بچه ها یه مطلبی رو یه جا خوندم یه کمی طولانیه ولی حتما بخونیدش
بیاین به خودمون کمک کنیم
اگه سرت داد زدن آروم گريه کن...اگه بهت زور گفتن حتما قبول کن... اگه بهت توهين شد ساکت بمون...چرا؟؟ چون دختري!!! چون به خاطر احساستي بودنت نياز به بغض و گريه داري... چون به خاطر ضعيف بودنت نياز داري که يه زورگو بالاي سرت باشه... چون تو محکومي به مطيع و آروم و معصوم بودن... پس همه دارن احتياجات تو رو برآورده مي کنن! همه دارن بهت لطف مي کنن! اما فاجعه اينجاس که گاهي اين ميون بعضي از خانوماي واقعا محترم هم مي خوان به نيازَهات جواب بدن و برات زن بودن رو جا بندازن... و واي به حالت اگه فقط يه کم با اونا توي بعضي مسائل مخالف باشي....!
توي تاکسي نشستي... سمت چپ يه خانوم چادري نشسته... پاهاشو طوري گذاشته که نمي توني خودتو به سمت چپ بکشي... سمت راست يه پسر مي شينه که از همون لحظه ي اول زن بودنت رو بهت يادآوري مي کنه... چطوري؟ اينجوري که هي خودشو مرتب بهت نزديک مي کنه و تو بايد خودتو اونطرف بکشي... انقدر ادامه پيدا مي کنه که ديگه جايي نمي مونه... نفست رو حبس مي کني شايد با اين کار کوچيکتر شي و جاي کمتري بگيري... حالا بايد گرماي چندش آورش رو تحمل کني و صدات هم در نياد... چرا؟ چون دختر بايد حيا داشته باشه! و اعتراض تو به همه اعلام مي کنه که دارن به حقوقت تعرض مي کنن... واي! چطور مي توني بذاري ديگران اينو بفهمن؟! مگه تو حيا نداري؟! توي ذهنت 2 تا راه رو بررسي مي کني... يا بايد پياده شي يا خودتو بيشتر جمع کني... اگه پيداه شي ديگه معلوم نيست کي برسي... تازه توي اين سرما و مه ممکنه گير يکي بدتر ازاون بيوفتي... پس خفه مي شي و بيشتر مي چسبي به زنه... ماشين به ميدون مي رسه...خانوم محترم همچين خودشو روت ميندازه که فکر مي کني متوجه ي موقعيتت نيست... واسه ي همين با التماس نگاش مي کني به اميد اينکه بفهمه و بهت کمک کنه... ولي انچنان نگاهي بهت ميندازه که ازخودت خجالت مي کشي... چرا؟ چون از نظر اون تو يه مفسد تمام عياري! تو آرايش داري... مانتوت کوتاه يا تنگه... موهات بيرونه... کلا سر و وضعي داري که از نظر اون خودت مي خواي که از بغل يه پسر بپري بغل اون يکي... نه! تو حتي محتاج ترحم هم نيستي!به فکر نجات خودت ميوفتي... به پسره که ديگه داره مياد توي دلت نگاه مي کني... اصلا به روي خودش نمياره... اما کم کم عقب نشيني مي کنه و خودشو مي کشه کنار... يه نفس راحت مي کشي و دست به دامن خدا ميشي... خدايا! چرا اين مسير انقدر طولاني شد؟ خدايا! ببخش که فلان کار رو انجام دادم... ديگه تنبيه من بسه... ديگه انجامش نمي دم... خدايا خواهش مي کنم... خدايا اين پول رو ميندازم توي صندوق صدقات تو فقط يه کاري کن که زودتر تموم شه... خدايا....
يهو از جا مي پري... آقا مي خواد از توي جيب عقب شلوارش پول در بياره... اين وسط يه لطفي هم به تو ميکنه... نگاش مي کني و سعي مي کني در کمال سکوت و در حالي که حياي دخترونه(!) رو حفظ مي کني... بهش بفهموني که اون منحوس ترين موجوديه که تا به حال ديدي... آقا چيکار مي کنه؟ اينبار يه لبخند تحويلت مي ده! حالا کاملا احساس يه سوسک رو درک مي کني وقتي زير پا له مي شه... به وجودت داره توهين مي شه... به حقوقت داره تجاوز مي شه... انسانيتت به تمسخر گرفته مي شه... غرورت داره محو مي شه... تجاوز حتما اين نيست که ببرنت توي يه خونه و هر بلايي خواستن سرت بيارن و بعد تبديل بشي به يه زن بدون حق زندگي و زن بودن... اينم يه تجاوزه... علني و آشکار و در ملا عام! روزي هزار بار توي تاکسي و خيابون بهت تجاوز مي کنن... به احساساتت... به شعورت... به عاطفت... به غرورت... به معصوميتت... به اعتقاداتت... وبه دختر بودنت!!!
پسره دوباره از فکر درت مياره... با آرنج به پهلوت مي زنه... نمي شه گفت مي زنه در واقع نوازشت مي کنه...
چي فکر مي کنه؟ که دوست داري؟ که خوشت مياد؟ نه...مي دونه که اينجوري نيست... از رفتار تو وچندين دختر قبلي خوب اينو فهميده... پس مي فهمي که در کمال آرامش داره جلوي چشم همه توهين و تجاوز به روح تو رو انجام ميده... و تو ميون اون همه آدم راه نجات وپناهي نداري! ديگه جونت به لبت مي رسه... توي چشماش نگاه مي کني و مي گي درست بشين... و در جا پشيمون مي شي... راننده از توي آينه خريدارانه نگاهت ميکنه...2 تا پسر جلويي پچ پچ کنان مي خندن و اون ميون مي شنوي که يکيشون مي گه صد بار گفتم يه ماشين بگير که صندلي عقبش خالي باشه.... و از اونطرف خانوم محترم آهسته ميگه اگه بدت ميومد که خودتو واسش درست نمي کردي!!!
حس ميکني دنيا دور سرت مي چرخه... احساس خفگي و لرزيدني که نمي دوني از سرماي بيرونه يا توهين به مرز جنون مي رسونت...
تمام نيروت رو جمع ميکني و مي گي : پياده مي شم آقا!!!
پسره وقتي مي خواد پياده شه انقدر مياد عقب که تک تک اعضاي بدنت رو حس مي کنه... ديگه کنترلت رو از دست مي دي... هولش مي دي جلو : کثافت... جلويي ها مي خندن... زنه يه چيزي حواله ات ميکنه... شايد همون کلمه رو... و پسره با چندش آورترين صدايي که تا حالا شنيدي مي گه: جـــــــون!!!
برمي گردي... دلت مي خواد بزني توي دهنش... ولي سوار مي شه و ميره... مي ره و تو مي موني... توي اون هواي سرد و تاريک توي اون مه... تو مي موني و احساسات سر کوب شدت... تو مي موني و ضعف راه رفتنت... تو مي موني اعتقادات تمسخر شده ات... تو مي موني و دوراهي هات يا بدتر از اون گمراهي هات...
اگه از يه روسري صورتي خوشت بياد مشکل داري؟ اگه فقط آرايش رو به صرف زن بودن و نيازي که توي وجودته دوست داشته باشي خرابي؟ اگه همه جا بابات يا داداشت يا يه مرد ديگه همراهت نباشن و خودت با ماشين مسافرکشي بياي و بري تو کسي هستي که واسه ي عرضه کردن خودت اومدي و منتظري که هر کسي روت يه قيمتي بذاره؟ اگه از يه زن بخواي حالا که احساس بي پناهي مي کني حاميت باشه... بايد به خاطر تفاوت ظاهريتون خودش تو رو محکوم کنه؟ توي کدوم دين و مذهب اين اومده؟؟؟
حالا ديگه تو مي موني و ترديد هات به دين... به مذهب... به جامعه... به آدماش... به آدما که مي رسي تو مي موني و هيولاي نفرت... نفرت از زنهايي که خدا و رسولش مي گن اسلام دين نيت و اونا مي گن دين چادر! تو مي موني و نفرت از مردا... تو مي موني و .... نفرت از خودت!!!
اونروز کلي توي سرما منتظر دوستم وايسادم...وقتي اومد روي صورتش جاي اشکايي بود که يخ زده بود...اين اتفاقا اولين بار نيست که ميفته...اما اي کاش پسرايي که اين کارا رو مي کنن مي فهميدن که چه تاثيري توي زندگي ديگران مي ذارن... يا حداقل اگه بعضيا بيمارن اونايي که نيستن جلوي اينجور موضوعات رو بگيرن... چرا بايد يه دختر چندين روز اعصابش خراب شه و رفتار عصبيش زندگي خونواده و نزديکانش رو هم به هم بريزه؟ به خاطر اين بعضي ها فکر مي کنن اين موضوع خنده داره يا سرگرم کنندس؟
اينو فقط واسه ي پسرا ننوشتم کاش دخترا هم بفهمن گاهي اوقات بايد از حقوقشون دفاع کنن حتي اگه به قيمت حرفه ناجور يه آدم نفهم باشه... حداقلش اينه که خودشون آرومتر مي شن... حداقلش اينه که مي دونن اگه بهشون توهيني شده اونام در حد توانشون سعي کردن از شخصيتشون دفاع کنن...
باحرف اضافه: سکوت هيچوقت هيچي درست نمي شه ...
نميخوام بازم يه عروسکي باشم که هر جور ميخوان بازيش بدن و هرجور ميخوان درباره ش فکر کنن.ميخوام همه بدونن دخترام آدمن زندن و زنده زندگي ميخواد...
بیاین به خودمون کمک کنیم
اگه سرت داد زدن آروم گريه کن...اگه بهت زور گفتن حتما قبول کن... اگه بهت توهين شد ساکت بمون...چرا؟؟ چون دختري!!! چون به خاطر احساستي بودنت نياز به بغض و گريه داري... چون به خاطر ضعيف بودنت نياز داري که يه زورگو بالاي سرت باشه... چون تو محکومي به مطيع و آروم و معصوم بودن... پس همه دارن احتياجات تو رو برآورده مي کنن! همه دارن بهت لطف مي کنن! اما فاجعه اينجاس که گاهي اين ميون بعضي از خانوماي واقعا محترم هم مي خوان به نيازَهات جواب بدن و برات زن بودن رو جا بندازن... و واي به حالت اگه فقط يه کم با اونا توي بعضي مسائل مخالف باشي....!
توي تاکسي نشستي... سمت چپ يه خانوم چادري نشسته... پاهاشو طوري گذاشته که نمي توني خودتو به سمت چپ بکشي... سمت راست يه پسر مي شينه که از همون لحظه ي اول زن بودنت رو بهت يادآوري مي کنه... چطوري؟ اينجوري که هي خودشو مرتب بهت نزديک مي کنه و تو بايد خودتو اونطرف بکشي... انقدر ادامه پيدا مي کنه که ديگه جايي نمي مونه... نفست رو حبس مي کني شايد با اين کار کوچيکتر شي و جاي کمتري بگيري... حالا بايد گرماي چندش آورش رو تحمل کني و صدات هم در نياد... چرا؟ چون دختر بايد حيا داشته باشه! و اعتراض تو به همه اعلام مي کنه که دارن به حقوقت تعرض مي کنن... واي! چطور مي توني بذاري ديگران اينو بفهمن؟! مگه تو حيا نداري؟! توي ذهنت 2 تا راه رو بررسي مي کني... يا بايد پياده شي يا خودتو بيشتر جمع کني... اگه پيداه شي ديگه معلوم نيست کي برسي... تازه توي اين سرما و مه ممکنه گير يکي بدتر ازاون بيوفتي... پس خفه مي شي و بيشتر مي چسبي به زنه... ماشين به ميدون مي رسه...خانوم محترم همچين خودشو روت ميندازه که فکر مي کني متوجه ي موقعيتت نيست... واسه ي همين با التماس نگاش مي کني به اميد اينکه بفهمه و بهت کمک کنه... ولي انچنان نگاهي بهت ميندازه که ازخودت خجالت مي کشي... چرا؟ چون از نظر اون تو يه مفسد تمام عياري! تو آرايش داري... مانتوت کوتاه يا تنگه... موهات بيرونه... کلا سر و وضعي داري که از نظر اون خودت مي خواي که از بغل يه پسر بپري بغل اون يکي... نه! تو حتي محتاج ترحم هم نيستي!به فکر نجات خودت ميوفتي... به پسره که ديگه داره مياد توي دلت نگاه مي کني... اصلا به روي خودش نمياره... اما کم کم عقب نشيني مي کنه و خودشو مي کشه کنار... يه نفس راحت مي کشي و دست به دامن خدا ميشي... خدايا! چرا اين مسير انقدر طولاني شد؟ خدايا! ببخش که فلان کار رو انجام دادم... ديگه تنبيه من بسه... ديگه انجامش نمي دم... خدايا خواهش مي کنم... خدايا اين پول رو ميندازم توي صندوق صدقات تو فقط يه کاري کن که زودتر تموم شه... خدايا....
يهو از جا مي پري... آقا مي خواد از توي جيب عقب شلوارش پول در بياره... اين وسط يه لطفي هم به تو ميکنه... نگاش مي کني و سعي مي کني در کمال سکوت و در حالي که حياي دخترونه(!) رو حفظ مي کني... بهش بفهموني که اون منحوس ترين موجوديه که تا به حال ديدي... آقا چيکار مي کنه؟ اينبار يه لبخند تحويلت مي ده! حالا کاملا احساس يه سوسک رو درک مي کني وقتي زير پا له مي شه... به وجودت داره توهين مي شه... به حقوقت داره تجاوز مي شه... انسانيتت به تمسخر گرفته مي شه... غرورت داره محو مي شه... تجاوز حتما اين نيست که ببرنت توي يه خونه و هر بلايي خواستن سرت بيارن و بعد تبديل بشي به يه زن بدون حق زندگي و زن بودن... اينم يه تجاوزه... علني و آشکار و در ملا عام! روزي هزار بار توي تاکسي و خيابون بهت تجاوز مي کنن... به احساساتت... به شعورت... به عاطفت... به غرورت... به معصوميتت... به اعتقاداتت... وبه دختر بودنت!!!
پسره دوباره از فکر درت مياره... با آرنج به پهلوت مي زنه... نمي شه گفت مي زنه در واقع نوازشت مي کنه...
چي فکر مي کنه؟ که دوست داري؟ که خوشت مياد؟ نه...مي دونه که اينجوري نيست... از رفتار تو وچندين دختر قبلي خوب اينو فهميده... پس مي فهمي که در کمال آرامش داره جلوي چشم همه توهين و تجاوز به روح تو رو انجام ميده... و تو ميون اون همه آدم راه نجات وپناهي نداري! ديگه جونت به لبت مي رسه... توي چشماش نگاه مي کني و مي گي درست بشين... و در جا پشيمون مي شي... راننده از توي آينه خريدارانه نگاهت ميکنه...2 تا پسر جلويي پچ پچ کنان مي خندن و اون ميون مي شنوي که يکيشون مي گه صد بار گفتم يه ماشين بگير که صندلي عقبش خالي باشه.... و از اونطرف خانوم محترم آهسته ميگه اگه بدت ميومد که خودتو واسش درست نمي کردي!!!
حس ميکني دنيا دور سرت مي چرخه... احساس خفگي و لرزيدني که نمي دوني از سرماي بيرونه يا توهين به مرز جنون مي رسونت...
تمام نيروت رو جمع ميکني و مي گي : پياده مي شم آقا!!!
پسره وقتي مي خواد پياده شه انقدر مياد عقب که تک تک اعضاي بدنت رو حس مي کنه... ديگه کنترلت رو از دست مي دي... هولش مي دي جلو : کثافت... جلويي ها مي خندن... زنه يه چيزي حواله ات ميکنه... شايد همون کلمه رو... و پسره با چندش آورترين صدايي که تا حالا شنيدي مي گه: جـــــــون!!!
برمي گردي... دلت مي خواد بزني توي دهنش... ولي سوار مي شه و ميره... مي ره و تو مي موني... توي اون هواي سرد و تاريک توي اون مه... تو مي موني و احساسات سر کوب شدت... تو مي موني و ضعف راه رفتنت... تو مي موني اعتقادات تمسخر شده ات... تو مي موني و دوراهي هات يا بدتر از اون گمراهي هات...
اگه از يه روسري صورتي خوشت بياد مشکل داري؟ اگه فقط آرايش رو به صرف زن بودن و نيازي که توي وجودته دوست داشته باشي خرابي؟ اگه همه جا بابات يا داداشت يا يه مرد ديگه همراهت نباشن و خودت با ماشين مسافرکشي بياي و بري تو کسي هستي که واسه ي عرضه کردن خودت اومدي و منتظري که هر کسي روت يه قيمتي بذاره؟ اگه از يه زن بخواي حالا که احساس بي پناهي مي کني حاميت باشه... بايد به خاطر تفاوت ظاهريتون خودش تو رو محکوم کنه؟ توي کدوم دين و مذهب اين اومده؟؟؟
حالا ديگه تو مي موني و ترديد هات به دين... به مذهب... به جامعه... به آدماش... به آدما که مي رسي تو مي موني و هيولاي نفرت... نفرت از زنهايي که خدا و رسولش مي گن اسلام دين نيت و اونا مي گن دين چادر! تو مي موني و نفرت از مردا... تو مي موني و .... نفرت از خودت!!!
اونروز کلي توي سرما منتظر دوستم وايسادم...وقتي اومد روي صورتش جاي اشکايي بود که يخ زده بود...اين اتفاقا اولين بار نيست که ميفته...اما اي کاش پسرايي که اين کارا رو مي کنن مي فهميدن که چه تاثيري توي زندگي ديگران مي ذارن... يا حداقل اگه بعضيا بيمارن اونايي که نيستن جلوي اينجور موضوعات رو بگيرن... چرا بايد يه دختر چندين روز اعصابش خراب شه و رفتار عصبيش زندگي خونواده و نزديکانش رو هم به هم بريزه؟ به خاطر اين بعضي ها فکر مي کنن اين موضوع خنده داره يا سرگرم کنندس؟
اينو فقط واسه ي پسرا ننوشتم کاش دخترا هم بفهمن گاهي اوقات بايد از حقوقشون دفاع کنن حتي اگه به قيمت حرفه ناجور يه آدم نفهم باشه... حداقلش اينه که خودشون آرومتر مي شن... حداقلش اينه که مي دونن اگه بهشون توهيني شده اونام در حد توانشون سعي کردن از شخصيتشون دفاع کنن...
باحرف اضافه: سکوت هيچوقت هيچي درست نمي شه ...
نميخوام بازم يه عروسکي باشم که هر جور ميخوان بازيش بدن و هرجور ميخوان درباره ش فکر کنن.ميخوام همه بدونن دخترام آدمن زندن و زنده زندگي ميخواد...