بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

losi

عضو جدید
خدایا چرا من؟

"آرتور اشي" قهرمان افسانه اي تنيس ويمبلدون به خاطر خونِ آلوده اي که در جريان يک عمل جراحي در سال 1983 دريافت کرد، به بيماري ايدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هايي از طرفدارانش دريافت کرد. يکي از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را براي چنين بيماري ای انتخاب كرد؟
او در جواب گفت:
در دنيا، 50 ميليون کودک بازي تنيس را آغاز مي کنند. 5 ميليون نفر ياد مي گيرند که چگونه تنيس بازي کنند.500 هزار نفر تنيس را در سطح حرفه اي ياد مي گيرند.50 هزار نفر پا به مسابقات مي گذارند. 5 هزار نفر سرشناس مي شوند. 50 نفر به مسابقات ويمبلدون راه پيدا مي کنند، چهار نفر به نيمه نهايي مي رسند و دو نفر به فينال... و آن هنگام که جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدايا چرا من؟ و امروز که از اين بيماري رنج مي کشم، نيز نمي گويم خدايا چرا من؟
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عیدی بده

دوستان سلام بر همگی :gol:

کی حاضر... کی غایب :d
همه خوبید؟ :gol::gol:
شب بر همه دوستان خوش....
عید همه هم مبارکککککککککککککک

:w14::w14::w14:
سلام ، عید تو هم مبارک

بیشتر منظورم به خودم بوود... :lol:


بیا , یه عیدی خواستیم اونا به ما نداد...:redface:
آخه اینم عیدی بود تو خواستی؟ :D
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان سلام بر همگی :gol:

کی حاضر... کی غایب :d
همه خوبید؟ :gol::gol:
شب بر همه دوستان خوش....
عید همه هم مبارکککککککککککککک

:w14::w14::w14:
سلام سارا جون
عيد تو هم مبارك:gol:
خوش اومدي:gol:
شب بخير:gol:
بیا , یه عیدی خواستیم اونا به ما نداد...:redface:
:thumbsup2:
 
  • Like
واکنش ها: losi

losi

عضو جدید
دو نفر فروشنده کفش از طرف یه شرکتی اعزام میشن به یه جزیره برای بازاریابی ... وقتی وارد میشن میبینن تمام ساکنین اون جزیره پابرهنه اند و بدون کفش زندگی میکنن ....
اولی سریع یه تلگراف میزنه که آقا من دارم برمیگردم اینجا هیچ کسی کفش نمیپوشه ...
...
ولی دومی که حسابی هم ذوق زده شده بوده یه تلگراف میزنه ... آهای سریع برای من ده هزار جفت کفش بفرستین ... اینجا همه مردم کفش لازم دارند !
.
..
...

به این میگن تفاوت نگرش !
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو نفر فروشنده کفش از طرف یه شرکتی اعزام میشن به یه جزیره برای بازاریابی ... وقتی وارد میشن میبینن تمام ساکنین اون جزیره پابرهنه اند و بدون کفش زندگی میکنن ....
اولی سریع یه تلگراف میزنه که آقا من دارم برمیگردم اینجا هیچ کسی کفش نمیپوشه ...
...
ولی دومی که حسابی هم ذوق زده شده بوده یه تلگراف میزنه ... آهای سریع برای من ده هزار جفت کفش بفرستین ... اینجا همه مردم کفش لازم دارند !
.
..
...

به این میگن تفاوت نگرش !
:w27:
شب همگي بخير:gol:
 
  • Like
واکنش ها: losi

losi

عضو جدید
شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی. شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه اوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق یعنی همین!


شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور. اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم. استاد گفت: ازدواج یعنی همین
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
losi جان ممنون بابت داستانا. خیلی قشنگ بودن .
شرمنده تشکرام تمومیده امشب
 

khale rize

عضو جدید
شبي گروهي از عشاير را كه در حال تدارك سفر بودند،نور خيره كننده اي احاطه كرد.آنها به خوبي دريافتند كه در محضر موجودي آسماني آند. ناگهان پيامي آسماني به گوش رسيد.
(تا جايي كه مي توانيد سنگريزه جمع كنيد و در خورجينهاي خود قرار دهيد.سپس به راه خود ادامه دهيد.فردا شب،خوشحال خواهيد بود ولي كمي احساس اندوه خواهيد كرد.)
پس از نا پديد شدن نور،عشاير با يكديگر گفتگو كردند و سعي كردند كه احساس نا اميدي و نا باوري را از خود دور كنند.ولي هيچ احساس خوبي نداشتند.البته يادآوري نور درخشان موجود آسماني سبب شد كه هر يك از آنها چند سنگريزه بردارند و در خورجين خود قرار دهند.
روز بعد،به راه خود ادامه دادند.در پايان روز،مشاهده كردند كه سنگها به دانه هاي الماس تبديل شده است.مشاهده الماس ها ،شادي و شعف بسياري در آنها به وجود آورد ولي از اينكه تعداد بيشتري از سنگها را جمع آوري نكرده بودند دچار غم و اندوه شدند.
 

پترو

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا چرا من؟

"آرتور اشي" قهرمان افسانه اي تنيس ويمبلدون به خاطر خونِ آلوده اي که در جريان يک عمل جراحي در سال 1983 دريافت کرد، به بيماري ايدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هايي از طرفدارانش دريافت کرد. يکي از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را براي چنين بيماري ای انتخاب كرد؟
او در جواب گفت:
در دنيا، 50 ميليون کودک بازي تنيس را آغاز مي کنند. 5 ميليون نفر ياد مي گيرند که چگونه تنيس بازي کنند.500 هزار نفر تنيس را در سطح حرفه اي ياد مي گيرند.50 هزار نفر پا به مسابقات مي گذارند. 5 هزار نفر سرشناس مي شوند. 50 نفر به مسابقات ويمبلدون راه پيدا مي کنند، چهار نفر به نيمه نهايي مي رسند و دو نفر به فينال... و آن هنگام که جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدايا چرا من؟ و امروز که از اين بيماري رنج مي کشم، نيز نمي گويم خدايا چرا من؟
مرسی واقعا جالب بود.
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه شب خواستم زود برما. اگه گذاشتین :دی
سلاااااااااام
 

Similar threads

بالا