خوب من از اول شروع کنم یا از آخر؟
بزا از اول بگم

اول اینو بگم من کلاس اول ابتدایی اینقدر ساکت بودم که همش جایزه میگرفتم!

شیطونیا از اخرای دوم یواش یواش استارت خورد.
کلاس سوم بودم و درسم خوب بود.یه معلم داشتم خانم بود.کریمی بنده خدا

من هر وقت نمرم زیر 18 میشد این مارو دوا میکرد.مثلا دوستم داشت. یه بار زد و من املا شدم 15.5
خانم معلم منو صدا کرد و با خط کش خود همی ضرباتی را به کف دستان اینجانب وارد آورد

ضرباتی بس ناجوانمردانه!
مرا دردی فراگرفت

و در درون خود فحش هایی را که در حد سنم بگی نگی بد نبود حواله ایشان فرمودم

از اون بدتر بلد نبودم تو اون سن وگه نه ضمیمه میکردم!
ولی این دل بد مذهب ما آروم نگرفت و جوانه های انتقام در دلم ریشه کرد

زمستون بود.یکی دو روز بعد یه برف حقی بارید و حسابی نشست. ای جان

زنگ ورزش رفتیم برف بازی چون نمیشد بر طبق روال فوتبال بزنیم.
خانم کریمیم از همه جا بی خبر اومد با ما بازی کنه.(الهی من به فدایت معلم عزیرم)
منم که از دست ایشون شکار بودم و آماده انتقام. دوگوله رو به کار انداختم که بار الله ها!چه بلایی سر ایشون بیارم که دل خود را از این رنج و عذاب رها کنم و از زیر دین این بنده خدا بیام بیرون؟
از اون جایی که اوس کریم منو یه طور ویژه دوس داره از دنیای غیب کمکم کرد و یه فکر خوب زد به کلم.یه گوله برف با یه سنگ بزرگ وسطش!دست به کار شدمو به لطف خدا در عرض 1 دقیقه آمادش کردم

خلاصه از اون جا که خون جلوی چشامو گرفته بود به عقلم نرسید که یه جوری بزنم که نفهمه من زدم

این تیکش یاد داستان رستم و سهراب میندازه منو
چنان دست خود را به عقب بردم که غرش از کتف این جنابعالی برخاست

ناگهان آسمان تیره آمد و گویی زمین و آسمان به هم دوخته شد

گوله برف و از فاصله سه یا چهار متری چنان بر سر کریمی کوفتم که او نقش بر زمین شد.
خلاصه سرتونو درد نیارم مامانم که برای اولین بار احضار شد به مدرسه هیچی! خانم کریمی تا یه هفته بسان آخوند ها دستاری بر سر خود بسته بود...
