بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلاااام نسیم جونم خوبی؟چه خبرا خانوم؟
تو چرا پروفایلتو این شکلی کردی؟چند باری اومدم خونت ولی نتونستم خبری ازت بگیرم:(
الان خوبی؟اوضاعت رو به راه شد؟
امیدوارم دیگه غمی نبینی گلم:gol:
مگه چجوريه پروفايلم؟ :w20: من كه كاريش نكردم :(
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با همه آره با منم آره؟چند بار دیگه می خوای بعملی؟؟
دکترش گفته اگه موفقیت امیز باشه تو 5 تا دیگه سر و تهشو جمع می کنه
البته
فکر نکنم
می دونی دیگه
بعضی دکترا امید واهی میدن:biggrin:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خیی نامردین!!در مورد دماغم بد گفتین؟؟
اصلا من و دماغم میریم بخوابیم!!:razz:
شبتون بخیر باشه.شبتون پفکی باشه.ببخشید زود میرم فردا باید پا شم امروز هم زود پا شدم.خوابای خوب ببینید:gol:
 

M. admira

عضو جدید
ما شاالله اینجا از چت رم شلوغ تره ما میام سلام میکنیم خودمون نمیفهمیم کی تایپیکمون میپره بازم میگم پرچم کرسی نشینان بالایه
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خر دردمند و گرگ نعلبند

يك روز يك مرد روستايي يك كوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلطيد. بعد از اينكه روستايي به زور خر را از زمين بلند كرد معلوم شد پاي خر شكسته و ديگر نمي تواند راه برود.

روستايي كوله بار را به دوش گرفت و خر پا شكسته را در بيابان ول كرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فكر مي كرد كه «يك عمر براي اين بي انصاف ها بار كشيدم و حالا كه پير و دردمند شده ام مرا به گرگ بيابان مي سپارند و مي روند.»

خر با حسرت به هر طرف نگاه مي كرد و يك وقت ديد كه راستي راستي از دور يك گرگ را مي بيند. گرگ درنده همينكه خر را در صحرا افتاده ديد خوشحال شد و فريادي از شادي كشيد و شروع كرد به پيش آمدن تا خر را از هم بدرد و بخورد. خر فكر كرد«اگر مي توانستم راه بروم، دست و پايي مي كردم و كوششي به كار مي بردم و شايد زورم به گرگ مي رسيد ولي حالا هم نبايد نااميد باشم و تسليم گرگ شوم. پاي شكسته مهم نيست. تا وقتي مغز كار مي كند براي هر گرفتاري چاره اي پيدا مي شود.»
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقشه اي را كشيد، به زحمت از جاي خود برخاست و ايستاد اما نمي توانست قدم از قدم بردارد. همينكه گرگ به او نزديك شد خر گفت:«اي سالار درندگان، سلام.» گرگ از رفتار خر تعجب كرد و گفت:«سلام، چرا اينجا خوابيده بودي؟» خر گفت: «نخوابيده بودم بلكه افتاده بودم، بيمارم و دردمندم و حالا هم نمي توانم از جايم تكان بخورم. اين را مي گويم كه بداني هيچ كاري از دستم بر نمي آيد، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابي در اختيار تو هستم ولي پيش از مرگم يك خواهش از تو دارم.»

گرگ پرسيد:«خواهش؟ چه خواهشي؟» خر گفت:«ببين اي گرگ عزيز، درست است كه من خرم ولي خر هم تا جان دارد جانش شيرين است، همانطور كه جان آدم براي خودش شيرين است البته مرگ من خيلي نزديك است و گوشت من هم قسمت تو است، مي بيني كه در اين بيابان ديگر هيچ كس نيست. من هم راضي ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولي خواهشم اين است كه كمي لطف و مرحمت داشته باشي و تا وقتي هوش و حواس من بجا هست و بيحال نشده ام در خوردن من عجله نكني و بيخود و بي جهت گناه كشتن مرا به گردن نگيري، چرا كه اكنون دست و پاي من دارد مي لرزد و زوركي خودم را نگاهداشته ام و تا چند لحظه ديگر خودم از دنيا مي روم.
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام آقا وحيد
خوبين شما؟
عكس گلشيفته چه مناسبتي داره؟


نگار پس چي شد؟:redface:
 

M. admira

عضو جدید
من تا حالا بار اول هست که مییام میخوان قصه بگن و دارم قصه رو میخونم راستی بین قصه پیام بازرگانی نداریم
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چرا مي تونيد پيام بازرگاني بذاريد
...مثل الان من و شما:D
 

M. admira

عضو جدید
گفتم که میخواستم برم خواستگاریش نامرد رفت امریکا خیلی دوستش دارم
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در عوض من هم يك خوبي به تو مي كنم و چيزي را كه نمي داني و خبر نداري به تو مي دهم كه با آن بتواني صد تا خر ديگر هم بخوري.»

گرگ گفت:«خواهشت را قبول مي كنم ولي آن چيزي كه مي گويي كجاست؟ خر را با پول مي خرند نه با حرف.» خر گفت:«صحيح است من هم طلاي خالص به تو مي دهم. خوب گوش كن، صاحب من يك شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد كه نپرس، و چون من در نظرش خيلي عزيز بودم براي من بهترين زندگي را درست كرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طويله ام را با آجر كاشي فرش مي كرد، توبره ام را با ابريشم مي بافت و پالان مرا از مخمل و حرير مي دوخت و بجاي كاه و جو هميشه نقل و نبات به من مي داد. گوشت من هم خيلي شيرين است حالا مي خوري و مي بيني. آنوقت چون خيلي خاطرم عزيز بود هميشه نعل هاي دست و پاي مرا هم از طلاي خالص مي ساخت و من امروز تنها و بي اجازه به گردش آمده بودم كه حالم به هم خورد. حالا كه گذشت ولي من خيلي خر ناز پرورده اي هستم و نعلهاي دست و پاي من از طلا است و تو كه گرگ خوبي هستي مي تواني اين نعلها را از دست و پايم بكني و با آن صدتا خر بخري. بيا نگاه كن ببين چه نعلهاي پر قيمتي دارم!»
 

M. admira

عضو جدید
اخه اگه من با شما پیام بازرگانی بزاریم قصه به فنا میره اخه تو چت رم ها این تجربه رو دارم بهتره کم پیام بازرگانی بدیم
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همانطور كه ديگران به طمع مال و منال گرفتار مي شوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا كند. اما همينكه به پاهاي خر نزديك شد خر وقت را غنيمت شمرد و با همه زوري كه داشت لگد محكمي به پوزه گرگ زد و دندانهايش را در دهانش ريخت و دستش را شكست. گرگ از ترس و از درد فرياد كشيد و گفت:«عجب خري هستي!»

خر گفت:«عجب كه ندارد، ولي مي بيني كه هر ديوانه اي در كار خودش هوشيار است. تا تو باشي و ديگر هوس گوشت خر نكني!»

گرگ شكست خورده ناله كنان و لنگان لنگان از آنجا فرار كرد. در راه روباهي به او برخورد و با ديدن دست شل و پوزه خونين گرگ از او پرسيد:«اي سرور عزيز، اين چه حال است و دست و صورتت چه شده، شكارچي تيرانداز كجا بود؟» گرگ گفت:«شكارچي تيرانداز نبود، من اين بلا را خودم بر سر خودم آوردم.» روباه گفت:«خودت؟ چطور؟ مگر چه كار كردي؟» گرگ گفت:«هيچي، آمدم شغلم را تغيير بدهم و اينطور شد، كار من سلاخي و قصابي بود، زرگري و آهنگري بلد نبودم ولي امروز رفتم نعلبندي كنم!»
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام حميدخان

حميد آواتارت كيه؟
نه به جان خودم اصلا راه نداره!!!!حالا بيا اين يه رفه رو امضا كن!!
 

M. admira

عضو جدید
حمید اینجا یکی داره با احساساته من بازی میکنه میگه گلشیفته شوهر داره بگو امار گلشیفته رو چطور من دارم
 

Similar threads

بالا