خاطرات يك تخته سياه

mehrdad2012

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنبه :

عجب گيري افتاده ايم انگار اين ها تا به حال در زندگي شان تخته نديده اند . حالا رنگمان سياه است كه است ، دليل نمي شود كه او اول تا اخر زنگ بر و بر نگاهم كنند . هر كس هم سرش را بر مي گرداند جناب معلم مي گويد : تخته سياه جلوي كلاسه ، جلو را نگاه كن آن وقت چهل جفت چشم زل مي زنند به من . گاهي از خجالت آب ميشوم .

يكشنبه :

از يه تخته بي نوا غول بي شاخ و دم مي سازند و ما را مي كنند لولو خور خوره . از بس اين معلم براي تنبيه و درس پرسيدن ، بچه ها را پاي تخته كشيده اند ، شده ايم جلاد مدرسه . اين كار را نكن اقاي معلم . امروز يكي از دانش آموزان از ترس امدن پاي من گريه اش گرفت و اشك هايش از پايين شلوارش جاري شد !

دوشنبه :

هر چه فكر كردم ، فايده ي درس رياضي را نفهمديم براي مثال اگر كسي ضرب و اعشار و توان بلد نباشد ، چه اتفاقي مي افتد ؟ به نظر من قبل از اينكه به بچه ها اموزش حساب بدهند ، بايد شعر و نقاشي ياد بدهند . دنيايي كه در ان دو دو تا هميشه چهار تاست دنياي خسته كننده اي است . امروز تما روز را كلاس تقويتي داشتيم . از ان همه فرمول عجيب و غريب كسل شدم و پشت سرهم خميازه كشيدم .

سه شنبه :

از دشمنان برند شكايت به دوستان / چون دوست دشمن است شكايت كجا برم . حالا حكايت ماست با اين تخته پاك كن كه شده بلاي جن ما . هر روز خودش را بر تن ما مي كشد و به جاي انكه تميزم كند، بدنم را خراش مي دهد . من هم جيغ ميكشم . امروز انقدر جيغ كشيدم ، كه معلم به مبصر كه تخته را پاك مي كرد گفت : گوشت تنم را ريختي چرا اينقدر جير جير مي كني ؟ مبصر گفت آقا اجازه ما جير جير نمي كنيم ، تخته جير جير ميكند . معلم گفت : اگه اين تخته زبان داشت از دست شما فرياد مي كشيد . معلم مبصر را فرستاد دفتر تا يك تخته پاك كن نو بياورد ، وقتي تخته پاك كن نو بدنم را نوازش مي كرد ، تخته پاك كن كهنه داشت از حسادت مي تركيد .


چهارشنبه :


ما از اين قرتي بازي ها بدمان مي ايد ، زشت است ، عيب است بقيه ببينند پيش خودشان چه فكري ميكنند بعد از يه عمر ، زندگي با غزت ، ببين چه طوري بي ابرويمان كردند . امروز معلم چند گچ زرد و قرمز و آبي به كلاس آورد وبا ان ها روي من چيز هاي مشكوكي نوشت . من كه يك عمر غير از گچ سفيد گچ ديگري نمي شناختم ، حالا مجبورم فخر فروشي اين گچ هاي رنگي را تحمل كنم و از خجالت سياه شوم . ببين اخر عمري چطور بي ابرو شدم .

پنجشنبه :

امروزبعد از سي سال خدمت صادقانه بازنشسته شدم و جايم را به تخته سفيد دادم . اين روزها ديگر كسي به روسياهي مثل من نگاه هم نمي كند . نمي دانم بعد از اين ، معلم ها كه سر كلاس به جاي گچ چه چيزي خواهند خورد . معلم هايي كه سر كلاس گچ مي خوردند تا دانش اموزانشان سفيد بخت شوند ، حالا بايد روش را عوض كنند و كار سفيد گري را با اين ماژيك هاي بودار ادامه بدهند .


جمعه :

هر كسي كه دور ماند از اصل خويش / بازجويد روزگار وصل خويش . امروز مرا به يك مدرسه روستايي انتقال دادند . جاي شما خالي اينجا خيلي با صفاست . فقط از اين بخاري نفتي كمي مي ترسم . گاهي با شعله هايش تنم را قلقلك ميدهد . خدا عاقبت ما را با اين بخاري نفتي ختم به خير كند .


مجله ي نوجوان ( نويسنده عليرضا لبش )
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
عالـــــــــــــــی بود....
مخصوصا اونجاش که میگه هر چی فکر کردم فایده ی درس ریاضیو نفهمیدم!!.....;)
 

love eternal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خيلي قشنگ بودداشي
تانكيو

 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود...
چقد خاطره داریم با این تخته سیاه ها
 

mona-70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنونم عالی بود....
معلم هايي كه سر كلاس گچ مي خوردند تا دانش اموزانشان سفيد بخت شوند​
 

Sima

مدیر تالار مهندسی هسته ای همکار مدیر تالار زبان
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خوب بود .دستتون طلا
 
آخرین ویرایش:

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
حوصلم نمیادبوخونمش ولی هرچی هس عالیه دستت دردنکنه همساده:D
 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
خییییییییییییییییلی لذت بردم دستت درد نکنه دوستم
 

Similar threads

بالا