خواهش می کنم عزیز
مطلب تکراریه ؟ من سرچ کردم تاپیک مشابهی نبود!
ببخشید تشکرام تموم شده![]()
دوست عزیز تکراری بود![]()
من سرچ کردم چیزی پیدا نکردم
به هر حال شما به بزرگی خودتون ببخشید
------------------------------
ببخشید من اشتباه کردم
من یه جای دیگه دیده بودم![]()
خواهش می کنم عزیز
مطلب تکراریه ؟ من سرچ کردم تاپیک مشابهی نبود!
ببخشید تشکرام تموم شده![]()
سلام.به نام خدا
بخش پونتياك شركت خودروسازي جنرال موتورز شكايتي را از يك مشتري با اين
مضمون دريافت كرد: «اين دومين باري است كه برايتان مي نويسم و براي اين كه
بار قبل پاسخي نداده ايد، گلايه اي ندارم ؛ چراكه موضوع از نظر من نيز احمقانه
است! به هر حال ، موضوع اين است كه طبق يك رسم قديمي ، خانواده ما عادت
دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستني بخورد. سالهاست كه ما پس از
شام راي گيري مي كنيم و براساس اكثريت آرائ نوع بستني ، انتخاب و خريداري
مي شود. اين را هم بايد بگويم كه من بتازگي يك خودروي شورولت پونتياك جديد
خريده ام و با خريد اين خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه براي تهيه بستني دچار
مشكل شده است.
لطفا دقت بفرماييد! هر دفعه كه براي خريد بستني وانيلي به مغازه مي روم و به
خودرو بازمي گردم ، ماشين روشن نمي شود؛ اما هر بستني ديگري كه بخرم ،
چنين مشكلي نخواهم داشت. خواهش مي كنم درك كنيد كه اين مساله براي
من بسيار جدي و دردسرآفرين است و من هرگز قصد شوخي با شما را ندارم.
مي خواهم بپرسم چطور مي شود پونتياك من وقتي بستني وانيلي مي خرم ،
روشن نمي شود؛ اما با هر بستني ديگري راحت استارت مي خورد؟
مدير شركت به نامه دريافتي از اين مشتري عجيب ، با شك و ترديد برخورد كرد؛
اما از روي وظيفه و تعهد، يك مهندس را مامور بررسي مساله كرد. مهندس خبره
شركت ، شب هنگام پس از شام با مشتري قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به
بستني فروشي رفتند. آن شب نوبت بستني وانيلي بود. پس از خريد بستني ،
همان طور كه در نامه شرح داده شد، ماشين روشن نشد!مهندس جوان و جوياي
راه حل ، 3 شب پياپي ديگر نيز با صاحب خودرو وعده كرد. يك شب نوبت بستني
شكلاتي بود، ماشين روشن شد. شب بعد بستني توت فرنگي و خودرو براحتي
استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستني وانيلي شد و باز ماشين روشن
نشد!
نماينده شركت به جاي اين كه به فكر يافتن دليل حساسيت داشتن خودرو به
بستني وانيلي باشد، تلاش كرد با موضوع منطقي و متفكرانه برخورد كند. او
مشاهداتي را از لحظه ترك منزل مشتري تا خريدن بستني و بازگشت به ماشين
و استارت زدن براي انواع بستني ثبت كرد. اين مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت
زمان آنها، نكته جالبي را به او نشان داد: بستني وانيلي پرطرفدار و پرفروش
است و نزديك در مغازه در قفسه ها چيده مي شود؛ اما ديگر بستني ها داخل
مغازه و دورتر از در قرار مي گيرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خريد
بستنی و برگشتن و استارت زدن براي بستني وانيلي كمتر از ديگر بستني
هاست.
اين مدت زمان مهندس را به تحليل علمي موضوع راهنمايي كرد و او دريافت پديده
اي به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث بروز اين مشكل مي شود. روشن شدن
خيلي زود خودرو پس از خاموش شدن ، به دليل تراكم بخار در موتور و پيستون ها
مساله اصلي شركت ، پونتياك و مشتري بود.
شرح حكايت
مشتريان ما به زبانهاي مختلفي سخن مي گويند. ايشان از ادبيات متفاوتي براي
كلام گفتن بهره مي گيرند. اگر حرف مشتري را خوب گوش كنيم ، مي توانيم با
توجه به لحن گفتار ايشان درك فراتري از آنچه مي خواهند به گوش ما برسانند،
داشته باشيم.
آيا همه حرفهاي مشتريان ما بايد منطقي ، اصولي و مرتبط با موضوع باشد؟ اگر
مشتري چيزي مي گويد كه به نظر مسخره و بي ربط است ، يا شكايتي عجيب
را طرح مي كند، چگونه برخوردي شايسته اوست؟
يك اتفاق نادر براي يك مشتري و پيام بظاهر احمقانه او مي تواند روشنگر مسير
بهترين و زبده ترين مهندسان جنرال موتورز باشد. مثال ساده اي كه نقل شد،
تاكيد بر اين موضوع دارد كه مشتري بهترين راهنما و كمك ما در بهتر شدن محصول
و خدمات بنگاه ماست. اگر در پي نوآوري هستيم ، بايد به طور جدي سازوكار
«خوب گوش دادن» و «شنيدن» صداي مشتري را طراحي كنيم. شما مشتريان
خود را مي شناسيد؟ صدايشان به گوشتان مي رسد؟
بي ربط و با ربط، حرف مشتري گوهر است.
منبع: روزنامه جام جم
سلامت و شاد و موفق باشید
در پناه یکتای بی همتا
این معما رو برای برادرم وقتی مطرح کردم راه حلی گفت که اونم درسته ولی از جنس الکترونیک گفتم بیام تو تالار هم مطرح کنم چون هم جواب درست و منطقی بود و هم جالب برای خودم. گفت:
اول یکی از چراغها رو روشن میکنیم بعد میریم میبینیم که کدوم چراغ روشن شده بعد سیم فاز اون چراغ رو به سیم فاز یکی از چراغها میبندیم و یکی از کلیدها رو میزنیم اگه فیوز پرید متوجه میشیم که کلیدی که زدیم مال اون چراغ بوده و اگه اتفاقی نیافتاد معلوم میشه مال چراغ سوم بوده.
یک ایراد جالب هم به جواب اول گرفت:
اگه چراغ ها از نوعی باشن که بر اثر روشن شدن گرم نشن، NOW WHAT !!!!![]()
منم زیاد علاقه ای به یاد دادن و ترجمش ندارم
چون مثه تو ازشون خوشم نمیاد که هیچ ، متنفرم
124000 پیامبر نتونست اینا رو آدم کنه، حالا ما زبونشونو یاد بگیریم
این جمله رو هم یکی واسم میل کرده بود.
به هر حال، درود بر آریایی و کوروش بزرگ![]()
عاليه منمونزرنگ ترین پیر زن دنیا !!!
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .
پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید!
مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بیست هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ده صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ده صبح برنامه ای برایش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .
پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .
پیرزن پاسخ داد : من با این مرد سر یکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
V | داشبورد مدیریتی چیست ؟( به همراه نمونه) | تکنيک های مديريتی | 13 | |
P | پیشنهاد دوره های مدیریتی برای دوستان! | تکنيک های مديريتی | 0 | |
ا | راهکارهای مدیریتی | تکنيک های مديريتی | 0 |