قدم میزد،زنی را دید با ظاهری چشم نواز،کنارآن زن مردی را دید که انگار همسرش بود
کمی فکرکرد،جلو رفت و نگاهی به همسر آن خانم انداخت و گفت :
اجازه هست کمی به خانمتان نگاه کنم و لذت ببرم ؟
مردکه عصبانی شده یقه اش راگرفت وباعصبانیت گفت : مردک ، خجالت نمیکشی ، مگرخودت ناموس نداری؟
اما مرد در کمال آرامش گفت: مرد حسابی همه بازار دارند بدون اجازه به خانمت نگاه می کنند و لذت میبرند توهیچ نمیگویی،من آمدم اجازه بگیرم و لذت ببرم تاحداقل عذاب وجدان نداشته باشم،اشکالی داره؟!
مردناگهان ساکت شد، انگار چیزی فهمیده بود !
کمی فکرکرد،جلو رفت و نگاهی به همسر آن خانم انداخت و گفت :
اجازه هست کمی به خانمتان نگاه کنم و لذت ببرم ؟
مردکه عصبانی شده یقه اش راگرفت وباعصبانیت گفت : مردک ، خجالت نمیکشی ، مگرخودت ناموس نداری؟
اما مرد در کمال آرامش گفت: مرد حسابی همه بازار دارند بدون اجازه به خانمت نگاه می کنند و لذت میبرند توهیچ نمیگویی،من آمدم اجازه بگیرم و لذت ببرم تاحداقل عذاب وجدان نداشته باشم،اشکالی داره؟!
مردناگهان ساکت شد، انگار چیزی فهمیده بود !
