بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

koobagher

عضو جدید
چو خواهی که عزت بیابی مدام .................. جهانت همیشه بباشد به کام
دگر همسران را تو تزویج کن ............................. بیفزای طفلان و ترویج کن
چنین گفت پیغمبر جن و انس ................ که رحمت بدش در میان دو جنس
ببندید کابین خود با زنان ............................... بجویید عزت به هر دو جهان
چه خواهم مباهات گردد به دهر ................ بباشید افزون به کوی و به شهر
چنین من سفارش کنم در نکاح .................... چو خواهید آزادگی عز و جاه
مدد می کند حق به فرزندگان ............................ به فرزندگانی خدابندگان
چو این امتم بندگانش شدند ......................... میان خلایق غلامش شدند
پس آنگاه این امتم اشرفند ......................... که شمشیر وحدانیت در کفند
چو گیتی بیاید به فرجام خود ........................ رسد ناگهانش به انجام خود
بیایند هر امتی صف به صف ......................... بگیرند مکتوب خود را به کف
چنان آرزو می کند هر نبی ............................. چو فرزندگان را کند هر ابی
خدایا بکن امتم مرحمت .......................... کنم من شفاعت تو هم مغفرت
چو احمد ز امت شفاعت کند ........................... خداوند امت به رحمت کند
چو امت ز احمد به کثرت بود .......................... به کثرت خلایق به جنت بود
(ک.م)
16/05/1389
15:45​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مجتبی كاشانی

مجتبی كاشانی

عشقبازی به همین آسانیست
كه گلی با چشمی
بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با
روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
كار همواره باران با دشت
برف با قله

كوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهای با

آهو
بركهای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو كبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت

با ما
عشقبازی به همین آسانیست
شاعری با كلماتی شیرین
دست آرام و نوازشبخش

بر روی سری
پرسشی از اشكی
و چراغ شب یلدای كسی با شمعی
و دل آرام و

تسلا
و مسیحای كسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانیست
كه دلی را بخری بفروشی

مهری
شادمانی را حراج كنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم

بكنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با

خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است
هر كه با پیش سلامی در اول

صبح
هر كه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هر كه با خواندن شعری كوتاه با لحن

خوشی
نمك خنده بر چهره در لحظه كار
عرضه سالم كالایی ارزان به همه
لقمه

نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یك خاطر خوش

تا فردا
و ركوعی و سجودی با نیت شكر
عشقبازی به همین آسانی است.




 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که گدای در مشکوی توست پادشــاســت
شه که به همسایگی کوی توست چون گداست
باغ جهـان موسـم اردیبـهشت یا بـهشــت
گرنه ثنا خوان گل روی توسـت بی صفاست
نرگس گلزار جهان هر که گفت یا شـنـفـت
این که چوچشمان بی آهوی توست بی حیاست
سرو شـنیدم کـه قـد آراسـتـه خــاســـتـــه
مدعـی قـامت دلـجـوی تـوســت بد اداســت
رحـم کـن ای دیـده رخ زرد مـــن درد مـــن
گر نه امیدیش به داروی توست بی دواست


مهدی اخوان ثالث
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز كه محتاج تو ام جای توخالی است
فردا كه می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه كسی نیست
نكن امروز را فردا
بیا با ما كه فردایی نمی ماند
كه از تقدیر و فال ما
در این دنیا كسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم كه در آن آینه هم جز تو كسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم كه به من دسترسی نیست
نكن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها منم تنها
نكن امروز را فردا ، بیا با ما ،‌ بیا تا ما
امروز كه محتاج توام جای تو خالی ست
فردا كه میایی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای ناهموار
كه می بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهایم كن از این تكرار
سر آن كهنه درختم كه تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست


 

hoseinb

عضو جدید
مادر

مادر

اين شعر كار يكي از دوستان دوران دانشجويي به نام حسين مهدوي كه رشته اش رياضي بود ،‌درس نمي خوند ولي خوب مي نوشت.
به هر حال تقديم به مقام مقدس مادر :
ياد هر دويمان به خير
خاطراتم خيلي خط خطي شده اند
هنوز اما چهره ات فراموشم نشده
- گرچه سالهاست ديداري تازه نمي كنيم
يادت كه نرفته
اهواز
مشعل هاي هميشه روشن شركت نفت
بوي شرجي
مورد
سايه هاي راه راه نخل
يك عالم عطر و عباي قشنگ عربي
و بيم بي برو برگرد بمباران

آن وقتها كارون كنار خانه مي خزيد
من هميشه بالاي درخت كُنار بودم
يادم نمي رود
جواني ات به پخت و پز و آب و جاروي خانه تلف شد
و دوختن لباسهاي آش و لاش من
حالا ببخشيد
نمي دانستم به اين زودي ها مي وري
و گرنه به جاي پيژامه پاره و پيراهن بي دكمه برايت با باقي پول نان گل مي آوردم

چه صفايي داشت
دعا كردنت
دعوا كردنت
شكوه ات
شمايلت
و آن ته لهجه دهاتي
كه مرا تا تنور نان بي بي و باد سرد اشترانكوه مي برد .

حالا
تو رفته اي
من قدم بلند شده
نه آنقدر كه دستم به مهرباني دامنت برسد
آنقدر كه گاهي كتابي ورق بزنم
شاملو زمزمه كنم
شعر بنويسم
و خودم براي خودم كفش بخرم
حالا توي گلدانها ديگر حسن يوسف نداريم

سرت به درد آمد نه ؟
خب ديگر بروم بخوابم
خداحافظ هشتم مرداد ماه هشتاد
چهار صبح
راستي
راستي ،‌داشت يادم مي رفت
يادگاري هايت
زياد نيست
از تو براي من
نم اشك دير به ديري مانده و
يك عكس سياه و سفيد
كنار يك قاب كه رويش نوشته :
مرا گر دولت عالم ببخشند برابر با نگاه مادرم نيست

 

juliet

کاربر بیش فعال
قلب من با هر تپش با هر صدا با هر سكوت:w04:
غرق در خون يك نفس دارد دعايت مي كند:w04:
روز و شب, پائيز زمستان در بهار:w04:
بي تعارف دلم خيلي هوايت مي كند:w04:
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
از پشت ابرها​
از خانه بيرون ميزنم اما کجا امشب​
شايد تو ميخواهي مرا در کوچه ها امشب!​
پشت ستون سايه ها روي درخت شب​
مي جويم اما نيستي در هيچ جا امشب؟​
ميدانم ، آري نيستي اما نمي دانم​
بيهوده مي گردم به دنبالت چرا امشب؟​
هر شب ترا بي جستجو مي يافتم اما​
نگذاشت بي خوابي به دست آرم ترا امشب​
ها...سايه اي ديدم! شبيه ات نيست اما حيف!​
اي کاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب​
هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز​
حتا ز برگي هم نمي آيد صدا امشب​
امشب ز پشته ي ابرها بيرون نيامد ماه​
بشکن قرق را ماه من بيرون بيا امشب​
گشتم تمام کوچه ها را يک نفس هم نيست​
شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب​
طاقت نمي آرم تو که مي داني از ديشب​
بايد چه رنجي برده باشم بي تو تا امشب​
اي ماجراي شعر و شب هاي جنون من​
آخر چگونه سر کنم بي ماجرا امشب؟​
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
گفتگو​
می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند​
این چهره ی گم گشته در ایینه خود را نمی داند​
می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد​
ایینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند​
می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد​
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند​
می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم​
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند​
می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت​
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند​
می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم​
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند​
می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین​
[FONT=&quot]آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند[/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
ای دوچشمت شب چراغ خانه ام
ای وجودت گرمی کاشانه ام

رفتنت پاییز تلخ زندگی
ماندنت مثل بهاران دلفروز
می بری مرا با خود درباغ یاد
نازنینا جان توسرسبز باد
ای امید ای عشق
ای ایات روزانه زندگی
زندگی را باتومیخواهم هنوز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق
شاید وفا کند ، بشتابد به یاری ام

**
ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نمی رود
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من

**
ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی

**
ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم

**
ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید
یا جان من ز من بستانید بی درنگ
یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید

**
آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

**
آخر اگر پرستش او شد گناه من
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من
او هستی من است که آینده دست اوست

**
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است
داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند
اما – اگر خدا بدهد – عمر دیگری

 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
اتفاق ساده

چرا یک اتفاق ساده برای تو این همه حیرت آور است؟
سایهء تو زیادی بزرگ بود زیادی بزرگ
من سردم بود زیادی سرد
به آفتاب خزیدم فقط همین!

قدسی قاضی نور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنياي اين روزاي من هم قد تن پوشم شده

اينقدر دورم از تو که دنيا فراموشم شده
دنياي اين روزاي من درگير تنهايي شده
تنها مدارا مي کنيم دنيا عجب جايي شده
هر شب تو روياي خودم آغوشتو تن ميکنم
آينده ي اين خونه رو با شمع روشن ميکنم
هر شب تو روياي خودم آغوشتو تن ميکنم
آينده ي اين خونه رو با شمع روشن ميکنم

در حسرت فرداي تو تقويممو پر مي کنم
هر روز اين تنهايي رو فردا تصور ميکنم
هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريک نيست
اينجا به جز دوري تو چيزي به من نزديک نيست
هر شب تو روياي خودم آغوشتو تن ميکنم
آينده ي اين خونه رو با شمع روشن ميکنم
هر شب تو روياي خودم آغوشتو تن ميکنم
آينده ي اين خونه رو با شمع روشن ميکنم
دنياي اين روزاي من هم قد تن پوشم شده
اينقدر دورم از تو که دنيا فراموشم شده
دنياي اين روزاي من درگير تنهايي شده
تنها مدارا مي کنيم دنيا عجب جايي شده
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
گفتگو​
می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند​
این چهره ی گم گشته در ایینه خود را نمی داند​
می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد​
ایینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند​
می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد​
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند​
می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم​
حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند​
می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت​
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند​
می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم​
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند​
می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین​
[FONT=&quot]آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند [/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام روز را در آئینه گریه میکردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده بود
نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم
صدای کوچه ، صدای پرنده ها
صدای گمشدن توپهای ماهوتی
و هایهوی گریزان کودکان
و رقص بادکنک ها
که چون حبابهای کف صابون
در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند
و باد ، باد که گوئی
در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس میزد
حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
فشار میدادند
و از شکافهای کهنه ، دلم را بنام میخواندند



تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من میگریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پناه میآورند



کدام قله کدام اوج ؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطهء تلاقی و پایان نمیرسند ؟
به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب
و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب ، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟



چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد !
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد !
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی میشود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد !



کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش
ای خانه های روشن شکاک
که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر
بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند



مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل
که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبانتان همیشه هوا
به بوی شیر تازه میآمیزد



کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش - ای نعل های
خوشبختی -
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را
به آب جادو
و قطره های خون تازه میآراید



تمام روز تمام روز
رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش میرفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریائی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند



نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر میخاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت ، با دلم میگفت
" نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی .

 

won-a-pa-lei

عضو جدید
[FONT=&quot]چون[/FONT]
[FONT=&quot]سر را گرفته بودم[/FONT][FONT=&quot]
یعنی که در خمارم[/FONT]
[FONT=&quot]گفت[/FONT][FONT=&quot]
ار چه در خماری
نی در خمار مایی ؟[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم[/FONT][FONT=&quot]
چو چرخ گردان
والله که بی‌قرارم[/FONT]
[FONT=&quot]گفت [/FONT][FONT=&quot]
ار چه بی‌قراری
نی بی‌قرار مایی ؟[/FONT]
[FONT=&quot]سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی[/FONT][FONT=&quot]
این‌جا دویی نباشد
این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی[/FONT]
[FONT=&quot]خاموش کن که دارد هر نکته‌ی تو جانی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]مسپار جان به هر کس[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]چون جان‌سپار مایی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]مولانا جلال‌الدین محمد بلخی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باران نميشوم که نگويي با چه منّتي خود را بر شيشه مي کوبم تا پنجره را باز کنم و نيم نگاهي بياندازم...
ابر ميشوم که از نگراني يک روز باراني هر لحظه پنجره را بگشايي و ماه را در آسمان نگاه کني.
چند روزي است که تنها به تومي انديشم ازخودم غافلم امابه تومي
انديشم شب که مهتاب درايينه من مي رقصد مي نشينم به تماشا به تو مي انديشم...


چيستي؟خواب وخيالي؟سفري؟خاطره اي؟ که دراين خلوت شبها به تومي انديشم ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
لب دريا رسيدم تشنه، بي تاب،
ز من بي تاب تر، جان و دل آب،
مرا گفت : از تلاطم ها مياساي !
كه بد دردي است جان دادن به مرداب


فریدون مشیری
 

noom

عضو جدید
[FONT=Times New Roman (Arabic)]
من اگر آنقدر که به یاد تو هستم
به یاد خدا بودم
آن دنیا نیمی از بهشت به نام من بود[/FONT]!!!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مینویسم به امیدی که تو خوانی

همتی هست اگر،
با من و توست
تا در این خشک کویر
از دل سنگ بر آریم آبی
کسی از غیب نخواهد آمد
در من و توست اگر مردی هست
با توام، ای دلبند
سوی ابری که نخواهد آمد
و نخواهد بارید
چشم امید مبند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست ؟
 

juliet

کاربر بیش فعال
تو به من خندیدی :love::redface:
و نمی دانستی :question:
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه:w45:
سیب را دزدیدم
:Ph34r:
باغبان از پی من تیز دوید:w42:
سیب را دست تو دید:w12:
غضب آلود به من کرد نگاه :w39:
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک :w22:
و تو رفتی و هنوز، :w04:
سالهاست که در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تکرارکنان :w05:
می دهد آزارم :crying2:
و من اندیشه کنان غرق این پندارم :w09:
که چرا،
- خانه ی کوچک ما سیب نداشت:w04::w44::w47:
حمید مصدق:w24:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي همه مردم

درين جهان به چه كاريد؟
عمرِ گرانمايه راچگونه گزاريد؟
هرچه به عالم بود اگر به كف آريد
هيچ نداريد اگر عشق نداريد
وايِ شما دل به عشق اگر نسپاريد


گر به ثريا رسيد هيچ نيرزد!
عشق بورزيد
دوست بداريد!

 
  • Like
واکنش ها: noom

koobagher

عضو جدید
باز هم آمد همان ماه بزرگ ................ روزه اش صبر و ثوابش بس سترگ
باز هم آمد همان ماه خدا ............................. آتش دوزخ در آن از ما جدا
باز هم آمد مه سازندگی .................. خواب هم باشد در آن چون بندگی
باز هم آمد مه خیر و صلاح ...................... هر گنه کاری در آن سوی فلاح
باز هم آمد زمان مغفرت ............................. مغفرت از رب کمال مرحمت
باز هم آمد زمان عفو و جود ................. در نشستن در رکوع و در سجود
باز هم آمد همان ما کتاب .......................... ماه قرآن خواندن و ماه ثواب
باز هم آمد همان ماه نزول............................... ماه انزال کتب ماه فضول
باز هم آمد همان ماه نجات ............. به ز الف است لیلة القدرش به ذات
مشفقا گر خواهی از حق سائلی ....... پس در این مه خواه ور نه کاهلی
(ک.م)
20/05/1389
20:43​
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
این وقتِ سال

قاصدک ها کمی دیر می آیند ...

نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر

تا تشنگی سالیان دست هایم

به شعرهایم سرایت نکند !

امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است

به خانه که رسیدی ...

این صفحه را دوباره بخوان ...

بگذار همه بدانند

درد ، رفتن تو نیست ...

درد ، ماندن من است ...!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مینویسم به امیدی که تو خوانی


بودنم را هيچ کس باور نداشت

هيچکس کاري به کار من نداشت

بنويسيد بعد مرکم روي سنگ

با خطوطي نرم و زيبا و قشنگ

آنکه خوابيده ست در اين گور سرد

بودنش را هيچکس باور نکرد
 

koobagher

عضو جدید
دیشب ز غم تو من ز خود بگذشتم ......... دیوانه شدم ز عقل و دین برگشتم
(ک.م)
21/05/1389
12:10
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تا تو من میشوی!!
بغض جاری می شود در گلویم!
اشک میشوی و سرازیر روی گونه هایم!!
سالهاست منتظر لحظه ای آرامشم!
پش کجایی آرام جانم؟
 

iman.mpr

عضو جدید
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی
نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا