه سیمه لخت رو هی میکشه رو ساعد دستم، بهم میگه: عه؟!؟:razz: چرا نمیشه؟ گفتم بهش: چی نمیشه؟ گفت یه دقیقه وایسا...دوباره سیمه رو زد گفت نمیشه اههههـ... اونورو دیدم که سیم لخت رو زده به پریز میخواسته بیاره بزنه به دستم،سیمه چون کوتاه بوده نمیرسیده هی کَنده میشده:surprised: :eek: :eek:

میگه این صحنه رو دیدم یه دعوایی شد!!! :D

ما ازون صحنه رقصایی که اخرش گریه ست شبا موقع خواب داشتیم یهو همه خستن میخوان بخوابن یکی اهنگ میذاشت همه عین خلا میپریدن وسط تو تاریکی میرقصیدن
چه خطرناک ....:surprised:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
ما ازون صحنه رقصایی که اخرش گریه ست شبا موقع خواب داشتیم یهو همه خستن میخوان بخوابن یکی اهنگ میذاشت همه عین خلا میپریدن وسط تو تاریکی میرقصیدن
چه خطرناک ....:surprised:


واسه همینه نمیرم خوابگاه..:redface:
 

ali.metal.eng

عضو جدید
من یه خاطره یادم اومد ...درس ترمودینامیک بود و استاده یه مساله سخت داده بود....سالها بود اونو میداد هیشکی هم حل نمیکرد .... تا اینکه من رفتم کلی روش کار کردم و حلش کردم

بعدش استاده همین سوالو میان ترم داد و گفت چون فلانی حل کرده بقیه هم باید حواب بدند بعدش هیشکی هم جوابشو نداد

که اخر سر کل کلاس علیه من موضع گرفته بودند طوری که دشمن همه شده بودم خخخخخخخ


کلا تو دانشگاه یکاری کنی که تک روی باشه همه باهات بد میشند من تو اینکارا تکم
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
فیلمشو بده ببینمممممممممم ^__^
حتی خودمم نمیزارم خودم فیلمه رو ببینم چه رسد به تو !
:D

من یه خاطره یادم اومد ...درس ترمودینامیک بود و استاده یه مساله سخت داده بود....سالها بود اونو میداد هیشکی هم حل نمیکرد .... تا اینکه من رفتم کلی روش کار کردم و حلش کردم

بعدش استاده همین سوالو میان ترم داد و گفت چون فلانی حل کرده بقیه هم باید حواب بدند بعدش هیشکی هم جوابشو نداد

که اخر سر کل کلاس علیه من موضع گرفته بودند طوری که دشمن همه شده بودم خخخخخخخ


کلا تو دانشگاه یکاری کنی که تک روی باشه همه باهات بد میشند من تو اینکارا تکم

آره اتفاقا امثال تو زیاد به تور من خوردن،من یادمه همین ترم پیش انتقال حرارت(ویرایش) خواست امتحان بگیره یهو تاریخشو یه هفته انداخت جلو،ما همه شاکی بودیم ، 3تا بچه خرخون گفتن نه آقا عوضش نکنید همین امروز بگیرید
امتحان گرفت
من شدم 25صدم
دوستم صفر
ولی بلاخره با 14 پاسش کردم، *** این 3تا رو سوزوندیم
:D
کلا از اکیپ آدمای درس خون و همینطور نامرد، بشدت بدم میاد،خداوکیلی مرام داشته باشین خوندین نوش جونتون خوب یه هفته دیگه امتحان بگیره مگه جای تورو تنگ کرده؟! عجبا (منظورم با شما نیستا،با اون 3تاست :D )
 

ali.metal.eng

عضو جدید
حتی خودمم نمیزارم خودم فیلمه رو ببینم چه رسد به تو !
:D



آره اتفاقا امثال تو زیاد به تور من خوردن،من یادمه همین ترم پیش انتقال حرارت(ویرایش) خواست امتحان بگیره یهو تاریخشو یه هفته انداخت جلو،ما همه شاکی بودیم ، 3تا بچه خرخون گفتن نه آقا عوضش نکنید همین امروز بگیرید
امتحان گرفت
من شدم 25صدم
دوستم صفر
ولی بلاخره با 14 پاسش کردم، *** این 3تا رو سوزوندیم
:D
کلا از اکیپ آدمای درس خون و همینطور نامرد، بشدت بدم میاد،خداوکیلی مرام داشته باشین خوندین نوش جونتون خوب یه هفته دیگه امتحان بگیره مگه جای تورو تنگ کرده؟! عجبا (منظورم با شما نیستا،با اون 3تاست :D )
والا منم کارشناسی خوب میخوندم ولی ارشد خودمم شدم بچه نخون کلاس خخخخخخ
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یه خاطره یادم اومد ...درس ترمودینامیک بود و استاده یه مساله سخت داده بود....سالها بود اونو میداد هیشکی هم حل نمیکرد .... تا اینکه من رفتم کلی روش کار کردم و حلش کردم

بعدش استاده همین سوالو میان ترم داد و گفت چون فلانی حل کرده بقیه هم باید حواب بدند بعدش هیشکی هم جوابشو نداد

که اخر سر کل کلاس علیه من موضع گرفته بودند طوری که دشمن همه شده بودم خخخخخخخ


کلا تو دانشگاه یکاری کنی که تک روی باشه همه باهات بد میشند من تو اینکارا تکم

اینکه مسئله رو حل کردین اشکالی نداره ...ولی تک روی تو کاری که گروهیه یا تصمیش گروهیه مثل عوض کردن تاریخو ..اینا واقعا زشته ...
اتفاقا الان که دارم کاراموزی میرم یکی از بچه ها هست که داره تک روی میکنه و خودشیرینی ...جوری که همه ازش تعریف میکنن ولی از درون بی سواده و فقط ادا میاد به حق پنج تن کلش بخوره به سنگ :biggrin:
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
واسه همینه نمیرم خوابگاه..:redface:
نه خوبه باحاله
دوران عشقی بود من همیشه خداروشکر میکردم که رفتم خوابگاه
واقعا بزرگ شدم واقعا چیز یاد گرفتم و تمام سختیاش هم باحال بود

من یادمه این ترمای آخر فقط 2تا چیز وقت داشتیم و بلد بودیم بپخیم (بپزیم!) واسه شام
یک) مرغ با سیب زمینی
دو) سوسیس بندری و سیب زمینی

نزدیک 10روز سوسیس بندری با سیب زمینی خوردیم،یادمه دعوام شد با بچه ها شاکی شدم گفتم دهنتونو سرویس میکنم اگر تا 1ماه آینده یکدونه سوسیس بخرید بیارید،

بقرآن تا 14روز بعدش فقط مرغ و سیب زمینی میخوردیم :D

کلا 2تا تخصص داشتیم،مرغ و سوسیس،هر دوش هم با سیب زمینی :D :D :D

مرغ شده بودیم آخرای ترم، دیگه تخم مرع نمیخریدیم ( :D ) یکی هم 10صبح غوغولی غوغو میکرد (چرا 10؟ چون تا 4صبح بیدار بودیم سریال میدیدیم بعد میخوابیدیم :D )
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
دقیقا واسه چیش؟
واسه خل بازیا:D


دقیقا!!! :D


دررابطه با بحثی هم ک هستش:من فقط و فقط با پیچوندن کلاس و استاد و گذروندن وقت کلاس ب هر طریق ممکن تا استاد کمتر درس بده و اینا بشدت مخالفم و برخورد میکنم
تاریخ امتحان و اینا ن!! اما بخوان ی هفته اول ترم و دو هفته آخر ترم و قبل عید و بعد عید و غیره و ذلک نیان!! بازهم برخورد میکنم:cool::razz:
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
نه خوبه باحاله
دوران عشقی بود من همیشه خداروشکر میکردم که رفتم خوابگاه
واقعا بزرگ شدم واقعا چیز یاد گرفتم و تمام سختیاش هم باحال بود

من یادمه این ترمای آخر فقط 2تا چیز وقت داشتیم و بلد بودیم بپخیم (بپزیم!) واسه شام
یک) مرغ با سیب زمینی
دو) سوسیس بندری و سیب زمینی

نزدیک 10روز سوسیس بندری با سیب زمینی خوردیم،یادمه دعوام شد با بچه ها شاکی شدم گفتم دهنتونو سرویس میکنم اگر تا 1ماه آینده یکدونه سوسیس بخرید بیارید،

بقرآن تا 14روز بعدش فقط مرغ و سیب زمینی میخوردیم :D

کلا 2تا تخصص داشتیم،مرغ و سوسیس،هر دوش هم با سیب زمینی :D :D :D

مرغ شده بودیم آخرای ترم، دیگه تخم مرع نمیخریدیم ( :D ) یکی هم 10صبح غوغولی غوغو میکرد (چرا 10؟ چون تا 4صبح بیدار بودیم سریال میدیدیم بعد میخوابیدیم :D )


کی و چجوری درس میخوندید؟؟ :|
 

Similar threads

بالا