تصور کنیم که زن و شوهر هستیم

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حرکت قطار متوجه شدند که در این کوپه درجه یک که تختخواب دار بود، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نشد.
ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود.
شب که وقت خواب رسید خانم تخت طبقهء بالا و آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند. اما مدتی نگذشته بود که خانم از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت: ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمائید؟
- چه لطفی؟
- من خیلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی بگیرید؟
- من یه پیشنهاد دارم!
- چه پیشنهادی؟
- فقط برای همین امشب، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم.
زن ریزخندی کرد و با شیطنت گفت:
- چه اشکال داره؟ موافقم!
- قبول؟
- قبول!
- حالا مثل بچه آدم خودت پاشو برو از مهموندار پتو بگیر. من خوابم میاد. دیگه هم مزاحم من نشو.
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالب بود. متاسفانه بیشتر مردها اگه به یه غریبه برخورد کنن ممکنه خدمتی بهش بکنن ولی زن خودشون نه.
این طنز یه حقیقت تلخ رو در خودش داشت
 

Alejandro

عضو جدید
 

Reza_1989

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرش به زنه میگه برو واسه خودت پتو بگیر واسه منم یه چایی بیار که جفتمون گرم بشیم
شما چایی رو جا انداخته بودی
 

Similar threads

بالا