به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

ارش مهرداد

عضو جدید
شعری از نیمای بزرگ

شعری از نیمای بزرگ


شب است

شب است
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن وگ‌دار
می‌خواند به هر دم
خبر می‌آورد توفان و باران را و من
اندیشناک ام.

شب است
جهان با آن چنان چون مرده‌ای در گور
و من اندیشناک ام باز:
اگر باران کند سرریز از هر جای؟
اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟

در این تاریکی‌آور شب
چه اندیشه ولیکن که چه خواهد بود با
ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد می‌پوشد از
این توفان رخ آیا صبح؟

۱۳۲۹


 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم

گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو ، گونه های او بوسیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش
بریاسمــــــــــــن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]من سر نمی نهم ، مگر اندر قــدوم یــــار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]من جان نمیدهم ، مگر اندر هوای دوست[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشمی دارم همه پر از دیدن دوست

با دیده مرا خوشست چون دوست دروست

از دیده و دوست فرق کردن نتوان

یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا ای دل از این جا پر بگیریم
ره کاشانه ی دیگر بگیریم
بیا گم کرده ی دیرین خود را
سراغ از لاله ی پرپر بگیریم ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام باش عزيز من آرام باش
حكايت درياست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمك، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مى‏رويم، چشم‏هاى‏مان را مى‏بنديم، همه جا تاريكى است،

 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

ملامتگوی بی​حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی


به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را
تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی


چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حیرت فروبسته​ست گویایی


تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی


تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی
تو خواب آلوده​ای بر چشم بیداران نبخشایی


گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی


دعایی گر نمی​گویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی


گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد
چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی


تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی


قیامت می​کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرهایی


 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گوهر خود را هویدا کن؛کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس

سنگ دل را سرمه کن در آسیای رنج و درد

دیده را زین سرمه بینا کن کمال این است و بس ... :gol::gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفيق خيل خياليم و همنشين شکيب
قرين آتش هجران و هم قران فراق
 

شبستان

عضو جدید
من سبکبال تر از چلچله پرواز کنم
گرچه پایم همه در خاک ،به زنجیر در است

سفر عالم جان است و جدایی از خویش ،
نه از آنگونه سفر ها که در بحر و بر است
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر كامی نگیریم از بهار
گر نكوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از صدای سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاری که در اين گنبد دوار بماند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من كه عيب توبه كاران كرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر كنم

عشق دردانه است و من غواص و دريا ميكده
سرو فرو بردم در آنجا تا كجا س بر كنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات
بخواست جام مي و گفت راز پوشيدن
مراد دل ز تماشاي باغ عالم چيست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چيدن
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]بُتی دارم که گردِ گل ز سنبل سایه بان دارد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بهار عارضش خطـّی بخون ارغـوان دارد[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهيست که منزلگه دلدار من است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وصالِ دوستان عمر است و کوتاه است عمر ای دل

گر از دیدار محرومم به یادِ دوست بنشینم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سنجاقکی که از صدای تو شکل می گیرد
بر زمین تری می نشیند

که شعرم از آن می روید،
صدایم کن..
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در دلی ،هر چند دور ی از نظر

خوشتر آن روز که باز آئی ز در

با تو ما را خوشترین دیدار باد

هر کجا هستی خدایت یار باد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بوی باران، بوی ســبزه، بوی خاک *
* شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک :*:
* آسمان آبی و ابر سپيد * *
" . برگهای سبز بيد
" .
* عطر نرگس، رقص باد *
" نغمه شوق پرستوهای شاد * * .
:*: خلوت گرم کبوترهای مست ... * . *
* نرم نرمک ميرسد اينک بهار خوش بحال روزگار " :*:
* خوش بحال چشمه‌ها و دشتها * .
. خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها *
* خوش بحال غنچه های نیمه باز .:*:. *
" خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز *
. خوش بحال جام لبریز ازشراب * *
* خوش بحال آفتاب .:*: . *
:*: ای دل من گرچه در اين روزگار َ :*:
" جامۀ رنگين نمی‌پوشی به کام * * * باده رنــــــگين نمی‌بينی به جام . *
َ ِ نقل وسبزه در ميان سفره نيست
* .:*:. جامت از آن می که می‌بايد تهی است؛ .:*:.

"
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم * . *
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب * *
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار * .:*:. *
* *
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ .:*:. *
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل من دیر زمانی ست که میپندارد:
"دوستی "نیز گلی ست
مثل نیلوفر وناز
ساقه ترد ظریفی دارد.
بی گمان سنگدل است آن که روا میدارد
جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من دیر زمانی ست که میپندارد:



"دوستی "نیز گلی ست


مثل نیلوفر وناز


ساقه ترد ظریفی دارد.


بی گمان سنگدل است آن که روا میدارد


جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد!



متشكر براي همه چيز
تا روزي دگر بدرود .......شاد باشي و خدا نگهدارت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
متشكر براي همه چيز
تا روزي دگر بدرود .......شاد باشي و خدا نگهدارت
ممنونم دوستِ با احساسم!
تا دیدارِ بعد ....در پناهِ خدا....:gol:

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
 

Similar threads

بالا