ارش مهرداد
عضو جدید
شعری از نیمای بزرگ
شعری از نیمای بزرگ
شب است
شب است
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن وگدار
میخواند به هر دم
خبر میآورد توفان و باران را و من
اندیشناک ام.
شب است
جهان با آن چنان چون مردهای در گور
و من اندیشناک ام باز:
اگر باران کند سرریز از هر جای؟
اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟
در این تاریکیآور شب
چه اندیشه ولیکن که چه خواهد بود با
ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد میپوشد از
این توفان رخ آیا صبح؟
۱۳۲۹
شعری از نیمای بزرگ
شب است
شب است
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن وگدار
میخواند به هر دم
خبر میآورد توفان و باران را و من
اندیشناک ام.
شب است
جهان با آن چنان چون مردهای در گور
و من اندیشناک ام باز:
اگر باران کند سرریز از هر جای؟
اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟
در این تاریکیآور شب
چه اندیشه ولیکن که چه خواهد بود با
ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد میپوشد از
این توفان رخ آیا صبح؟
۱۳۲۹