ترکیب بندی برای شب عاشورا اثر دکتر احمد جلالی که به گفته خودشون:"چون شاعر نيستم، جسارت ورزيدم و با تضمين کامل يا ناقص، يا اقتباس از ابيات يا مصرع هائی از حافظ و مولانا سعی کردم جانی در کلام بدمم و قوتی بدان بياميزم و ضعفم را جبران کنم؛ و اگر نيت توسل نبود، کجا جرات می داشتم که تضمين های مکرر از سخن حافظ را در دل سرودة خود جای دهم."
ببخشید که طولانیه اما خیلی زیباست.
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است / ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازيشان اهل نظر حيران است / گوئيا مشعله از بامِ فلک ريزان است
چشم جادوی سحر زين شب و تب گريان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«يارب اين بوی خوش از روضة جان می آيد؟ / يا نسيمی است کزان سوی جهان می آيد؟»
«يارب اين نور صفات از چه مکان می آيد؟» / «عجب اين قهقهه از حورِ جنان می آيد!»
يارب اين آبِ حيات از چه دلی جوشان است؟ [1]
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آيد؟ / «چه صفير است که دل بال زنان می آيد؟»
چه پيامی است؟ چرا موج گمان می آيد؟ / چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آيد؟
چه فضائی است؟ چرا تير قضا پران است؟[2]
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست / شاه بنشسته، بر او حلقة ياران الست
«پيرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»[3] /چار تکبير زده يکسره بر هر چه که هست[4]
خيمه در خيمه صدای سخن قرآن است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
وَه از آن آيتِ رازی که در آن محفل بود / «مفتی عقل در اين مسئله لايعقل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود» / «خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»[5]
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
اين حسين است که عالم همه ديوانة اوست / او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست[6]
شرف ميکده از مستی پيمانة اوست / هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست
حاليا خيمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
قل هوالله بزايد زلبش، رمز احد / لم يلد گويد و لم يولد و الله صمد
اين تمنا ز احد در دل او رفته زحد: / می وصلی بچشان - تا در زندان ابد
بشکنم - از خم وحدت که چنين جوشان است[7]
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
محرمان حلقه زده در پی پيغامی چند: / «چشم اِنعام مداريد ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عيش نگه دار و بزن جامی چند» / که نماندست ره عشق مگر گامی چند[8]
در بلائيم ولی عشق بلا گردان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
امشب است آنکه «ملايک در ميخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»
«با من راه نشين باده مستانه زدند» / «قرعه فال به نام من ديوانه زدند»[9]
يوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است / ساحت کون و مکان عرصه ميدان من است
ديدة فتح ابد عاشق جولان من است / هر چه در عالم امر است به فرمان من است[10]
پيش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«هان و هان ناقة حقيم» مجوئيد حيَل / «تا نبرد سرتان را سرِ شمشيرِ اجل»
«پيش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟» / «کار حق کن فيکون است نه موقوف علل»[11]
بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم / «قطع اين مرحله با مرغ سليمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم / «آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم[12]
عاقبت خانه ظلم است که آن ويران است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«نقدها را بود آيا که عياری گيرند / تا همه صومعه داران پی کاری گيرند»[13]
و به تاريکی شب ره به کناری گيرند / صادقان زآينة صدق، غباری گيرند[14]
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
گفت عباس که: من از سر جان برخيزم / از «سر جان و جهان دست فشان برخيزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخيزم» / من «ببويت ز لحد رقص کنان برخيزم»[15]
اين چه روح است و کرامت که در اين ياران است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زينب/ «داشت انديشه فردای يتيمان، زينب»[16]
گفتی از يادِ پريشانی طفلان، زينب / داشت آن شب همه گيسوی پريشان، زينب»
اين چه خوابی است که در خوابگه شيران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا، قد رعنای حسين است کمان / باز جويد شه بی يار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان / «که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»[17]
قرص خورشيد هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند: / صبر از اين بيش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غيرت چو سپند / بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنين پيچان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«او سليمان زمان است که خاتم با اوست» / «سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست» / زخم شمشير و سنان چيست؟ «که مرهم با اوست»[18]
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
شام فردا که رسد، زينبِ گريان و دوان / در هياهوی رذيلانة آن اهرمنان
پرسد از پيکر صدچاک شه تشنه زبان / «که شهيدان که اند اينهمه خونين کفنان؟»[19]
جگر رود فرات از تف او سوزان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
او که دربانی ميخانه فراوان کرده است[20] / نوش پيمانة خون بر سر پيمان کرده است
اشک را پيرهنِ يوسفِ دوران کرده است / چنگ بر گونه زده موی پريشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پريشانان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
يارب اين شام سيه را به جلالی درياب / بال و پر سوخته را با پر و بالی درياب
«تشنة باديه را هم به زلالی درياب»[21] / جشن دامادی جان را به جمالی درياب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است / ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع