حسینیه باشگاه مهندسان ایران

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام
میدونید ماها چه جوری هستیم
همینجور که اسپاروی عزیز گفتند
ماها شیعه حسین تا روز عاشورایی
بازم همون ظاهر بینی
کسی اصلا توجه نمیکنه که بعد از عاشورا تازه دردا شروع شد
تازه مصیبت زینب شروع شد
گریه های رقیه شروع شد
چرا کسی نمیبینی که علی بن الحسین رو به زنجیر کشیدن
و خیلی چراهای دیگه
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
میدونید ماها چه جوری هستیم
همینجور که اسپاروی عزیز گفتند
ماها شیعه حسین تا روز عاشورایی
بازم همون ظاهر بینی
کسی اصلا توجه نمیکنه که بعد از عاشورا تازه دردا شروع شد
تازه مصیبت زینب شروع شد
گریه های رقیه شروع شد
چرا کسی نمیبینی که علی بن الحسین رو به زنجیر کشیدن
و خیلی چراهای دیگه

دقيقا همين طوره تنهايي
تازه از عاشورا تمام مصايب شروع مي شه

خودمو مي گم هر روز ميام به اين تاپيك متنهاي دوستان رو هم مي خوندم ولي دستم به نوشتن نمي رفت

اتفاقاتي داره ميفته كه خودم هم سر در گم شدم

دعا يادتون نره دوستان

موفق باشين
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نقش حضرت زینب (س) بعد از واقعه جانسوز عاشورا چه بود ؟

نقش حضرت زینب (س) بعد از واقعه جانسوز عاشورا چه بود ؟

پاسخ: بعد از حادثه کربلا حضرت زینب (س)، حدود یک سال و شش ماه زندگى کرد. حضرت در کاروان اسیران، همراه دیگر باقى ماندگان غافله کربلا به کوفه و سپس به شام برده شد. اگر چه در واقع رهبرى بازماندگان بر عهده امام سجاد (ع) بود، اما به ظاهر زینب کبرى (س) رهبرى را برعهده داشت.
سخنرانى قهرمانانه زینب (س) در کوفه، موجب تحول در افکار عمومى شد. وى در برابر نعره مستانه عبیدالله بن زیاد، آن گاه که به پیروزیش مى‏نازید و مى‏گفت: "کار خدا را با خاندانت چگونه دیدى؟!" با شهامت و شجاعت و صف ناپذیرى گفت: "ما رأیت الا جمیلا؛ جز زیبایى چیزى ندیده‏ام. شهادت براى آنان مقدر شده بود. آنان به سوى کشتن گاه خویش رفتند به زودى خداوند آنان و تو را مى‏آورد تا در پیشگاه خداوند داورى خواهید.
آن گاه که ابن زیاد دستور قتل امام سجاد (ع) را صادر کرد، زینب (س) با زیرکى تمام، زمام عواطف را به دست گرفت و برادر زاده‏اش را در آغوش گرفت و گفت: اگر خواستى او را بکشى مرا هم بکش. به دنبال حرکت زینب (س)، ابن زیاد از کشتن امام سجاد (ع) منصرف شد.
کاروان آزادگان به دمشق رفت. در شام نیز زینب (س) توانست افکار عمومى را متحول نماید. در جلسه‏اى که یزید به عنوان پیروزى ترتیب داده بود و در حضور بازماندگان واقعه کربلا، سربریده حسین (ع) را در تشت نهاد و با چوب‌د‌ستى به صورتش مى‏زد، زینب کبرى (س) با سخنرانى خویش غرور یزید را در هم کوبید و او را از کرده خویش پشیمان کرد. سرانجام یزید مجبور شد کاروان را با احترام به مدینه برگرداند.
در مدینه نیز زینب (س)، پیام آور شهیدان، ساکت ننشست. او با فریادش مردم مدینه را بر ضد حکومت یزید شوراند. حاکم مدینه در پى تبعید حضرت زینب (س) برآمد. به نوشته برخى حضرت به شام سفر نمود و در همان جا درگذشت. برخى دیگر گفته‏اند: حضرت به مصر هجرت نمود و در تاریخ پانزدهم رجب سال 62 هجرى درگذشت.(1)
پى‏نوشت‏ها:
1- زینب پیام آور عاشورا، سید عطاء الله مهاجرانى، ص 287 به بعد.
 

کربلایی

مدیر بازنشسته
سلام
الا اي اهل عالم! بدانيد حسين ابن علي را كنار آب لب تشنه چون گوسفندي سر بريدند!!!
اي مردم!
اي نا اهلان كوفه!
و اي حراميان!
اينك خوب بدانيد و بخاطر بسپاريد كه شهيد هميشه تاريخ زنده هست!
كجا رفتند آن مردماني كه به هواي شهادت و بقصد تقرب حسين را در كربلا سر بريدند؟
كجايند آناني كه عمر سعد ها و يزيدها آيا برايشان مجلس شهادت گرفتند؟
آيا انان اينك زنده اند؟

اما خوب ببينيد!
چشمان كورتان را باز كنيد و بنگريد!
اين حسين ابن علي همچنان زنده هست و بين شيعيان نفس مي كشد!!!
آري حسين حق است و حق نيز با اوست! همچنان كه پدر بزرگوارش حق است و حق با اوست!


ذره ذرات وجودي محو يار ايلر حسين(حسين ذره ذرات وجود را محو يار مي كند!)
جان مس اولسا زر ناب ايلر حسين(اگر جانت از مس باشد حسين آن را طلاي ناب مي كند)
گوي داغيلسين هر دو عالم يارين آدي باتماسين(بگذار هر دو عالم ويران شود اما اسم يار فروكش نكند)
گوي داغيلسين هر دو عالم قاراه پرچم باتماسين(بگذار هر دو جهان ويران شود ولي پرچم سياه نخوابد)
 

کربلایی

مدیر بازنشسته
سلام
آيا تا كنون هيچ به نماز امام چهارم انديشيده اي؟
نمازي ميان غربت غريب بيابان!!!
امام نمازش را غريبانه بقصد قرب آغاز مي كند!
در اوج آوارگي،‌بلاتكليفي و بي پناهي به بهترين پناه عالم رجوع مي كند!!!
الله اكبر!
الله اكبر!
بسم الله الرحمن الرحيم
عجب خدايي! چه مهربان است و چه رحيم!!!
شگفتا!
خلوت حزناكيست،‌نرم نرمك از غربت به قربتي آشنا مي رسي!!!
آسمان زار مي زند! اما نمي گريد!
ابرها خون مي گريند! اما هنوز نمي بارند!
كاش امروز برارند!!!
كاش كاش و فقط كاش!
زمين را ببين! خون است و خشم و سكوت!
سكوتي كه حتي دل سنگ را نيز به فرياد مي آورد! چرا؟ تا كي اين چنين سكوت؟‌آيا كافي نيست تا روباه ها به خود آيند؟
خداي من!
اينجا دريايي ست انگار بيكرانه!!!
قل هو الله احد!!!
آري بگو! تو نيز با امامت زمزمه كن!
اوست خدايي كه چون او نيست! اوست خداي تنها و .....
سبحان الله!!!
چه مي گويم؟
من كجا و نماز امام كجا؟
الحمد الله!!!
شكر كه مرا هنوز دليست عاشق!!!
لا الله الا الله!!!
و گواهي مي دهم خدايي جز خداي حسين نيست!!!
خداي حسين و تمام حسينيان!!!
اوست خدايي كه وصفش ناممكن است!
الله اكبر!!!
و خداوند برتر از آن است كه وصف شود!!!

آسمان همچنان زار ميزند!
ابرها باز هم ميگريند!
اما نمي بارند!!! كاش جمعه ديگر ببارند! اي كاش كاش كاش!!!

و اينك اين علي ابن حسين است كه اينگونه راه پدر را ادامه مي دهد!

آيا كسي هست پسر فاطمه را ياري كند؟
التماس دعا
موفق باشيد
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
1

1

درختان را دوست می دارم
که به احترام تو قیام کرده اند
و آب را
که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است:
شفق ، آینه دار نجابتت
و فلق محرابی
که تو در آن نماز صبح شهادت گزارده ای.
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی را چنان رفیع ندیده بودم
در حضیض هم می توان عزیز بود
از گودال بپرس!
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
2

2

شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو حسینی شد
و دیگر سو یزیدی.
اینک ماییم و سنگ ها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشه زاران
که برخی یزیدی
وگرنه حسینی اند
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هرچیز را در کائنات به دوپاره کرد!
در رنگ!
اینک هر چیز یا سرخ است
یا حسینی نیست!
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
3

3

آه ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر کرد
که مردنی چنان،
غبطه بزرگ زندگانی شد!
خونت
با خونبهای حقیقت
در یک طراز ایستاد
و عزمت ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ می پاشد -
و خون تو امضای "راستی" است.
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
4

4

تو را باید در راستی دید
و در گیاه
هنگامی که می روید
در آب
وقتی می نوشاند
در سنگ
چون ایستادگی است
در شمشیر
آن زمان که می شکافد
و در شیر
که می خروشد
در شفق که گلگون است
در فلق که خنده خون است
در خواستن
برخاستن
تو را باید در شقایق دید
در گل بویید
تو راباید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشه ها چید
تو را باید تنها در خدا دید
هر کس هر گاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست
ابدیت آینه ای ست :
پیش روی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه می گفتم
جرقه نگاه توست
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
4

4

تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه روشن وجدان تاریخ
ایستاده ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبان اراده توست
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل می افتد
بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستاده ای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را می آشامانی
- هر کس را که تشنه شهادت است -
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
5

5

نام تو خواب را بر هم می زند
آب را توفان میکند
کلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژه تو خون است ، خون
ای خداگون!
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسی ست
که کودکان به شیطنت در مشت می گیرند
و یزید بهانه ای
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تف کردی
و در زباله تاریخ افکندی
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می مکید
مخنثی که تهمت مردی بود
بوزینه ای با گناهی درشت:
"سرقت نام انسان"
و سلام بر تو
که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
6

6

مرگ سرخت
تنها نه نام یزید را شکست
و کلمه ستم را بی سیرت کرد
که فوج کلام را نیز در هم می شکند
هیچ کلام بشری نیست
که در مصاف تو نشکند
ای شیرشکن!
خون تو بر کلمه فزون است
خون تو در بستری از آن سوی کلام
فراسوی تاریخ
بیرون از راستای زمان
می گذرد
خون تو در متن خدا جاری است
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
7

7

یا ذبیح الله
تو اسماعیل برگزیده خدایی
و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق
و تو نخستین کسی
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
- و اتممناها بعشر -
آه
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر تمام کردی
مرگ تو
مبدا تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی است
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
8

8

خط تو با خون تو آغاز می شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فرو افتادی
حق برخاست
و تو شکستی و " راستی " درست شد
و از روانه ی خون تو
بنیاد ستم سست شد
در پاییز مرگ تو
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید

و هیچ شاخه ای نیست
که شکوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
9

9

تو راز مرگ را گشودی
کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف به دنبال تو لابه کنان می دود
تو فراتر از حمیتی
نمازی، نیتی
یگانه ای، وحدتی
آه ای سبز!
ای سبز سرخ!
ای شریفتر از پاکی
نجیب تر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین!
تو دهان تاریخ را آب انداخته ای
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله تفاسیر،
گامهایت وزنه خاک
و پشتوانه افلاک
کجای خدا در تو جاری ست
کز لبانت آیه می تراود؟
عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه ای از کلمات
اقیانوسی را می توان پیمانه کرد؟
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
10

10

بگذار بگریم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست
تو قرآن سرخی
"خون آیه" های دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه ای شد
با خوشه های سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه ، خوشه ، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
11

11

یا ثارالله
آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوه های سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی ست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر
بوفضایل را
و نخلهای سرخ کامل را
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
12

12

حر، شخص نیست
فضیلتی ست،
از توشه بار کاروان مهر جدامانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی ست
که آدمی را به خویش بازمی گرداند
و توشه را به کاروان
و اما دامنت:
جمجمه های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می کند
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست

ای قتیل!
بعد از تو
"خوبی" سرخ است
و گریه سوگ
خنجر
و غمت توشه ی سفر
به ناکجاآباد
و رد خونت
راهی
که راست به خانه ی خدا می رود...
تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم ، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی
کربلای تو
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی است
طواف است
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
14

14

با سلام بر همه ي دوستان

اين 13 قسمتي كه مشاهده مي كنيد شعر خط خون از علي موسوي گرماروديه
وقتي اين شعرو ديدم به نظرم خيلي جالب اومد گفتم براي شما دوستان هم بزارم كه قسمت قسمتش كردم تا راحت تر باشه خوندنش

موفق باشين
يا علي :gol:
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
کاروان اسرا به شام می رود

کاروان اسرا به شام می رود

یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.
در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچه‌ها و محله‌های كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.
منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌كردند.

جریان راهب مسیحی

حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:

اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا
شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ

آیا گروهی كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد، برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:

وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحكم جَور
وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب

امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.
حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا زندگی می كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزه‌ای كه كنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌آیند و می‌گویند:
السلام علیك یابن رسول الله ... السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما كیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر كیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).
راهب با تعجب پرسید: همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد كه هلاكت برای شما باد به خاطر كاری كه كردید. از آنها خواهش كرد سر مبارك حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو می‌دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.
راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم كه معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای اباعبدالله، هنگامی كه جدت را دیدار می‌كنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله ... صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.
ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، كیسه‌های درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود گو سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛ و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.
حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نكرده است كه حاملان سرها چند منزل، استراحت كردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب می‌گوید یكی از كرامات امام زیارتگاه‌هایی است كه از سر ایشان به جای مانده است؛ در كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكان‌ها می‌باشد. (یعنی این كه وجود سر مقدس امام در این مكان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌كنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند، بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید.)
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌كردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه تا دمشق) می‌رسیدند جرأت نداشتند كه وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش كنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یك خارجی است.

بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام

"ابن لهیعه" و غیر او روایت كرده‌اند: در بیت الله الحرام طواف مى‌كردم ناگاه مردى را دیدم كه گفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بیامرزى! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به اندازه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى، خداى عزوجل گناهانت را مى‌بخشد كه غفور و رحیم است .
آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حكایت نمایم .من به نزدش رفتم و گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) به شام رفتیم و برنامه ما این بود كه چون شب مى‌شد آن سر مبارك را در میان تابوت مى‌گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مى‌شدیم و به شرابخوارى مى‌پرداختیم .
شبى همراهان من به عادت شب‌هاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاریك شد، صدایی از رعدی به گوشم رسید و برقى را مشاهده كردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل، حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائكه در خدمت ایشان بودند.
جبرئیل به نزدیك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء (علیهم السّلام) هم مانند جبرئیل، آن سر مبارك را زیارت مى‌كردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین، گریه نمود و انبیاء (علیهم السّلام) به او تعزیت و تسلیت مى‌گفتند.
جبرئیل به خدمتش عرضه داشت: یا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطیع فرمانت باشم تا آنچه كه در حق امت خود بفرمایى به جا آورم؛ اگر مى‌فرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنین كردم.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت وعده‌گاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان. پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول خدا فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد!
در كتاب "تذییل" محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى، به اسناد خود همین روایت را ذكر نموده بود فقط با این تفاوت كه: وقتی حضرت امام حسین (علیه‌السلام) به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن حضرت را به سوى شام خراب، مى‌بردند و در هر منزلى كه فرود مى‌آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس، مى‌نشستند و شراب می‌خوردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مى‌آورد، پس ‍ در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :

اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا
شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ

آیا امتى كه حسین (علیه السّلام) را كشتند؛ در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!
ماموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند.

(منبع)
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
آری
دیگر صحرای کربلا جزء نسیمی که خاک شهدا را نوازش میکند کسی نیست
در شام
زینب به سر زنان
سجاد در زنجیر
و رقیه به دنبال پدر
دیگر از صدای گریه های اصغر خبری نیست
دیگر از مشک سقا خبری نیست
دیگر قاسم سیزده ساله در کنار مادر نیست
جوان بنی هاشم کجاست
آه
 

neda_shafa

عضو جدید
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی قاسم بن الحسن المجتبی(ع)

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی اباالفضل العباس و علی فاطمه الزهرا و علی علی بن ابی طالب و علی حسن بن علی و علی محمد رسول الله جد الحسین.
و السلام علی ائمه المعصومین!
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي صاحب اين ماه
يا حسين ،‌يا ابالفضل قسمتون مي دم نيوشاي عزيز رو به محفل گرم خانوادش برگردونيد
آمين
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
کسی از حال زینب سلام الله با خبره
ماها ( اول از همه خودمو میگم ) تا عاشوار حسینی هستیم
بعد از عاشورا دیگه نمیدونیم حسین کیه
درهای حسینیه رو میبنیدم تا محرم سال دیگه
ای خدا
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ای کاش این حال و هوای حسینی فقط برا محرم نبود
ای کاش غیر از محرم هم به اون خوبی بودیم که تو محرم هستیم
ای کاش به جای اینکه این قدر دلم برا کربلا پر بزنه برا خود حسین پر بزنه
 

بارانی

عضو جدید
کاربر ممتاز
از اول محرم همش ترس تموم شدنش رو داشتم...از اول هی با خودم می گفتم چی میشد همیشه این حال و هوا بود...محلمون خیلی با صفا شده بود ایام غم بود ولی از بس خوبی میدیدی دلت شاد می شد...
خیلی حیف شد..خیلی زود گذشت...کی میدونه تا سال دیگه هستیم این همه صفارو باز ببینیم یا نه؟؟؟
کاش هر روزمون رو میتونستیم محرمی کنیم...چقدر دنیا قشنگ میشد...
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
از اول محرم همش ترس تموم شدنش رو داشتم...از اول هی با خودم می گفتم چی میشد همیشه این حال و هوا بود...محلمون خیلی با صفا شده بود ایام غم بود ولی از بس خوبی میدیدی دلت شاد می شد...
خیلی حیف شد..خیلی زود گذشت...کی میدونه تا سال دیگه هستیم این همه صفارو باز ببینیم یا نه؟؟؟
کاش هر روزمون رو میتونستیم محرمی کنیم...چقدر دنیا قشنگ میشد...
بارانی جان
نمیدونم چرا ماها اینجوری هستیم
به قول یکی از دوستام میگه تا امام حسین زنده است هی تو سر خودمون میزنیم
حالا که عاشورا شهید میشه
یادمون میره امام حسینی هم هستش
راستش نگاه به همین حسینیه باشگاه بکن
چه گرد وخاکی گرفته
ماها حسینمون فقط ده روزه
 
بالا