بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی گفتم هست :دی
خب دیگه قرار بود اسمت عوض بشه :دی
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
غش غش غش عطر بارون
غش غش غش
:surprised::cry::cry::cry::cry:
من نام کاربری خودمو میخوااااااام
جدي هستي؟:surprised:
نيستي:D
اوهوم جدی خودمم :cry:
دیدی گفتم هست :دی
خب دیگه قرار بود اسمت عوض بشه :دی
دیدیییییی؟!:cry:
هان نداره بچه.
مرمت گر خودمونه دیگه
***** شده بود، گفتن نام کاربریشو عوض کنه
هر موقع یادش میوفتم خندم میگیره :surprised::D
:cry:
به عطر بارون غش غش غش
ها
تو زیر آسمون جا گذاشتم
تو برو سلاممو بیار
:cry::cry::cry:
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
هان نداره بچه.
مرمت گر خودمونه دیگه
***** شده بود، گفتن نام کاربریشو عوض کنه
آهان تاپيك زده بود در اين مورد من غش غش خنديده بودم:D:D:D
به عطر بارون غش غش غش
ها
تو زیر آسمون جا گذاشتم
تو برو سلاممو بیار
واقعاً غش غش غش:D:D:D
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیخواهم نبودنت

از شمارش انگشتانم بیشتر شود!

اما این روزها کاری از

.
.
.

.
دستانم برنمی آید. . ..!
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهان تاپيك زده بود در اين مورد من غش غش خنديده بودم:D:D:D

واقعاً غش غش غش:D:D:D
:surprised::cry::cry::cry:
عطر بارون کجاش خنده داره؟
درش قفل شد دیگه. نمیشه.
باید یکی دیگه بخری
:cry::cry::cry:
گریه نکن زار زار
میبرمت بازار
میفروشتم 5 زار
:surprised::biggrin:
نمیخواهم نبودنت

از شمارش انگشتانم بیشتر شود!

اما این روزها کاری از

.
.
.

.
دستانم برنمی آید. . ..!
:gol:
 

setiya

عضو جدید
کاربر ممتاز
من يه خاطره بگم؟
بچه بوديم وقتي ميرفتيم شمال هميشه شبا زير كرسي مادر بزرگم ميخوابيديم
هميشه پسر عمه ام قصه هايي از جن و پري تعريف ميكرد
ما هم از ترس تا صب نميخوابيديم
 

setiya

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز دختران مبارک :gol:
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.


بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟

دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی کنارتان باشد. در طوفان ها لبخند را فراموش نکنید!​
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w21:

کاش چون پاییز
بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای ارزوهایم یکایک زرد میشد
افتاب دیدگانم سرد میشد
اسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ امیز بودم
کاش چون پاییز بودم
دلم امروز بی رنگ است هوایش افتابی نیست

کمی تا قسمتی غمگین دلم امروز طوفانی ست
دل پاییزی ام امروز گرفته ابری است و سرد

تمام کوچه های او پر است از برگ های زرد



 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
یك روز صبح به همراه یكی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان «موجاوه» قدم می زدیم كه چیزی را دیدیم كه در افق می درخشید.
هرچند مقصود ما رفتن به یك «دره» بود، برای دیدن آن چه آن درخشش را از خود باز می تاباند، مسیر خود را تغییر دادیم.
تقریباً یك ساعت در زیر خورشیدی كه مدام گرم تر می شد راه رفتیم و تنها هنگامی كه به آن رسیدیم توانستیم كشف كنیم كه چیست.
یك بطری نوشابه خالی بود.
غبار صحرایی در درونش متبلور شده بود.

از آن جا كه بیابان بسیار گرم تر از یك ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت «دره» نرویم.
به هنگام بازگشت فكر كردم چند بار به خاطر درخشش كاذب راهی دیگر، از پیمودن راه خود باز مانده ایم؟
اما باز فكر كردم: اگر به سمت آن بطری نمی رفتیم چطور می فهمیدیم فقط درخششی كاذب است؟
 

Similar threads

بالا