بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستان :gol:
حالتون چطوره؟
خوبید ایشالا؟
میبینم که چهارشنبه سوری نزدیکه و یه سریایی دارن خودشونو آماده میکنن :D:D:D


سلام محمد صادق جان :gol::gol::gol:
خوبی عزیز؟
نه بابا من که میترسم برم بیرون میگن خطر داره :D
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با آبدارخانه تماس گرفت و فریاد زد : «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد : «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

کارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت : «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت

:thumbsup2:
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی چقد کاسب شدم منظورت چی بود ؟ :question:
آهان منظورم تميز كردن خونه بود ديگه.... چقدر بهت دادن ؟ :biggrin:
سلام سلام
خوبین؟
سلام نگار جون خوبي
چه دعاي خوبي در حق ارام كردي :D دستت درد نكنه
سلام به همه دوستان :gol:
حالتون چطوره؟
خوبید ایشالا؟
میبینم که چهارشنبه سوری نزدیکه و یه سریایی دارن خودشونو آماده میکنن :D:D:D
سلام محمدصادق خوبي داداش
تو يه وقت از اين كارا نكنيا...خطرناكه :cry:
سلام به کرسی نشینان
خوبین همگی آیا؟
سلام راسل جان خوبي عزيز
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
آهان منظورم تميز كردن خونه بود ديگه.... چقدر بهت دادن ؟ :biggrin:

سلام نگار جون خوبي
چه دعاي خوبي در حق ارام كردي :D دستت درد نكنه

سلام محمدصادق خوبي داداش
تو يه وقت از اين كارا نكنيا...خطرناكه :cry:

سلام راسل جان خوبي عزيز


چی شد تو از کجا فهمیدی من به خاطر خونه تکونی پول میگیرم هان زود باش لو بده :wallbash:
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به کرسی نشینان
خوبین همگی آیا؟
سلام به شما :gol:

سلام
ممنون، شکر

سلام محمد صادق جان :gol::gol::gol:
خوبی عزیز؟
نه بابا من که میترسم برم بیرون میگن خطر داره :D
سلام حمید جون
خوبی؟
ممنون، میگذره دیگه
خب نرو بیرون، مگه من گفتم برو بیرون :D من گفتم صحبت کار و کاسبی شد، گفتم شاید تو هم تو این کار باشی و بچه ها نمیدونن :D:D:D

آهان منظورم تميز كردن خونه بود ديگه.... چقدر بهت دادن ؟ :biggrin:

سلام نگار جون خوبي
چه دعاي خوبي در حق ارام كردي :D دستت درد نكنه

سلام محمدصادق خوبي داداش
تو يه وقت از اين كارا نكنيا...خطرناكه :cry:

سلام راسل جان خوبي عزيز
سلام نسیم خانوم
نه بابا ، من و این کارا؟ نه بابا، صد سال سیا :D:D:D
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی .....:gol:

 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
***خواستگاری***

مادرش ميگفت: "دخترم! بگذار راحتت كنم تمام زندگي آينده ات بستگي به همين چند دقيقه چاي آوردن دارد. پايت را كه از آشپزخانه گذاشتي بيرون اول خوب همه جا را نگاه كن بعد سرت را پايين بنداز و با صداي آرام بگو سلام! نميخواهم پشت سر دخترم حرف درست كنند كه چقدر خودخواه و بي تربيت بود. يك وقت هول نشوي! رنگت عوض ميشود با خودشان ميگويند: "دختره آدم نديده است" سيني چاي را محكم بگير مثل دفعه قبل نشود كه دستت بلرزد و آقاي داماد را شرمنده كني. حواست جمع باشد اول بزرگتر. يك وقت نبينم كه سيني را يكراست بردي جلوي آقاي داماد فكر ميكنند كه حالا پسرشان چه آش دهان سوزي است. آرام و باحوصله راه برو دوبار كمتر تعارف نكن سرت را بلند نكن آرام حرف بزن حتي اگر جك هم تعريف كردند نخند و گرنه از فردا رويت عيب ميگذارند كه دختره بي حيا و پر رو بود. عزيزم! ميدانم كه سخت است ولي چند دقيقه بيشتر نيست. تحمل كن از قديم گفته اند: "در دروازه شهر را ميشود بست ولي در دهان مردم را نه..."
لحظه موعود فرا رسيده بود دستورها را مو به مو اجرا ميكرد سيني چاي را دو دستي چسبيده بود سعي كرد به هيچ چيزي فكر نكند شانه هايش را پايين انداخت محكم و استوار قدم بر ميداشت. همه چيز روبراه بود چند قدم بيشتر راه نرفته بود چشمش به مادر داماد افتاد كه چادرش را جلو كشيده بود و در گوش دخترش پچ پچ ميكرد
گوشهايش را تيز كرد صداي مادر را شنيد كه ميگفت ": ماشاالله هزار ماشاالله همچين چايي مياورد كه انگار نسل اند نسل قهوه چي بوده اند ..." :D:D:D
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بچه ها شبتون بخیر خوبید
سلام تنهايي جون ...خوبي عزيز

***خواستگاری***


مادرش ميگفت: "دخترم! بگذار راحتت كنم تمام زندگي آينده ات بستگي به همين چند دقيقه چاي آوردن دارد. پايت را كه از آشپزخانه گذاشتي بيرون اول خوب همه جا را نگاه كن بعد سرت را پايين بنداز و با صداي آرام بگو سلام! نميخواهم پشت سر دخترم حرف درست كنند كه چقدر خودخواه و بي تربيت بود. يك وقت هول نشوي! رنگت عوض ميشود با خودشان ميگويند: "دختره آدم نديده است" سيني چاي را محكم بگير مثل دفعه قبل نشود كه دستت بلرزد و آقاي داماد را شرمنده كني. حواست جمع باشد اول بزرگتر. يك وقت نبينم كه سيني را يكراست بردي جلوي آقاي داماد فكر ميكنند كه حالا پسرشان چه آش دهان سوزي است. آرام و باحوصله راه برو دوبار كمتر تعارف نكن سرت را بلند نكن آرام حرف بزن حتي اگر جك هم تعريف كردند نخند و گرنه از فردا رويت عيب ميگذارند كه دختره بي حيا و پر رو بود. عزيزم! ميدانم كه سخت است ولي چند دقيقه بيشتر نيست. تحمل كن از قديم گفته اند: "در دروازه شهر را ميشود بست ولي در دهان مردم را نه..."
لحظه موعود فرا رسيده بود دستورها را مو به مو اجرا ميكرد سيني چاي را دو دستي چسبيده بود سعي كرد به هيچ چيزي فكر نكند شانه هايش را پايين انداخت محكم و استوار قدم بر ميداشت. همه چيز روبراه بود چند قدم بيشتر راه نرفته بود چشمش به مادر داماد افتاد كه چادرش را جلو كشيده بود و در گوش دخترش پچ پچ ميكرد
گوشهايش را تيز كرد صداي مادر را شنيد كه ميگفت ": ماشاالله هزار ماشاالله همچين چايي مياورد كه انگار نسل اند نسل قهوه چي بوده اند ..." :D:D:D
:w15::w15::w15:
 

Similar threads

بالا