بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
این همه پستهای چرت و پرت میدین نمیمیرین یه لالایی هم بگین خب
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
علیک ...
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شغال در خُمّ رنگ
شغالي به درونِ خم رنگ‌آميزي رفت و بعد از ساعتي بيرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتي آفتاب به او مي‌تابيد رنگها مي‌درخشيد و رنگارنگ مي‌شد. سبز و سرخ و آبي و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتي‌ام, پيش شغالان رفت. و مغرورانه ايستاد. شغالان پرسيدند, چه شده كه مغرور و شادكام هستي؟ غرورداري و از ما دوري مي‌كني؟ اين تكبّر و غرور براي چيست؟ يكي از شغالان گفت: اي شغالك آيا مكر و حيله‌اي در كار داري؟ يا واقعاً پاك و زيبا شده‌اي؟ آيا قصدِ فريب مردم را داري؟
شغال گفت: در رنگهاي زيباي من نگاه كن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستايش كنيد. و گوش به فرمان من باشيد. من افتخار دنيا و اساس دين هستم. من نشانة لطف خدا هستم, زيبايي من تفسير عظمت خداوند است. ديگر به من شغال نگوييد. كدام شغال اينقدر زيبايي دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستايش كردند و گفتند اي والاي زيبا, تو را چه بناميم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آيا صدايت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نيست. گفتند: پس طاووس نيستي. دروغ مي‌گويي زيبايي و صداي طاووس هدية خدايي است. تو از ظاهر سازي و ادعا به بزرگي نمي‌رسي.
***
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نزاع چهار نفر بر سر انگور
چهار نفر, با هم دوست بودند, عرب, ترك, رومي و ايراني, مردي به آنها يك دينار پول داد. ايراني گفت: «انگور» بخريم و بخوريم. عرب گفت: نه! من «عنب» مي‌خواهم, ترك گفت: بهتر است «اُزوُم» بخريم. رومي گفت: دعوا نكنيد! استافيل مي‌خريم, آنها به توافق نرسيدند. هر چند همة آنها يك ميوه، يعني انگور مي‌خواستند. از ناداني مشت بر هم مي‌زدند. زيرا راز و معناي نام‌ها را نمي‌دانستند. هر كدام به زبان خود انگور مي‌خواست. اگر يك مرد داناي زبان‌دان آنجا بود, آنها را آشتي مي‌داد و مي‌گفت من با اين يك دينار خواستة همه ي شما را مي‌خرم، يك دينار هر چهار خواستة شما را بر آورده مي‌كند. شما دل به من بسپاريد، خاموش باشيد. سخن شما موجب نزاع و دعوا است، چون معناي نام‌ها را مي‌دانم اختلاف شماها در نام است و در صورت, معنا و حقيقت يك چيز است.
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا