[FONT=times new roman, times, serif]نيكا سرش را پايين انداخته بود. نمي دانست چه بايد بگويد بغض گلويش را مي فشرد ايرج با گستاخي برخاست وگفت: چي شد خانم اومدني شدي ؟ نيكا هم با سماجت فرياد زد: نه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه با تعجب به آن دو نگاه كردند. مازيار با آنكه هيچگاه در امور مربوط به خانواده همسرش دخالت نميكرد اين بار پا در مياني كرد وگفت: ايرج خان رفتن از ايران اينقدرهام آسون نيست همين خانم...........خواهرتون ، هر وقت شما بياييد پيش ما يا ما بياييم ايران تا يكي، دوماه روزگار ما رو سياه ميكنه كارش ميشه گريه وبهونه گيري، تازه ايشون از روز اول مي دونست من خارج از ايران زندگي ميكنم وبا پذيرش اين شرط با ميل ورغبت قدم به زندگي من گذاشت واي بحال شما كه ميخواي نيكا خانم رو به زور با خودتون همراه كنيد.من اگه امروز درسم تموم بشه، با وجودي كه خواهر و بردارهام اونجا هستن فردا ميام ايران تا همسرم راحت باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ايرج از حرفهاي مازيار هيچ خوشش نيامد وبي اعتنا گفت: اين مشكل حل مي شه.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مازيار هم كه اينگونه ديد حرف ديگري نزد.شادي براي آنكه بحث را فيصله دهد برخاست در جعبه شيريني را كه با خود آورده بودند باز كرد و گفت: خوب به سلامتي بحث تمومه، اينم شيريني آشتي كنون.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- آشتي كدومه؟ ما اصلابا هم قهر نبوديم تو نمي ذاري ما به نتيجه برسيم من بالاخره نفهميدم تكليفم چي شد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- هيچي تكليفي در كار نيست فعلا شما همين جا بساط عروسيتون رو راه مي اندازيد و يه كار مناسب هم پيدا مي كنيد.حالا دهانتون رو شيرين كنيد موافقي نيكا جون؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نيكا با نارضايتي و تاثر سري تكان داد و گفت: بله من حرفي ندارم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولي من دارم، باشه اگه دوست داريد همين جا عروسي ميكنيم، ولي بلافاصله بايد بريم، يكي از دوستاي من منتظرمونه، اون برام كار مناسبي پيدا كرده كه نميتونم از دست بدم، اگه اين دست اون دست كنم كار تمومه كس ديگه اي رو انتخاب مي كنن.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من يه نظر ديگه دارم عمه جون، تو بيا با ايرج برو، اگه ديدي خوب نيست وناراحتي برگرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه عمه گفتم كه من پامو از مرز بيرون نمي ذارم حتي براي يه ساعت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- واي پناه بر خدا عجب لجبازي![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب با اين حساب مثل اينكه حرف ديگه اي نمونده ، من واين خانم با هم به تفاهم نمي رسيم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دكتر از اين تصميم گيري عجولانه وحالت بي تفاوت ايرج متعجب شد لحظه اي به او خيره ماند عمه بي طاقت شد وگفت: خوب به اين عزيز دردونه يه چيزي بگو داداش[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دكتر با عصبانيت به خواهرش نگاه كرد وگفت: الان ميگم، دخترم نيكا ما در انتخاب ايرج براي تو اشتباه كرديم، حالا هم دير نشده خودت رو از اين گرفتاري نجات بده اون مرد زندگي نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بفرما اينم داداشمون، بلند شيد جمع كنيد بريم اينجا معلوم نيست چه خبره؟ شايد لقمه چربتري براي دخترشون پيدا كردن كه به اين راحتي ما رو جواب مي كنن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي با عصبانيت بمادرش كه كيف در دست ايستاده بود نزديك شد كيف را از دستش كشيد وگفت: چي چي بريم........ يعني چه؟ اينا زن وشوهرند، حرفي بينشون پيش اومده خودشون حل وفصل مي كنن، شماها چي ميگيد اين وسط داريد همه چيز رو تموم مي كنيد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- مگه نشنيدي دايي جونت چي گفت؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا شنيدم، دايي هم مثل شما عصباني يه چيزي گفت ، حالا بشين[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه شادي حرفهاي ما تموم شد، حالا هم بايد بريم، توي محضر همديگرو مي بينيم حرف ديگه اي هم نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي كه از فرط عصبانيت چهره اش گلگون شده بود فرياد زد: خفه شو احمق، اينا خيلي راحت مي تونند دامادي بهتر از تو پيدا كنن ولي ما ديگه ميتونيم مثل نيكا رو پيدا كنيم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بفرما اينم خواهرمون ديگه آدم از كي ميتونه توقع داشته باشه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله ، من مثل مادرت نيستم كه از تو چون برادرم هستي دفاع كنم من حق رو مي گم، راست مي گي شما بايد حتما از هم جدا بشيد از اولم تو لياقت اين دختر رو نداشتي [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- شادي بسه، گفتم راه بيفت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عمه وايرج با سرعت به راه افتادند ، دكتر وهمسرش نيز براي بدرقه مهمانان از جاي برخاستند ايرج بمقابل نيكا كه رسيد لحظه اي ايستاد و بعد با غيظ گفت: براي روز محضر باهات تماس ميگيرم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نيكا بسختي بغضش را فرو برد و برخود مسلط شد وگفت: منتظرم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آنها بسرعت خانه را ترك كردندشادي بازگشت سرش را با شرمندگي به زير انداخت ونشست. نيكا به زحمت از جاي برخاست عصايش را در دست گرفت و بسوي شادي رفت روبه روي او ايستاد وگفت: توچرا سرت رو پايين انداختي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- به جون نيكا اصلا روم نميشه تو چشاي شماها نگاه كنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ديوونه نشو دختر، اين كار بالاخره يه روز بايد مي شد اينطوري بهتر شد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي نگاهش را به چشمان پر از اشك نيكا دوخت. از جا بلند شد او را در آغوش كشيد وبا صداي بلند شروع به گريه كرد،گريه او بغض فروخورده نيكا را هم آشكار كرد.مازيار به همراه دكتر و همسرش به اتاق بازگشتند .افسانه بطرف آن دو رفت وگفت: بس كنيد دخترها براي چي گريه مي كنيد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نيكا سعي كرد برخود مسلط شود و در حاليكه بسختي لبخند مي زد گفت: مادر مي بيني شادي ديوونه شده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي بريده بريده گفت: بخدا............ بخدا زن دايي..........من.............[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اما گريه امانش نداد مازيار نزديك آمد وگفت: شادي بخاطر خدا بس كن هنوز اتفاقي نيفتاده.دايي............ شمام يه چيزي بگيد تو رو خدا اينطوري ساكت نايستيد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- شادي عزيزم بهتره اين مساله همين جا تموم بشه.البته بازم اختيار با خود نيكاست.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه رو به نيكا چشم دوختند او آهسته گفت: من مي رم بخوابم فردا صبح نظرم رو ميگم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بعد بطرف اتاقش راه افتاد.افسانه نيز به دنبالش رفت وگفت: ولي نيكا جون تو كه شام نخوردي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اشتها ندارم مادر متشكرم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]افسانه خواست باز هم چيزي بگويد ولي دكتر با اشاره به او فهماند مزاحمش نشود.افسانه نيز به ناچار سكوت كرد ونيكا عصا زنان بسوي اتاقش رفت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]********************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سرش چنان بشدت درد ميكرد كه نمي توانست چشمانش را بگشايد بنظرش رسيد دچار سردردهايي نظير سردردهاي كيانوش شده .نگاهي به عكسهاي نيلوفر ونگاهي به قاب عكس ايرج كرد و بعد قاب را بلند كرد و با شدت به ديوار كوفت: تو هم منو ديوونه مي كني همونطوري كه نيلوفر كيانوش رو بيچاره كرد. بعد با عصبانيت گوشي تلفن را كشيد و شماره منزل عمه را گرفت نفسهايش بشماره افتاده بود و صداي تپش ناهماهنگ و پرشتاب قلبش را به وضوح مي شنيد .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ......... بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- سلام من نيكا هستم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- سلام كاري داشتي[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله ميخواستم بگم براي بعد از ظهر امروز آماده باش ميخوام هرچه سريعتر هر دومون رو راحت كنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- همين امروز[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، اشكالي داره؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه ، من حرفي ندارم ولي خوب بود زودتر مي گفتي، من فكر ميكنم بايد مقداري از مهرت رو پرداخت كنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- احتياجي نيست، من تمامش رو به تو وعمه بخشيدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب پس مشكل ديگه اي نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- براي ساعت 4 آماده اي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، كجا مي تونيم همديگر رو ببينيم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- همون محضري كه عقد كرديم خوبه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من فعلا به بقيه چيزي نمي گم، تو هم چيزي نگو تا كار تموم بشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- فكر ميكنم احتياج به شاهد باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- يه فكري براش بكن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- باشه، نيكا تو فكرهات رو كردي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، مطمئن باش........... كاري نداري؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خدانگهدار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بي آنكه منتظر پاسخ ايرج باشد، گوشي را سر جايش گذاشت واز جا برخاست.چندين مرتبه صورتش را باآب سرد شستشو داد، اما در چشمان سرخ وباد كرده اش تغييري ايجاد نشد .بيخوابي وگريه هاي شب گذشته چهره اش را يشدت اشفته نموده بود ، ولي او قصد داشت هر طور كه شده ماسكي از بي تفاوتي بر وجود پر آشوب و غوغايش بزند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]وقتي كنار ميز صبحانه قرار گرفت همه متوجه شدند كه لبخندش تصنعي است ولي با وجود تصنعي بودن همه از آن استقبال كردند شادي به خنده گفت: چقدر ميخوابي دختر ظهره؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- حق با شماست معذرت مي خوام، مدتها بود اينهمه نخوابيده بودم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پس شب خوبي داشتي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، خيلي خوب.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب برنامه امروز چيه سركار خانم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من بعد از ظهر بايد به ديدن يكي از دوستام برم، ساعت 4 باهاش قرار دارم، اگه برنامه اي مي خواي بذاري تا 4 نكشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پس بگو برنامه نذار ديگه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه بذار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پشيمون شدم ، باشه براي يه وقت ديگه امروز بشينيم و با هم صحبت كنيم خيلي خوب شد كه دايي ومازيار نيستند مهلت داريم كه حسابي غيبت كنيم شروع كنيم زن دايي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من حاضرم شادي جون[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هر سه خنديدند و نيكا گفت: اجازه بديد من شروع كنم اما نه با غيبت با يه خبر تازه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب بفرماييد ولي بشرطي كه تكراري نباشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- تكراري نيست تازه خيلي هم تعجب آوره[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پس زودتر بگو مامان[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خبر يه عروسيه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- عروس وداماد غريبه اند؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اگه غريبه بودند كه بشماها ربطي نداشت ولي يادتون باشه فعلا خبر بايد مخفي بمونه چون به من سفارش شده حرفش رو به كسي نزنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ما كه كسي نيستيم، بگو نصف عمر شدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- فروزان ميخواد عروس بشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي و مادر هر دو با هيجان فرياد زدند: جدي مي گي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- داماد كيه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اونم غريبه نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب كيه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- آقاي كيانوش مهرنژاد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه با تعجب به آن دو نگاه كردند. مازيار با آنكه هيچگاه در امور مربوط به خانواده همسرش دخالت نميكرد اين بار پا در مياني كرد وگفت: ايرج خان رفتن از ايران اينقدرهام آسون نيست همين خانم...........خواهرتون ، هر وقت شما بياييد پيش ما يا ما بياييم ايران تا يكي، دوماه روزگار ما رو سياه ميكنه كارش ميشه گريه وبهونه گيري، تازه ايشون از روز اول مي دونست من خارج از ايران زندگي ميكنم وبا پذيرش اين شرط با ميل ورغبت قدم به زندگي من گذاشت واي بحال شما كه ميخواي نيكا خانم رو به زور با خودتون همراه كنيد.من اگه امروز درسم تموم بشه، با وجودي كه خواهر و بردارهام اونجا هستن فردا ميام ايران تا همسرم راحت باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ايرج از حرفهاي مازيار هيچ خوشش نيامد وبي اعتنا گفت: اين مشكل حل مي شه.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مازيار هم كه اينگونه ديد حرف ديگري نزد.شادي براي آنكه بحث را فيصله دهد برخاست در جعبه شيريني را كه با خود آورده بودند باز كرد و گفت: خوب به سلامتي بحث تمومه، اينم شيريني آشتي كنون.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- آشتي كدومه؟ ما اصلابا هم قهر نبوديم تو نمي ذاري ما به نتيجه برسيم من بالاخره نفهميدم تكليفم چي شد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- هيچي تكليفي در كار نيست فعلا شما همين جا بساط عروسيتون رو راه مي اندازيد و يه كار مناسب هم پيدا مي كنيد.حالا دهانتون رو شيرين كنيد موافقي نيكا جون؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نيكا با نارضايتي و تاثر سري تكان داد و گفت: بله من حرفي ندارم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولي من دارم، باشه اگه دوست داريد همين جا عروسي ميكنيم، ولي بلافاصله بايد بريم، يكي از دوستاي من منتظرمونه، اون برام كار مناسبي پيدا كرده كه نميتونم از دست بدم، اگه اين دست اون دست كنم كار تمومه كس ديگه اي رو انتخاب مي كنن.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من يه نظر ديگه دارم عمه جون، تو بيا با ايرج برو، اگه ديدي خوب نيست وناراحتي برگرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه عمه گفتم كه من پامو از مرز بيرون نمي ذارم حتي براي يه ساعت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- واي پناه بر خدا عجب لجبازي![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب با اين حساب مثل اينكه حرف ديگه اي نمونده ، من واين خانم با هم به تفاهم نمي رسيم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دكتر از اين تصميم گيري عجولانه وحالت بي تفاوت ايرج متعجب شد لحظه اي به او خيره ماند عمه بي طاقت شد وگفت: خوب به اين عزيز دردونه يه چيزي بگو داداش[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دكتر با عصبانيت به خواهرش نگاه كرد وگفت: الان ميگم، دخترم نيكا ما در انتخاب ايرج براي تو اشتباه كرديم، حالا هم دير نشده خودت رو از اين گرفتاري نجات بده اون مرد زندگي نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بفرما اينم داداشمون، بلند شيد جمع كنيد بريم اينجا معلوم نيست چه خبره؟ شايد لقمه چربتري براي دخترشون پيدا كردن كه به اين راحتي ما رو جواب مي كنن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي با عصبانيت بمادرش كه كيف در دست ايستاده بود نزديك شد كيف را از دستش كشيد وگفت: چي چي بريم........ يعني چه؟ اينا زن وشوهرند، حرفي بينشون پيش اومده خودشون حل وفصل مي كنن، شماها چي ميگيد اين وسط داريد همه چيز رو تموم مي كنيد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- مگه نشنيدي دايي جونت چي گفت؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا شنيدم، دايي هم مثل شما عصباني يه چيزي گفت ، حالا بشين[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه شادي حرفهاي ما تموم شد، حالا هم بايد بريم، توي محضر همديگرو مي بينيم حرف ديگه اي هم نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي كه از فرط عصبانيت چهره اش گلگون شده بود فرياد زد: خفه شو احمق، اينا خيلي راحت مي تونند دامادي بهتر از تو پيدا كنن ولي ما ديگه ميتونيم مثل نيكا رو پيدا كنيم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بفرما اينم خواهرمون ديگه آدم از كي ميتونه توقع داشته باشه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله ، من مثل مادرت نيستم كه از تو چون برادرم هستي دفاع كنم من حق رو مي گم، راست مي گي شما بايد حتما از هم جدا بشيد از اولم تو لياقت اين دختر رو نداشتي [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- شادي بسه، گفتم راه بيفت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عمه وايرج با سرعت به راه افتادند ، دكتر وهمسرش نيز براي بدرقه مهمانان از جاي برخاستند ايرج بمقابل نيكا كه رسيد لحظه اي ايستاد و بعد با غيظ گفت: براي روز محضر باهات تماس ميگيرم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نيكا بسختي بغضش را فرو برد و برخود مسلط شد وگفت: منتظرم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آنها بسرعت خانه را ترك كردندشادي بازگشت سرش را با شرمندگي به زير انداخت ونشست. نيكا به زحمت از جاي برخاست عصايش را در دست گرفت و بسوي شادي رفت روبه روي او ايستاد وگفت: توچرا سرت رو پايين انداختي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- به جون نيكا اصلا روم نميشه تو چشاي شماها نگاه كنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ديوونه نشو دختر، اين كار بالاخره يه روز بايد مي شد اينطوري بهتر شد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي نگاهش را به چشمان پر از اشك نيكا دوخت. از جا بلند شد او را در آغوش كشيد وبا صداي بلند شروع به گريه كرد،گريه او بغض فروخورده نيكا را هم آشكار كرد.مازيار به همراه دكتر و همسرش به اتاق بازگشتند .افسانه بطرف آن دو رفت وگفت: بس كنيد دخترها براي چي گريه مي كنيد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نيكا سعي كرد برخود مسلط شود و در حاليكه بسختي لبخند مي زد گفت: مادر مي بيني شادي ديوونه شده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي بريده بريده گفت: بخدا............ بخدا زن دايي..........من.............[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اما گريه امانش نداد مازيار نزديك آمد وگفت: شادي بخاطر خدا بس كن هنوز اتفاقي نيفتاده.دايي............ شمام يه چيزي بگيد تو رو خدا اينطوري ساكت نايستيد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- شادي عزيزم بهتره اين مساله همين جا تموم بشه.البته بازم اختيار با خود نيكاست.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه رو به نيكا چشم دوختند او آهسته گفت: من مي رم بخوابم فردا صبح نظرم رو ميگم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بعد بطرف اتاقش راه افتاد.افسانه نيز به دنبالش رفت وگفت: ولي نيكا جون تو كه شام نخوردي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اشتها ندارم مادر متشكرم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]افسانه خواست باز هم چيزي بگويد ولي دكتر با اشاره به او فهماند مزاحمش نشود.افسانه نيز به ناچار سكوت كرد ونيكا عصا زنان بسوي اتاقش رفت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]********************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سرش چنان بشدت درد ميكرد كه نمي توانست چشمانش را بگشايد بنظرش رسيد دچار سردردهايي نظير سردردهاي كيانوش شده .نگاهي به عكسهاي نيلوفر ونگاهي به قاب عكس ايرج كرد و بعد قاب را بلند كرد و با شدت به ديوار كوفت: تو هم منو ديوونه مي كني همونطوري كه نيلوفر كيانوش رو بيچاره كرد. بعد با عصبانيت گوشي تلفن را كشيد و شماره منزل عمه را گرفت نفسهايش بشماره افتاده بود و صداي تپش ناهماهنگ و پرشتاب قلبش را به وضوح مي شنيد .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ......... بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- سلام من نيكا هستم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- سلام كاري داشتي[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله ميخواستم بگم براي بعد از ظهر امروز آماده باش ميخوام هرچه سريعتر هر دومون رو راحت كنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- همين امروز[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، اشكالي داره؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه ، من حرفي ندارم ولي خوب بود زودتر مي گفتي، من فكر ميكنم بايد مقداري از مهرت رو پرداخت كنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- احتياجي نيست، من تمامش رو به تو وعمه بخشيدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب پس مشكل ديگه اي نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- براي ساعت 4 آماده اي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، كجا مي تونيم همديگر رو ببينيم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- همون محضري كه عقد كرديم خوبه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من فعلا به بقيه چيزي نمي گم، تو هم چيزي نگو تا كار تموم بشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- فكر ميكنم احتياج به شاهد باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- يه فكري براش بكن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- باشه، نيكا تو فكرهات رو كردي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، مطمئن باش........... كاري نداري؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خدانگهدار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بي آنكه منتظر پاسخ ايرج باشد، گوشي را سر جايش گذاشت واز جا برخاست.چندين مرتبه صورتش را باآب سرد شستشو داد، اما در چشمان سرخ وباد كرده اش تغييري ايجاد نشد .بيخوابي وگريه هاي شب گذشته چهره اش را يشدت اشفته نموده بود ، ولي او قصد داشت هر طور كه شده ماسكي از بي تفاوتي بر وجود پر آشوب و غوغايش بزند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]وقتي كنار ميز صبحانه قرار گرفت همه متوجه شدند كه لبخندش تصنعي است ولي با وجود تصنعي بودن همه از آن استقبال كردند شادي به خنده گفت: چقدر ميخوابي دختر ظهره؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- حق با شماست معذرت مي خوام، مدتها بود اينهمه نخوابيده بودم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پس شب خوبي داشتي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله، خيلي خوب.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب برنامه امروز چيه سركار خانم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من بعد از ظهر بايد به ديدن يكي از دوستام برم، ساعت 4 باهاش قرار دارم، اگه برنامه اي مي خواي بذاري تا 4 نكشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پس بگو برنامه نذار ديگه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه بذار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پشيمون شدم ، باشه براي يه وقت ديگه امروز بشينيم و با هم صحبت كنيم خيلي خوب شد كه دايي ومازيار نيستند مهلت داريم كه حسابي غيبت كنيم شروع كنيم زن دايي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من حاضرم شادي جون[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هر سه خنديدند و نيكا گفت: اجازه بديد من شروع كنم اما نه با غيبت با يه خبر تازه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب بفرماييد ولي بشرطي كه تكراري نباشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- تكراري نيست تازه خيلي هم تعجب آوره[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- پس زودتر بگو مامان[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خبر يه عروسيه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- عروس وداماد غريبه اند؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اگه غريبه بودند كه بشماها ربطي نداشت ولي يادتون باشه فعلا خبر بايد مخفي بمونه چون به من سفارش شده حرفش رو به كسي نزنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ما كه كسي نيستيم، بگو نصف عمر شدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- فروزان ميخواد عروس بشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شادي و مادر هر دو با هيجان فرياد زدند: جدي مي گي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- داماد كيه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اونم غريبه نيست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خوب كيه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- آقاي كيانوش مهرنژاد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]