بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاران مــوافق همـــه از دست شدنــــــــد
در پای اجــل یکان یکان پست شــدنــــــد
خـــوردیم ز یک شراب در مجلس عمـــر
دوری دو سه پیشتــر زما مست شـدنــــــد ...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای که زیبایی خلقت زتو کامل شده است
ای که برقلب من این عشق تو شامل شده است
ای که دریای هوس، عشق تو آرام کند
نزند موج چو از عشق توعاقل شده است
آتش شمع وجودم تو فروزان کردی
جانم اینک گل من شمع محافل شده است
جان بسوزد زفراق رخ معشوقه خود
دلم عمریست گلم سحر شمایل شده است
چشمم عمریست بجوید رخ معشوقه خود
کورگردد اگر از جست تو غافل شده است
دیده از دیدن یاری نزند پلک که او
چون به دیدار کسی شبه تونایل شده است
رخ زیبای تو خورشید، زمه می جویم
چون به رخساروتنش نور تو مایل شده است
ای خدا باز بتابان رخ خورشید چرا؟
چونکه نوریست که از سوی تو نازل شده است


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش

آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش

خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش

شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش

گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می‌بینم و دریا نه پدیدست کرانش

عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش

چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش

نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش

گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
زغم‌های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی‌پناهم، ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است، ببین غرق گناهم
چو نیلوفر عاشقانه چنان می‌پیچم به‌پای تو
که سرتا پابشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
به دست یاری، اگر که نگیری، تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری، اگر نپذیری، شکسته دلم را دگر که پذیر
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.asheghane.ir/counter/?name=Asheghanehttp://www.asheghane.ir/counter/?name=Asheghane

باز آئینه خورشید از آن اوج بلند
راست برسنگ غروب آمد و آهسته شكست
شب رسید از ره و آن آینه خرد شده
شد پراكنده و در دامن افلاك نشست


تشنه‌ام امشب, اگر باز خیال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد
كاش از عمر شبی تا بسحر چون مهتاب
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد

روح من در گرو زمزمه‌ای شیرینست
من دگر نیستم, ای خواب برو, حلقه مزن
این سكوتی كه تو را می‌طلبد نیست عمیق
وه كه غافل شده‌ای از دل غوغائی من

می‌رسد نغمه‌ای از دور بگوشم, ای خواب
مكن, این نغمه جادو را خاموش مكن:
«زلف, چون دوش, رها تا بسر دوش مكن
ای مه امروز پریشانترم از دوش مكن»

در هیاهوی شب غمزده با اختركان
سیل از راه دراز آمده را همهمه‌ایست
برو ای خواب, برو عیش مرا تیره مكن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه‌ایست

چشم بر دامن البرز سیه دوخته‌ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب ست
عشق در پنجه غم قلب مرا می‌فشرد
با تو ای خواب, نبرد من و دل زین سبب ست

مرغ شب آمد و در لانه تاریك خزید
نغمه اش را بدلم هدیه كند بال نسیم
آه . . . بگذار كه داغ دل من تازه شود
روح را نغمه همدرد فتوحی‌ست عظیم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به خدا حافظي تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد
لب تو ميوه ي ممنوع ولي لب هايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ کس، هيچ کس اينجا به تو مانند نشد
هر کسي در دل من جاي خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند، نشد
خواستند از تو بگويند شبي شاعر ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند ،نشد .
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منو درگیر خودت کن تا جهانم زیرو رو شه
تا سکوت هر شب من با هجومت روبه رو شه
بی هوا بدونه مقصد سمت طوفان تو میرم
منو درگیر خودت کن تا که ارامش بگیرم
با خیال تو هنوزم مثه هر روز و همیشه
هر شبه حافظه ی من پر تصویر تو میشه
با من غریبه گی نکن با من که درگیر توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصویر توام
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا ،

درست چهل روز گذشته از رفتن تو

و من

امشب چله نشینم ...





میبینی ،

پاییز هم سر به سر دل من می گذارد مدام

شب چله باشد و من چله نشین رفتن تو ...



درد دارد ... ندارد ؟!







تو که نشانی اینجا را نداری که بخوانی

اما

همین سال پیش بود که همینجا نوشتم :



" یلدا یعنی :

یک دقیقه بیشتر بی تو با تو بودن ..."
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی

آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار
همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی

نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به خواب
دیده گریان من یک شب غنودی کاشکی

از چه ننماید به من دیدار خویش آن دلفروز
راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی

هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق
دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی

ناله‌های زار من شاید که گر کس نشنود
لابه‌های زار من یک شب شنودی کاشکی

سعدی از جان می‌خورد سوگند و می‌گوید به دل
وعده‌هایش را وفا باری نمودی کاشکی
__________________
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در ره عشاق نام و ننگ نیست
عاشقان را آشتی و جنگ نیست

عاشقی تردامنی گر تا ابد
دامن معشوقت اندر چنگ نیست

ننگ بادت هر دو عالم جاودان
گر دو عالم بر تو بی‌او تنگ نیست

پیک راه عاشقان دوست را
در زمین و آسمان فرسنگ نیست

مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست

ساقیا خون جگر در جام ریز
تا شود پر خون دلی کز سنگ نیست

آتش عشق و محبت برفروز
تا بسوزد هر که او یک رنگ نیست

کار ما بگذشت از فرهنگ و سنگ
بیدلان عشق را فرهنگ نیست

راست ناید نام و ننگ و عاشقی
درد در ده جای نام و ننگ نیست

نیست منصور حقیقی چون حسین
هر که او از دار عشق آونگ نیست

شد چنان عطار فارغ از جهان
کسمان با همتش هم سنگ نیست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگفتمت مرو آن جا، که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بيا کـه قــوت پـــرواز و پـر و پــات منم

نگفتمت که تو را رهزنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سرچشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دانک کدخدات منم

 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
]یک استکان، سلامتی چشمهایتان
آقا سلام! شعر سرودم برایتان

آقا سلام! آمده ام آسمان به دست
یعنی که شاهنامه ی ما آخرش خوش است

اینجا جنون وسوسه ها آب می شود
گُردآفرید عاشق سهراب می شود

خورشید روی قلب زمین دست می کشد
مهتاب را دوباره به بن بست می کشد

دیوانه وار عاشقی از سر گرفته ام
تا ناکجای قلب شما پر گرفته ام

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خاتون، خودم کتیبه ای از دردم، دیگر ز تو ملال نمی خواهم
حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد، من واژه های لال نمی خواهم

تردیدی آنچنان که تو می دانی، مثل خوره به جان من افتادست
چیزی بگو که دلخوشی ام باشد، تقدیر و احتمال نمی خواهم

با اینچنین تبسم کمرنگی، برگشتنت قشنگ نخواهد بود
سیب آن زمان که سرخ شود سیب است، من هدیه های کال نمی خواهم

روزی دلت گرفت و گمان کردی، وقتش رسیده است که برگردی
پای همان درخت اساطیری، تقویم ماه و سال نمی خواهم

من دلخوشم به اینکه کنار تو، یک عمر آشنای قفس باشم
پرواز را ز یاد نخواهم برد، اما دوباره بال نمی خواهم

آری اگر به خویش قبولاندم، تو رفته ای و باز نخواهی گشت
دل می دهم به «هرچه که باداباد»، از مرگ هم مجال نمی خواهم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی

آتش زدی اندرمن وچون دود برفتی

چون آرزوی تنگ دلان دیررسیدی

چون دوستی سنگ دلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من

از داغ فراق تو بیاسود برفتی

نا گشته من از بند تو آزاد بجستی

نا کرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ به جان من دل سوخته کردی

چون در دل من عشق بیافزود برفتی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
..............
.............

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی محکم کنیم

کاش با چشمانمان عهدی کنیم وقتی از اینجا به دریا می رویم

جای بازی با صدای موج ها درد های آبی اش را بشنویم

کاش مثل آب ؛ مثل چشمه سارگونه ی نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزه از اینجا می رویم کاش این پرواز را باور کنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم

کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار دل ها وا کنیم

کاش اشکی قلبمان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم

کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابرها گریان شویم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز


دل آرامی یا بلای منی
قبله ی عشقی یا خدای منی؟
شور عشق و جوانی تویی تو
مراد من از زندگانی تویی تو

اگر جویم مه تو بر بام آیی
اگر نوشم می تو در جام آیی
به چشمت که بی تو زجان سیرم
نگاهی نگاهی که می میرم

زعشقت حاصل من نشد جز نام و رازی
که در این بستر غم، دل من رنگ شادی
نمی گیرد

بیا این دم آخر رها کن گفت و گو را
نگاهی به راهی کن، مرنجان دل او را
که می میرد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند

تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند

گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی‌قرارانند

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند

نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می‌روم و همرهان سوارانند

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفیق من؛ سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
دنیایی که پر شده از سیاهی
فاصله ای نداره تا تباهی
مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گذشتم از تو که ای گل چو عمر من گذرانی
چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی
به دور چشم تو هر چند داد دل نستاندم
برو که کام دل از دور آسمان بستانی
گذشتم به جگر داغ عشق و از تو گذشتم
به کام من که نماندی به کام خویش بمانی
بهار عمر مرا گر خزان رسید تو خوش باش
که چون همیشه بهار ایمن از گزند خزانی
تو را چه غم که سوی پایمال عشق تو گردد
که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی
چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی
چگونه پیر سندی مرا که بخت جوانی
کنون غبار غم برفشان ز چهره که فردا
چه سود اشک ندامت که بر سرم بفشانی
چه سال ها که به پای تو شاخ گل بنشستم
که بشکفی و گلی پیش روی من بنشانی
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم
کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی
به پاس عشق ز بد عهدی ات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی
چه خارها که ز حسرت شکست در دل ریشم
چو دیدمت که چو گل سر به سینه ی دگرانی
خوشا به پای تو سر سودنم چو شاهد مهتاب
ولی تو سایه برانی ز خود که سرو رانی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلطان خراسانی ما، قبله جان است
این خاک خراسان به یقین، رشک جهان است
صد چشمه عشق است نهان در دل این خاک
لبها همه با ذکر رضا زمزمه خوان است
او روشنی چشم سر و دیده دلهاست
او بارگهش قبله حاجات نهان است
آرامش دلها همه از بارگه اوست
نور حرمش سبزتر از باغ جنان است

:w27::w27::w27:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردان خدا پرده ي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا يار نديدند

هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند

يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند

جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند
 

mohammad m

عضو جدید
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام آخرم . . .
:gol::gol::gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد

به پای سرو درافتاده‌اند لاله و گل
مگر شمایل قد نگار من دارد

نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق
زمام خاطر بی‌اختیار من دارد

گلا و تازه بهارا تویی که عارض تو
طراوت گل و بوی بهار من دارد

دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد

به هرزه در سر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد

مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب
کدام دامن همت غبار من دارد

به زیر بار تو سعدی چو خر به گل درماند
دلت نسوزد که بیچاره بار من دارد
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد
طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد

بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر
که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست
که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد

وجود خسته من زیر بار جور فلک
جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد

رواست گر نکند یار دعوی یاری
چو بار غم ز دل یار بر نمی‌گیرد

چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد

بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز
طمع از وعده دیدار بر نمی‌گیرد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا