بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
عیبی نداره دشمنت شرمنده:gol:
:gol::gol::gol:
دوستای نازنینم ... امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه ...


شبتون نقره ای ...
شبت رنگی پنگی
دستت درد نکنه برای همه چیز
:gol::gol::gol:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
واقعا خسته نباشی سردار :D
باید بهت نشان لیاقت بدن
چند تا شد؟؟ شمردی؟؟
حقشه کارت قرمز بگیره... :razz: البته خُب اینم یه جور رکورده!!
ممنون بايد الان به من مدال لياقت بدن:w25:
خدايي ركورد تاريخي بود فكر نكنم كسي بتونه اين همه پست تكراري پيدا كنه:w15:
23 تاپيك:surprised:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که زمینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
سلام به همه شب نشینان کرسی نشین
یه چایی اینجا پیدا میشه من بخورم
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که زمینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
سلام به همه شب نشینان کرسی نشین
یه چایی اینجا پیدا میشه من بخورم
به به بين كي امد اينجا
منور كردي محسن جان
خيلي خيلي خوش اومدي دلمبراي خودت شعراي قشنگت تنگ شده بود
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

aramesh_sahar

کاربر فعال
این دفه چهارمم بود که اینجا اومدم ولی دفه ی پیش دلخور شدم از بچه های اینجا ولی عیبی نداره میزارم به حساب اینکه شاید حواسشون نبوده
ولی یه خواهش از منی که تازه واردم توی جمعتون پذیرا باشین
و اون اینکه اونایی که به قولی پیشکسوت اینجان به بچه هایی که جدید میان لطف کنن و یه کمی از احوالاتشون بپرسن و توی جمعشون بپذیرن مثل زیر کرسی باشه واقعا... واقعا صمیمیت باشه ... ببخشید در حضور این همه سردار و مامور اطلاعات ویژه و رئیستون رفتم پای منبر (البته بچه ی قمم دیگه :biggrin:)
مواظب همدیگه باشین
تنهایی از دعوتت ممنونم
شبتون قشنگ و مهتابی
خوابای خوب ببینید
موفق باشین و دلتون همیشه خدایی
یا علی:gol:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بچه ها خیلی خوش گذشت
مرسی بابت همه چیز
نوشی جون
سردار
آرامش گل و عزیز
آبجی منصوره
داداش آراش
داداش صادق
دادا علی
آبجی منصوره
اقا امید
آبجی اف
معصومه جون
و
آبجی نگار گلم
بابت امشب ممنون
خیلی خوب بود
شبتون نیک و بهاری
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این دفه چهارمم بود که اینجا اومدم ولی دفه ی پیش دلخور شدم از بچه های اینجا ولی عیبی نداره میزارم به حساب اینکه شاید حواسشون نبوده
ولی یه خواهش از منی که تازه واردم توی جمعتون پذیرا باشین
و اون اینکه اونایی که به قولی پیشکسوت اینجان به بچه هایی که جدید میان لطف کنن و یه کمی از احوالاتشون بپرسن و توی جمعشون بپذیرن مثل زیر کرسی باشه واقعا... واقعا صمیمیت باشه ... ببخشید در حضور این همه سردار و مامور اطلاعات ویژه و رئیستون رفتم پای منبر (البته بچه ی قمم دیگه :biggrin:)
مواظب همدیگه باشین
تنهایی از دعوتت ممنونم
شبتون قشنگ و مهتابی
خوابای خوب ببینید
موفق باشین و دلتون همیشه خدایی
یا علی:gol:

بايد ببخشي سحر جان من امشب تو ماموريت بود:Dنتونستم حسابي پذيرايي كنم اميدوارم بازم بياي
شب خوش خواباي خوب خوب ببني:gol:
علي يارت:gol:
 

Ali 1900

عضو جدید
سلام عرض شد مثل اینکه شما هم پیشکسوت اینجا هستین
آره این قده صفحات زود پر میشه که بچه ها یادشون میره جواب سلاممو بدن ولی برای بعضیا رو ... جواب سلام منو فقط بارون مامور اطلاعات اینجاو تنهایی و آقای سردار دادن از بقیه دوستان هم بسیار ممنونم
ها
ببخشید
سلام سحر جان
شرمنده
بابا پیشکسوت اینا چیه مهم دورهمی و شادی و قصه گویی و قصه شنویی و از همه مهمتر خوردن و اینجور چیزاست :D
من شرمندم اگه جواب کسی رو هم ندادم به بزرگی خودش ببخشه :redface:
پیر شدیم دیگه :D
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها خیلی خوش گذشت
مرسی بابت همه چیز
نوشی جون
سردار
آرامش گل و عزیز
آبجی منصوره
داداش آراش
داداش صادق
دادا علی
آبجی منصوره
اقا امید
آبجی اف
معصومه جون
و
آبجی نگار گلم
بابت امشب ممنون
خیلی خوب بود
شبتون نیک و بهاری
شب بخير باشه داداش تنهايي
خواباي خوب خوب ببني:gol:
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز

جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که زمینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
سلام به همه شب نشینان کرسی نشین
یه چایی اینجا پیدا میشه من بخورم
سلام :gol::gol::gol:
این دفه چهارمم بود که اینجا اومدم ولی دفه ی پیش دلخور شدم از بچه های اینجا ولی عیبی نداره میزارم به حساب اینکه شاید حواسشون نبوده
ولی یه خواهش از منی که تازه واردم توی جمعتون پذیرا باشین
و اون اینکه اونایی که به قولی پیشکسوت اینجان به بچه هایی که جدید میان لطف کنن و یه کمی از احوالاتشون بپرسن و توی جمعشون بپذیرن مثل زیر کرسی باشه واقعا... واقعا صمیمیت باشه ... ببخشید در حضور این همه سردار و مامور اطلاعات ویژه و رئیستون رفتم پای منبر (البته بچه ی قمم دیگه :biggrin:)
مواظب همدیگه باشین
تنهایی از دعوتت ممنونم
شبتون قشنگ و مهتابی
خوابای خوب ببینید
موفق باشین و دلتون همیشه خدایی
یا علی:gol:
شب بخیر:gol::gol::gol:
خوابای رنگ ووارنگ ببینی
بچه ها خیلی خوش گذشت
مرسی بابت همه چیز
نوشی جون
سردار
آرامش گل و عزیز
آبجی منصوره
داداش آراش
داداش صادق
دادا علی
آبجی منصوره
اقا امید
آبجی اف
معصومه جون
و
آبجی نگار گلم
بابت امشب ممنون
خیلی خوب بود
شبتون نیک و بهاری
شبت بخیر داداشی
ممنونتم
خوب بخوابی
:gol::gol::gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به به بين كي امد اينجا
منور كردي محسن جان
خيلي خيلي خوش اومدي دلمبراي خودت شعراي قشنگت تنگ شده بود
سلام محمد حسین جان
ممنون تو لطف داری
خوبی سر حالی
سلام :gol::gol::gol:

شب بخیر:gol::gol::gol:
خوابای رنگ ووارنگ ببینی

شبت بخیر داداشی
ممنونتم
خوب بخوابی
:gol::gol::gol:
سلام نوش آفرین خوبی
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خب دوستان خيلي خوش گذشت اگه اجازه بدين رفع زحمت كنم
شب همگي بخير خواباي خوب خوب ببنيد:gol:
يا حق:gol:
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم برای حسن ختام :دی

ادیسون در سنین پیری پس از اختراع برق، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درامد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورودبه بازار شود. در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود. پسر باخود اندیشید كه احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سكته می كند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند!!
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!! من فكر می كنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!! پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می كنی؟!!! چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!
پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمی آید. مامورین هم كه تمام تلاششان را می كنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظره ایست كه دیگر تكرار نخواهد شد!! در مورد آزمایشگاه و بازسازی یا نوسازی آن فردا فكر می كنیم! الان موقع این كار نیست! به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!!!
توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود و همان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.


+

پادشاه پیری بود که می خواست یکی از سه پسر خود را برای سلطنت آینده انتخاب کند. روزی، سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ یکسانی پول داد و از آنها خواست که قبل از عصر همین روز، چیزی بخرند و با آنها یک اتاق را پر کنند. شاهزاده اول بسیار فکر کرد و با تمام پول برگ نیشکر خرید. اما با این برگها فقط یک سوم اتاق را پر کرد. شاهزاده دوم با این پول پوشال ارزانتر خرید. اما با این پوشالها فقط نیمی از اتاق را پر کرد. نزدیک بود آسمان تاریک شود. شاهزاده کوچک با دست خالی برگشت، دیگران بسیار تعجب کردند و از او پرسیدند: "تو چه خریده ای؟" او گفت: "در راه یک یتیم را دیدم که شمع می فروشد. همه پول را به او دادم و فقط چند شمع را خریدم.."
اما وقتی که شمع ها را روشن کرد، نور آنها همه اتاق را روشن کرد....



شبتون قشنگ
فرداهاتون قشنگ تر

:gol:
:gol:
:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا