بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام به همه دوستای خیلی گلم.(دوستای گل خودشون رو قاطی نکنن:lol:)
ببخشید دیشب یهو رفتم.معذرت می خوام.دلم برای همتون تنگ شده.خیلی.کاش زودتر بیاید من یه خرده سرتون خمپاره برزیم یا باهاتون هم دستی کنم برای بقیه خمپاره بریزم.:D
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه .آرامش جونم سلام .خوفی؟ بریم که داشته باشیم خمپاره بازی رو ... اینارو داشته باش امشب تا از هفته دیگه با سلاحهای جدید میام .
.
امشب خیلی خسته ام باید زوری بخوابم که صبح زودی بیدار شم درس بخونم ...
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه داستان دارم که بد نیست بخونین .. جریمه غیبتمه ..;)
لوئیز ردن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس ، صاحب مغازه با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند. زن نیازمند در حالی که اصرار می کرد گفت: "آقا، شما را به خدا، به محض این که بتوانم پول تان را می آورم."

جان گفت نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: "ببین خانم چه می خواهد ، خرید این خانم با من."
خواروبارفروش با اکراه گفت: "لازم نیست، خودم می دهم. لیست خریدت کو؟


لوئیز گفت:" اینجاست."
لوئیز ردن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس ، صاحب مغازه با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند. زن نیازمند در حالی که اصرار می کرد گفت: "آقا، شما را به خدا، به محض این که بتوانم پول تان را می آورم."
جان گفت نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: "ببین خانم چه می خواهد ، خرید این خانم با من."
خواروبارفروش با اکراه گفت: "لازم نیست، خودم می دهم. لیست خریدت کو؟


لوئیز گفت:" اینجاست."
" لیست ات را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش ، هر چه خواستی ببر."
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت. خواروبارفروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد. کفه ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.
در این وقت، خواروبارفروش باتعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است.
کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود: " ای خدای عزیزم، تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده کن."
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد.
لوئیز خداحافظی کرد و رفت.
مشتری یک اسکناس پنجاه دلاری به مغازه دار داد و گفت: " تا آخرین پنی اش می ارزید."
فقط اوست که می داند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است...
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
وای فریبا جون!!چه سلاح های خوشدستی!!نمی تونم صبر کنم تا روی پسرا امتحانش کنم!!یهنی کی از در اول میاد تو تا بتون روش امتحان کنم؟؟!
:w25:
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای فریبا جون!!چه سلاح های خوشدستی!!نمی تونم صبر کنم تا روی پسرا امتحانش کنم!!یهنی کی از در اول میاد تو تا بتون روش امتحان کنم؟؟!
:w25:
قابلی نداشت .... یعنی این پسر خوش اقبال کیه ؟؟؟
آرامش جونی من دیگه برم .. واسم دعا کن ..این ترم دارم پاک ترین امتحانت رو میدم بدون کوچکترین تقلبی .. خیلی اوضاع خطر ناک شده ..
شبت خوش .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام شب همگی بخیر
ارمش خانوم عزیز
:evil:
شما رو به اسرات میگریم وبه پای چوبه ای دار میبریم و به تو قهوه مینوشانیم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
قابلی نداشت .... یعنی این پسر خوش اقبال کیه ؟؟؟
آرامش جونی من دیگه برم .. واسم دعا کن ..این ترم دارم پاک ترین امتحانت رو میدم بدون کوچکترین تقلبی .. خیلی اوضاع خطر ناک شده ..
شبت خوش .
شبت پفکی و تپل گلم
سلام شب همگی بخیر
ارمش خانوم عزیز
:evil:
شما رو به اسرات میگریم وبه پای چوبه ای دار میبریم و به تو قهوه مینوشانیم
اسرات نه اسارت!!نه سر جدت!!من قهوه بخور نیستم!!همین جوری صورتم پر از کهیر شده!:cry:
سلام بچه ها
خوبین؟
سلام آقا!!!!!خوبی؟مخلصیم داداش1!
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چیزه خاصی نخوردم
نمی دونم
دو هفته ست
اول بابا
بعد مامانم
بعد داداشم
حالا من و خواهرم مریض شدیم
صبح مثل مرده ها بودم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
ای وای!!نگار آقا؟!!مرضی؟!!بابا تو که یلی هستی برای خودت!!مردا که به این زودیا مریض نمی شن!!معده شون کلی قویه!!نذری چیزی خوردی؟
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زبونت گاز بگیر
دکتر رفتی ها
دارو بهت داده
نه
داداشم صبح دارو خرید
ولی نمی خریدم دیگه هیچ تو معدم نمونده بود
ای وای!!نگار آقا؟!!مرضی؟!!بابا تو که یلی هستی برای خودت!!مردا که به این زودیا مریض نمی شن!!معده شون کلی قویه!!نذری چیزی خوردی؟
مگه من مثل تو پوست کلفتم
نذری خودمون داشتیم
حتی سبزیارو خودمون شسته بودیم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
می خواستید من هنوز اینجام!!میبینم پست هاتون رو؟!؟!!
دیگه چی!!!بذار برم خمپاره بیارم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خب اون رو می دونم!!تو کلی زیاده امتیازت!!
من آخه به اعداد علاقه ی خاصی دارم!اعداد رند!اعداد عجیب.
گفتم فکر کنم یه بار.
کاربران عزیز تا تونل 2 دقیقه باقیست!
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا