روزی دهقانی به جالیز رفت که خیار بدزدد. پیش خودش گفت:« این گونی خیار را میبرم و با پولی که برای آن میگیرم، یک مرغ میخرم. مرغ تخم میگذارد، روی آنها مینشیند و یک مشت جوجه در میآید، به جوجهها غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم و یک گوسفند میخرم، گوسفند را میپرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت میکنم، او تعدادی بره میزاید و من آنها را میفروشم. با پولی که از فروش آنها میگیرم، یک مادیان میخرم، او کره میزاید، کرهها را غذا میدهم تا بزرگ شوند، بعد آنها را میفروشم با پولی که برای آنها میگیرم، یک خانه با یک باغ میخرم. در باغ خیار میکارم و نمیگذارم احدی آنها را بدزدد. همیشه از آنجا نگهبانی می کنم. یک نگهبان قوی اجیر میکنم، و هر از گاهی از باغ بیرون میآیم و داد میزنم: « آهای تو، مواظب باش.» دهقان چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد میزد. نگهبان صدایش را شنید و دواندوان بیرون آمد، دهقان را گرفت و کتک مفصلی به او زد.
دختر شرقی اینقدر با مزه بود؟
بچه ها دیشب یه معما گفتم کسی جواب نداد!
واسه منم جالب بیدخَیــــــــــــــــــــلی باحال بود .. ولی نه تا حدی که سریع تخرار شه !![]()
![]()
معمات چی بود ؟! آدرس پستشو بذار نگارم![]()
زندانی دارای دو در است، یکی در آزادی و دیگری دَرِ اعدام. این زندان دارای دو زندانبان است که یکی از آنها راستگو و دیگری دروغگوست.
خودِ زندانبانان همدیگر را به خوبی می شناسند. در این زندان مردی محبوس است که نمی داند کدامیک از زندانبانان راستگو، و کدامیک دروغگو است؟ به او اجازه می دهند، از هر یک از زندانبانان که دلش می خواهد سؤالی بکند و از پاسخ طرف مقابل بفهمد در آزادی کدام است تا از آن خارج شود.
پرسشی که او باید بکند تا به آزادی او بینجامد چیست؟
نه زندگی انقدر زیباست ونه مرگ انقدر ترسناک که انسان به واسطه انها شرافت خود را زیر پا بگذاردبیبین ، دروغگوئه که هرچی بپرسی عکسشو میگه . تکلیفش روشنه ... میمونه راستگوئه کــــــــــــه .. باس سوال عکس ازش پرسیده شه !
خو آشنایی این دو تا هم باس یه جای کار به درد بخوره !
پ باس نظر اون یکی رو از این یکی بپرسی ! یعنی بیگی اگه از اون بپرسم در آزادی کدومه چی جیواب میده ؟!
این وسط راستگوئه صاف و صادق میگه که دروغگوئه چ جیوابی میده (همون جیواب عکس )
دروغگوئه هم که دروغ میگه ! بازم همون جیواب عکس
بعد زندونی رند ما میتونه در غلط رو کشف کنه و از اون یکی در الفرار !![]()
![]()
سلام سلام سلام
چی می خواین؟امشب خوبه سرعتم!
من دلم قهوه می خوادمن که زیر کرسیم بابا...
گفتم شما بی تو(یعنی بیا تو...)
آقا سعید چی اوردی برامون؟
قصه ی خشنگ شاد بوگو...
بشین یه چای لب سوز برات بیارم...
نگار خانوم واسه شمام بریزم؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
![]() |
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |