مژده آزادی


باغبان مژده گل میشنوم از چمنت
قاصدی كو كه سلامی برساند ز منت؟
وقت آن است كه با نغمه مرغان سحر
پر و بالی بگشايی به هوای وطنت
خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند؟
ديگر ای غنچه برون آر سر از پيرهنت
آبت از چشمه دل دادهام ای باغ اميد
كه به صد عشوه بخندند گل و ياسمنت
بوی پيراهن يوسف ز صبا میشنوم
مژده ای دل كه گلستان شده بيتالحزنت
بر لبت مژده آزادی ما میگذرد
جان صد مرغ گرفتار فدای دهنت
دوستان بر سر پيمان درستاند بيا
كه نگون باد سر دشمن پيمان شكنت
خود به زخم تبر خلق درآمد از پای
آنكه میخواست كزين خاك كند ريشه كنت
بشنو از سبزه كه در گوش گل تازه چه گفت
با بهار آمدی ای به ز بهار آمدنت
بنشين در غزل سايه كه چون آيت عشق
از سر صدق بخوانند به هر انجمنت


هوشنگ ابتهاج