بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
يك روز در دكان زرگري مشغول كار بود كه سه چهار نفر آمدند و از زرگر تشت طلايي خواستند كه خودش رخت بشويد و بلبل طلايي كه آواز بخواند. ر

زرگر تا خواست جواب رد به آن ها بدهد, ملك ابراهيم اشاره كرد قبول كند. ر

زرگر پرسيد «اين ها را براي چه كسي مي خواهيد.» ر

جواب دادند «براي پسر بزرگ پادشاه.» ر

زرگر گفت «حالا كه اين طور است برويد فردا بياييد؛ شايد برايتان پيدا كنم.» ر

وقتي مشتري هاي تشت و بلبل طلا رفتند, زرگر به شاگردش گفت «اين چه حرفي بود كه تو دهن من گذاشتي. من از كجا مي توانم چنين چيزهايي پيدا كنم؟» ر

ملك ابراهيم گفت «حرف بي ربطي نزده اي!» ر

بعد, رفت تشت و قفس طلا را آورد گذاشت جلو زرگر. ر

زرگر ماتش برد و پرسيد «راستش را بگو تو كي هستي و اين ها را از كجا آورده اي؟» ر

ملك ابراهيم گفت «بعداً مي فهمي! حالا هر كاري مي گويم بكن و مطمئن باش كه از مال و مكنت دنيا بي نيازت مي كنم.» ر

فردا كه مشتري ها برگشتند, زرگر تشت و قفس طلا را آورد و داد به آن ها. گفتند «قيمتش چند است؟» ر

زرگر گفت «قابل ندارد! ببريد. اگر شاهزاده پسنديد, شاگردم را فردا مي فرستم قيمتشان را معين كند.» ر
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
آن ها هم تشت و قفس را برداشتند بردند براي شاهزاده. ر

شاهزاده خيلي خوشحال شد و آن ها را برد گذاشت جلو دختر. ر

دختر تا چشمش به تشت و قفس طلا افتاد نتوانست جلو خودش را بگيرد و ذوق زده پرسيد «اين ها را از كجا آوردي؟» ر

شاهزاده جواب داد «زرگري برايم پيدا كرده.» ر

دختر گفت «چقدر پول جاشان دادي؟» ر

شاهزاده گفت «زرگر گفته فردا شاگردش را مي فرستد اينجا قيمتشان را معين كند.» ر

روز بعد, ملك ابراهيم با سر و وضعي كه شناخته نشود رفت به دربار. دختر تا چشمش افتاد به او بي اختيار شد و از خوشحالي اشك شوق در چشمانش جمع شد. ر

شاهزاده پرسيد «چرا افتادي به گريه.» ر

دختر گفت «راستش را بخواهي اين تشت طلا و اين قفس طلا روزگاري مال من بود و اين زرگر آن ها را دزديده. بايد او را ببرم پيش پادشاه كه حقش را بگذارد كف دستش.»
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
بله پادشاه گرانقدر شما درست مي فرماييد
آي كيو بنده در حده كودن است


راستي ببينم بين پادشاه و وزير چي ميشه هاااااااااااااااا :confused:
مستخدم نميشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:cry:
نه مستخدم نمیشه
خودت میدونی که جواب این سوال رو هیچ وقت نمیدم پس چرا میپرسی؟؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بعد, دست ملك ابراهيم را گرفت و او را برد پيش پادشاه. ر

پادشاه تا چشمش به ملك ابراهيم افتاد, او را شناخت. از رو تخت پادشاهي آمد پايين؛ دست در گردن پسر انداخت و از خوشحالي گريه كرد. ر

در اين بين برادر ملك ابراهيم آمد ببيند تكليف شاگرد زرگر چه شد كه ديد ملك ابراهيم نشسته پهلوي پادشاه و دختر دارد همه بدكاري هاي او و برادرش را براي شاه تعريف مي كند. ر

پادشاه صحبت دختر را قطع كرد و به پسر بزرگش كه از ترس خشكش زده بود, گفت «ملك ابراهيم در حق شما چه كرده بود كه با او چنين رفتاري كرديد؟» ر

بعد, دستور داد بروند پسر وسطي را هم بيارند و او را با برادر بزرگش در جا گردن بزنند. ر

ملك ابراهيم به دست و پاي پدرش افتاد. گفت «اي پادشاه! حالا كه من صحيح و سالم برگشته ام و گذشته ها هم گذشته؛ آن ها را به من ببخش كه مرگ برادر را نمي توانم تحمل كنم.» ر

پادشاه وقتي اين طور ديد از گناه آن ها گذشت. ر

برادرها سر و روي ملك ابراهيم را غرق بوسه كردند و گفتند «در عوض همه بديي هايي كه در حق تو كرديم, از اين به بعد تا جان در بدن داريم غلام تو هستيم.» ر

ملك ابراهيم هم آن ها را بوسيد و گفت «شما برادرهاي بزرگ من هستيد و من از شما هيچ گله اي ندارم.» ر

خلاصه! دشمني برادرها تبديل شد به دوستي و پادشاه امر كرد شهر را آذين بستند و دختر را به عقد ملك ابراهيم درآوردند. ر
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همچين جسارتي نمي كنم
به پادشاه بگم؟
گردنمو ميزنه اينطوري:w15::D


نه بابا شب يلدايي عفو مي فرمودن
تازه پسر قرار نبود خودشون برن آب بيارن بدن خدمتتون كه به خدمشون دستور مي دادن
:D
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
يعني pauseنداره؟
خوب باشه آب نمي خوام
بگوشم
اه اينجا كسي پذيرايي نمي كنه؟
پادشاه پس اين چه مراسميه
من شكايت دارم


آره بابا اين پادشاه به فكر خوش گذرونيه فقط
آهاي آقا حميد كجاييد
بفرماييد مهمونا منتظرن
پس اين خدمه كجا رفتن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره بابا اين پادشاه به فكر خوش گذرونيه فقط
آهاي آقا حميد كجاييد
بفرماييد مهمونا منتظرن
پس اين خدمه كجا رفتن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به به مثلا مهمونیم
خدمه ما مخصوص خودمان هستند
میخواهیم امشب را خوش باشیم
ولی
یه چند تایی را در اختیار قرار میدهیم;)
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب همگی به خیر . خوبین ؟؟
منم اومدم اما احتمالا بی خبر میرم اکانتمون ته کشیده ..
خوبین ؟ خوشین ؟
به به آقا حمید هم که هستن ... خوبین شما؟
دادا تنهایی چطوره؟
 

Similar threads

بالا