مرد تنهای شب
عضو جدید
بیایم اونجا نمی برنمون همونجائی که عرب نینداخت.سلامممم
اومدم پست زم تاپیک بیاد بالا
ببنیم
حالا که خیلی از بچه های کرسی هستن
کدومشون جرات داره الان اینجا نیاد!!
اماکن ظبطمون نمیکنه
شما راضی هستی بیایم و قصه های شما رو گوش بدیم
بیایم اونجا نمی برنمون همونجائی که عرب نینداخت.سلامممم
اومدم پست زم تاپیک بیاد بالا
ببنیم
حالا که خیلی از بچه های کرسی هستن
کدومشون جرات داره الان اینجا نیاد!!
نه شما نگران نباشبیایم اونجا نمی برنمون همونجائی که عرب نینداخت.
اماکن ظبطمون نمیکنه
شما راضی هستی بیایم و قصه های شما رو گوش بدیم
سلامسلام نگار جونم عصبی نشو خانوم برات خوب نیستا
سلام امید جان و همه دوستای گلم
خوب و خوشین؟؟؟
سلامممسلام نگار جونم عصبی نشو خانوم برات خوب نیستا
سلام امید جان و همه دوستای گلم
خوب و خوشین؟؟؟
مشخصه!چون نمی دونم کیو فروغ دیدی!!سلام
ممنونم.امیدوارم همه خوش و خرم باشند تا بتونند به قصه های نانوشته و نخوانده فروغ خانم زیر کرسی گوش بدن.
البته من از همین حالا غرق خوابم
اها اسم جدیدمه کاکوسلام
ممنونم.امیدوارم همه خوش و خرم باشند تا بتونند به قصه های نانوشته و نخوانده فروغ خانم زیر کرسی گوش بدن.
البته من از همین حالا غرق خوابم
سلاممم
نمی ذارن خوب
این چه وضعشه!!
من می دونممممم امشب با هر کی نیاد!
پس چرا پستتو ویرایش کزدی؟اونی که دیده نشه فروغه.
پس اثبات میکنیم که اون شمائید.
سلام
سماااااااااا من می دونم و کسایی که امشب پیداشون نشهاها اسم جدیدمه کاکو
باشه الان قصه هم وگوئم
پایم عزیز برو که رفتیم
سلام
بازم معرفت جدیدیاااا
سماااااااااا من می دونم و کسایی که امشب پیداشون نشه
هیییسلام
نه با معرفت نیستم داشتم رد میشدم از اینجا!
چیه دلتون هوای قدیم رو کرده که تا صبح تو این تاپیک بودین...؟


خیلی جالب و اموزنده بود حتما ملکه ذهنم میکنم.دو داستان در مورد شانس
مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر کشاورزي بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر را آزاد مي کنم اگر توانستي دم يکي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طويله اولي که بزرگترين بود باز شد . باور کردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي که در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي کوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشيد تا گاو از مرتع گذشت.
دومين در طويله که کوچکتر بود باز شد. گاوي کوچکتر از قبلي که با سرعت حرکت کرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش کنم چون گاو بعدي کوچکتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد.
سومين در طويله هم باز شد و همانطور که فکر ميکرد ضعيفترين و کوچکترين گاوي بود که در تمام عمرش ديده بود. پس لبخندي زد و در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگيرد...
اما.........گاو دم نداشت!!!!
زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهيم ممکن است که ديگر هيچ وقت نصيبمان نشود. براي همين سعي کن که هميشه اولين شانس را دريابي.
مرسی نسیم جانسلام بروبج عزيز
جطور مطوريد
جه خبرا
روز دختر خانوما گل مبارك![]()
مرسی نسیم نامرئی
:دی


خواهش ميكنم گلم وظيفه بودمرسی نسیم جان
لطف کردی
با اینکه خواب داشتی و فردا کار اومدی
همین برام کافی بود
![]()
ولي ايشالا از اين به بعد سعي ميكنم بيشتر بيام و به خودم بقبولونم كه همه جي رله هستش!!! 
سلام بروبج عزيز
جطور مطوريد
جه خبرا
روز دختر خانوما گل مبارك![]()


ادم لازمه گاهی چشماشو ببنده
خواهش ميكنم گلم وظيفه بود
راستش من اينورا زياد نميام بخاطر اينكه احساس ميكنم اون صميميت قبل رو ندارهولي ايشالا از اين به بعد سعي ميكنم بيشتر بيام و به خودم بقبولونم كه همه جي رله هستش!!!
![]()
واقعا .بیخودی نیست که ما مردها اینقدر ذلیلیم چون زود خام حرفهای خانمها میشیم و زمانی به خودمون میایم که کار از کار گذشته .گوشه قبرستان خوابیدیم٢ مرد و يك زن به ريسمانی كه از يك هليكوپتر آويزان بود چنگ زده بودند. خلبان اطلاع داد كه وزن هليكوپتر سنگين است و بايد يكی از آنها فداكاری كند و برای نجات جان بقيه، ريسمان را رها كند.
همگی آنها به هم نگاه كردند و به دنبال فرد فداكاری می گذشتند. ناگهان زنی كه در بين آنها بود شروع به سخن گفتن كرد و چنين گفت:
«ما زنها تمام زندگيمان را صرف فداكاری برای مردها كرده ايم. از درد و رنج زايمان گرفته تا تربيت فرزندان و اداره كردن خانه و ... بنابراين نگران نباشيد، اينجا هم من فداكاری می كنم و برای نجات جان شما خودم را فدا می كنم.»
مردها كه اشك در چشمانشان پر شده بود و از اينهمه فداكاری احساساتشان به شدت تحريك شده بود، همگی دستهايشان را از ريسمان رها كردند كه برای زن دست بزنند كه ...![]()
و زن به سلامت به مقصد رسي
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
|
|
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
| P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |