دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا اتش کوچکی را خاموش کنند . اخر کار وقتی از جنگل بیرون می ایند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت ان یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
سوال :کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید ، ان که صورتش کثیف است به ان یکی نگاه می کند و فکر میکندصورت خودش هم همان طور است .
اما ان که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید : حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم .
دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا اتش کوچکی را خاموش کنند . اخر کار وقتی از جنگل بیرون می ایند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت ان یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
سوال :کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید ، ان که صورتش کثیف است به ان یکی نگاه می کند و فکر میکندصورت خودش هم همان طور است .
اما ان که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می گوید : حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم .
می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!
مرد ، خوشحال از این که ...
زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند ، به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد.
پیرمرد که ماوقع را شنید ، گفت: اشکالی ندارد؛ من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن! کسی که درباره یک خروس چنین می کند ، لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند.
سلاممممممممممممممممممم .......چقدر دلم تنگ بود ....باز شدن اینجا خوشحالم کرد و پر از خاطره.........!!این روزها دلتنگی ها زیاد شده .. شاید علتش پاییزه .....( بیچاره پاییز )التماس دعا ی فرج ...شاد باشین ...
هشدار به بچه های کرسی :
لطفا کسی با غم وارد نشود
اینجا همه شاد هستند
اینجا همه با دل های مهربان می آیند
اینجا مکانی است برای اینکه لحظه ای از دنیای واقعی جدا شوید
پس بخندید و شاد باشید
تا در اینجا آرام گردیم
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد