بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دستتو بنداز بابا . زنمه هرجا بخوام بهش میگم دوسش دارم ها حرفیه؟ :w01:
باز بچه شدی رفتی دوستاتو صدا کردی؟ :razz:
سعی کن رو پای خودت وایسی :lol:


:w07:سوسکین همتون
منو آزی به هم سازیم و بندایتون براندازیم :D
:lol:
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بابا!!ستایش!!!مگه قرار نبود وایسی تا من بگم!!منتظر علامت من باشی!!قرار شده بود همه ی دخترها قایم بشید وقتی عرفان گول خورد که همه رفتن بریزیم سرش پودرش کنیم


اي خواهر!!
ديگه دختري نمونده!من و تواييم و منزل خانم و عرفان آقا گويا!!!:lol:
:w07::w07:
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟"




[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]:
" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
[/FONT]​



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"
"اوه بله، دوست دارم
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد."
[/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] :
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
[/FONT]


[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند[/FONT]



یلدای همه خوش

خوب بخوابین
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببخشید الان شما قویه هستید:lol:
شرمنده که خدا شما رو مرد افرید
چیه نگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگم که اقامو سر کیسه کنی
نه داداش
برو بساطتو یه جا دیگه پهن کن(عرفی حال کردی؟؟؟؟؟؟؟؟*)

منم افتخار میکنم که خدا شماهارو زن آفرید تا مایه ی پولدار شدن ما بشید ... :D
بساط چیه، خب شما ازاین به بعد مراقب باش با کی کل کل میکنی تا اینجوری هم آقات سرکیسه نشه و به مشکل نخوره ... ;):D
زنمه :w00:
بگم فری (آقا فریدون) بیاد؟ :D

خب حالا بیا اینو بگیر بزار تو جیبت . دوتا پونصدی . صلوات بده :w01:

ای مارمولک پیر :razz:
میگم حالا باشه، مهمون باش ... :D
اللهم صل ....
جاااااااااانم؟ که اینطور؟ باشه، تا من باشم دیگه دل رحمی نکنم واستون، حیف من که ارزون حساب کردم، ایشالا دفعه ی بعد که بهم برسیم مارمولک پیرم میبینیم با هم ... :D
خب دیگه عزیز در از اونطرفه، پاشو منزلو ببر منزل تا دیرتر از این نشده ... :)
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
خواهر شوما فنون و تاکتیک های جنگی رو مطالعه کردی؟؟
میدونی بلوف چیه؟!!؟

اي خواهر!!
ما صادقانه كار ميكنيم.صاف و صادق!
الانم فرصت خوبيه.منزل نيست.جلوي چشم اون نباشه بهتره...:w07:
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟"

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]:
" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
[/FONT]​

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"
"اوه بله، دوست دارم
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟
[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد."
[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] :
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند[/FONT]

یلدای همه خوش

خوب بخوابین
جرقش منو گرفت :w22:
:w02:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اي خواهر!!
ما صادقانه كار ميكنيم.صاف و صادق!
الانم فرصت خوبيه.منزل نيست.جلوي چشم اون نباشه بهتره...:w07:
:D باا ین پسر جاعت تنها چیزی که نباید باشی صاف و صادقه!!مخصوصا صادق!!اخ اخ!!!:D
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟"







[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]..." [/FONT]​

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]:[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."[/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"اوه بله، دوست دارم[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]."[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]"[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد."[/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] :[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."[/FONT]



[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند[/FONT]



یلدای همه خوش

خوب بخوابین

دمت گرم وحید جان قشنگ بود ... :D
دوستان دقت کنید واحد پول کشورهای اروپایی جدیدا دینار شده ها ... :D:D:D
خب پسر خوب تو خودت اول داستانو بخون بعد اینجا بذار ... :D:D:D
ایول، خیلی قشنگ بود ها، بازم از اینکارا بکن عزیز ... :D
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
دمت گرم عرفان جان قشنگ بود ... :D
دوستان دقت کنید واحد پول کشورهای اروپایی جدیدا دینار شده ها ... :D:D:D
خب پسر خوب تو خودت اول داستانو بخون بعد اینجا بذار ... :D:D:D
ایول، خیلی قشنگ بود ها، بازم از اینکارا بکن عزیز ... :D

:surprised:

عرفان؟

پسر خوب تو هم به نویسندش دقت بکن

خوبی mohammad sadegh؟


دیر ویرایش کردی
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز
دمت گرم عرفان جان قشنگ بود ... :D
دوستان دقت کنید واحد پول کشورهای اروپایی جدیدا دینار شده ها ... :D:D:D
خب پسر خوب تو خودت اول داستانو بخون بعد اینجا بذار ... :D:D:D
ایول، خیلی قشنگ بود ها، بازم از اینکارا بکن عزیز ... :D
تهش چند؟ :D
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
ظاهرا هکار مهربونتون آرامش رفتن شما تنهایید؟:lol:
شما خوبید؟؟ :w07::w07::w07:

تا حالا ميشي 18 !!
آرامش مثل ققنوسه!يهو ميپره وسط.گفته باشم...:whistle:
بله.به مرحمت شما!
شما چطوريد؟؟منزل خوب هستن انشالله؟؟:lol:
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز
عرفان جان تو یکی که دیگه معلومه از روی کی این نقل قولو کپی گرفتی، چون میدونم اونقدر سرت با منزلتون شلوغه که سرعتی نمیمونه برات ... :D
کنار میایم با هم ... :D
آخرش؟
تا حالا ميشي 18 !!
آرامش مثل ققنوسه!يهو ميپره وسط.گفته باشم...:whistle:
بله.به مرحمت شما!
شما چطوريد؟؟منزل خوب هستن انشالله؟؟:lol:
دیگه قرار نشد دست ببری تو نوشته ی من :razz:
منزل رفتن لالا ما هم کم کم بریم دیگه :lol:
اونی که وقتی ناراحتی ارزو میکنی
:D
 

Hotspur_1985

عضو جدید
کاربر ممتاز
اونی که وقتی ناراحتی ارزو میکنی

آخی.
اصولا من آرزو های زیادی ندارم.فقط سلامتی اطرافیانم مهمه برام.همین.

مگه تو پودر شدی که من رفته باشم؟!؟

سلام آرامش جان.
مگه داداش من بی صاحبه که تو بخوای پودرش کنی؟؟؟؟؟؟؟:exclaim:
هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:exclaim:
 

Erfan_K

عضو جدید
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا