برای دل خودم

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلامتــی خودم. چــــرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چـون با همــه خنــدیدم....
همـه رو دلـداری دادم....
نگــران همـه شـدم...
به همه اهمیـت دادم......
بغـض های خیلیارو به خنـده تبـدیل کـردم!!!!!!!

ولی هیچـکس حتـی نفهمـید تو دلم چی میگـذره...

سلامتـی خــودم...

چون هیچکـسو توی تنهــایی هاش تنـها نذاشتـم...
هیچکسـو فرامـوش نکردم...

در حق کسـی نامـردی نکردم...
اما خیلـی ها خنــجر نامردیشـونو پشتـم فرو کردن و با این حساب بازم به روی خودم نیاوردم...
سلامتی خودم...
که هنــوزم که هنوزه می خنــدم و می خندونــم..
.
سلامتـــی خـودم...
که هیچــکس جــز خـودم از حالــم با خبـــر نیسـت ...
هیــچ کـس ...

 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خوش خط و تمیز و شیک

عاشق شده است....

افتاده به جیک جیک عاشق شده است

یک قلب کشیده از تو

تیری در آن......

خودکار سیاه بیک عاشق شده است.......
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خسـته ام...
از تکـرار ثانیـه ها...
از تمـام لحظـه های عمــرم...
از خـودم...از بودنم...
خسـته ام ...از هر چیـزی که در دنیـایم اسـت ...
از فصـل ها...رنـگ ها...روزا ها و شـب هایم...
خسـته ام...حتی خسـته از بارانی که می بارد.
خسـته از عمـرم که بیهـوده میـگذرد و چشمهـایم که محـکوم به نظاره کردنش هستند.
خسـته از قلبـی که خـورد شدن برایش عادی شـده است...
و خستـه از دلی که میگـیرد و تنـگ میشـود...
برای همـه چیــز و همـه کس...
حتی برای دشمنـانش...
نمیــدانم...
نمیـدانم چرا هر چقـدر هم که میگـذرد...من به ایـن روزها..
به این ثانیـه ها و به این درد ها که همیشــه همـدمم بوده اند... عادت نمیکنــم.
نمیــدانم چرا هنـوز که هنـوزه خستـه میشـوم...
چرا هنـوز کـم می آورم...
بعد از این همـه...
[/FONT]
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«دوستت دارم» هایت را به کسی نگو


نگه دار برای خودم



من جانم را برای شنیدنش



کنار گذاشته ام

 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دسـتـهایم خــالی انــد...
جــای خـالی دسـت تـو را هیـچـکس بـرایـم پر نمیکند...
راسـت میگـفت شاملــو :

"دستـهای خـالی را بایـد بر سـر کوبـید"

 

آرزوخانوم

عضو جدید
برگ های پاییزی
سرشار از شعور ِ درخت اند
و خاطرات ِ سه فصل را بر دوش می کشند
آرام قدم بگذار ….
بر چهره ی تکیده ی آن ها
این برگها حُرمت دارند..
درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است
 

آرزوخانوم

عضو جدید
یه آهنگ خاص

یه خاطره ناب

یه یاد کهنه

یه نفر تنها

یه عاشق

یه عکس یادگاری

یه عطر مشترک

یه حس ساده

چه معجونی میشود برای گریه امشب ؟!!!
:heart::heart::heart::heart:
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چنــدی ست که به پایــان رسیـده ام...
سکـوت های طولانـی ام
خیـره شدنم به نقطه ای مبهم
غرق شدنم در خویــش
در خـروش این همه ادم, تنـــها ماندنم.......
خشکیدن خون زندگی در رگهایــم
گریز از چشـم ادمها و پناه بردن به خاطـرات دور
کنـج انزوا و خو گرفتـن با دردهایـم
فقط نشان از یک چیـــز دارد :
من سالهاست مــــــــــــــرده ام ........
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواهم رها شوم ....!!!!
رها شوم ....!!!!
از تمام گفتنها ، نوشتنها ،ُ واژه ها واز همه شکوه های تلخ
از همه شب زنده داریها ونخفتنهای
شاید دیگر قدرت اینکه سکوتم را واحساسم را در قلب کوچکم
پنهان کنم در من نمانده است
بگذار نهان کنم
رازهای نهفته در خویشتن را
وقتی به گذشته مینگرم
واز این درد که چگونه میتوانم نهان کنم آن لحظه های سخت
را که به سختی روح مرا رنج میداد
فریادهای بی امان از دل محنت زده ام میکشم ومی نالم از
دلی که به خون غرق گشته است
واینک در کنج قفس تنهایی
به این می اندیشم
که این جهان وآنچه در آن است با تمام جلوه وجلایی که دارد
مرا در خود ربوده وبار دیگر مرا به کنج قفس تنهایی کشانده است
میخواهم رها شوم ....!!!!
رها ....!!!!!
آزاد ....!!!!!
از تمام زنجیرهایی فریب ونیرنگ که پای بست من است
از دست آهنین هوسها ،رنگها ،نیزنگها و فریبها ی شوم
پشت پا زذم به تمام هستها ونیستها
به آنچه بود وگذشت
میخواهم رها باشم
وخطوط را هم رها خواهم کرد
حتی شمارش ثانیه ها ،دقیقه ها، ساعتها و اعداد
دیگر مفهوم انتظاربرایم بی معنی است
میخواهم رها شوم....!!!!
از تمام اوهام سرخ یک شقایق وحشی
که جز چند قطره اشک سرخ
چیزی برایم بجا نگذاشته است
ودر حیرتم
ازاینکه نگاه نکردم
به روشنایی بیهوده ای که در این دریچه مسدود سر کشیده بود
ومرا بسوی خود میکشید
از اینکه زمان گذشت ....
وته مانده روزهای رفته را در امتداد شب به انتظار نشسته بودم
واینکه این چنین به بو ی شب آغشته ام
واکنون سکوت ....!!!!
به راستی سکوت چیست ؟؟؟؟؟
این یگانه ترین یار
سکوت چیست ؟؟؟؟؟
بجز حرفهای نگفته
با سکوت است که همه مان از حرکت باز میمانیم
وشاید هم حقیقت همین است
که باید سکوت کرد وبه انتظار نشست تا دوباره فردای دیگر
وشاید هم آغازی دیگر
 

saharnaz73

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاصدک شعر مرا از بر کن / برو آن گوشه ی باغ / سمت آن نرگس مست / وبخوان درگوشش/ و بگو باور کن / یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد ........
 

iZass32

عضو جدید
کاربر ممتاز
امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر

فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود
دلش آغوش گرم میخواهد...
 

m@hboubeh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حواسَتـْـ بــِہ دِلَـتــْ باشَـد

آטּ را هَر جایــے نَگُذار ...

ایـטּ روزهـا دِلـْ را مـیدُزدَنـْد

بَعد کــِہ بــِہ دَردِشاטּ نَخُوردے

جاے صَنـْدوقِ پُسـتــْ آטּ را

دَر سَطـْلِ آشـْغالـ میــے اَنـْدازَنـْد

وَ تو خوبـْـ میدانــے دِلــے کــِہ الـْمثنــے شُد

دیگر دلـْ نمــے شود
 

m@hboubeh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبر کن آدم برفی...
تو تازه متولد شده ای برای تمام شدن زود است...
خوش به حالت! کسی هسـت تو را با محبت گـرم کند،
تو را در حضورش ذوب کند...
من اما ذوب می شوم، نه از گرمایی، نه با محبت...
فقط از سرمای آدمیان...
 

m@hboubeh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسیدم:چرا گذاشتی فاصله بینمان بیفتد؟
گفت:تو عینک نزدیک بین داشتی!
فاصله از ابتدا بینمان زیاد بود
نباید موضوع عشق را باز می کردم!
شما که غریبه نیستید
خودش موضوعمان را بست
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برایِ تــــو می نویسم...

می رومـــ و پشتـــــ خواهمـــ کــرد
به تمـــامیِ تپشــهایِ این دقایــــق
دل خواهمــ کَنـد ...

بی تـــــو نخواهمــ زیـستـــــ

گوش نخواهــمــ سپـرد

فریــاد خواهمــ شد

مهربان نخواهمــ بـود ،

دل نخواهمــ سپرد

آرامـــــتر که شدمــ

بــــــی تــــــو خواهمــ مــــــرد ...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد می ایســتد...

زمـــان نــمیـگـذرد...
تصــویــر رفتـنـت در چشــمـانـم غـوغـا به پا کـرده است...

چه کار کـرده ای که رفتـنـت هـم زیبـاسـت...؟
هـماننـد آخـرین بـرگ پاییــزیِ درختــی تنــها...ب
رگـی کـه دیـگر می دانــد وقـت رفتنــش رســیده اســت...

نارنــجی میـشـود...
و عاشـقانـه بر روی زمــین می افتــد...

آری ...
او نیــز رفتنــش زیبــاسـت...
درخــت تنــها می شــود...
طــوفــان می آید...
بــرف می بـارد...

صاعــقه میزند..

اما درخــت هنـوز هم زانـوهایش خم نشــده است...
او هنــوز دسـت خویــش را از آخـرین وداع با بـرگ پاییـن نیــاورده اســت...
جالــب است...
او امــید دارد بـرگ بیایــد و باری دیــگر دســتش را بگیــرد...
من از از او درس میگــیرم اما...
تــو به مــن بگو...

بگــو که کـدامین بهــار می آیــی..؟
مسـافر پاییــزیِ من ...

 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]یــاور لــحظــه های مـــن...غــصـــه ی مـــرا نــخور[/FONT]

[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]دیــگـر عــادت شــده اســت...دوری از تــو[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بــرای خــودم که شـکـسـتـه ام...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بــرای اشـکـهـایـم که خــشـک شـده اند...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]قلبــــم که با بـی قــراری اش خــو گـرفـتـه اســت...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]و بـرای دسـتم که یاد گرفتــه اســت بنــویـسد غـمـت را...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]امــا...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]نمـیـدانم چـرا هنــوز هـم وقـتی باران می بـارد دلـم بدجور هـوایـت را میـکـند...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]راســتی...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آن روز بــارانـی رفتـنت را به یـاد داری...؟[/FONT]

[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]بین خـودمـان بمانـد...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]ولـی آن روز... خیـس بودن چـهــره ام... به خاطـر باران نبـود...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شایـد...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شایـد اگــر آن روز باران نمی بـاریــد...[/FONT]
[FONT=verdana, tahoma, arial, helvetica, sans-serif]ترکم نمی کـــــــردی...[/FONT]
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی قرار که می شوم ..

تمام قرارهایمان یادم می آید ...

حسی مبهم احاطه ام می کند ...

در قفسی از اندوه

لبخندی تلخ از جنس اشک و باران

در خیالم پشت سرت آب می ریزم تا پاک شود

هر آنچه از تو در خیالم بود ..

فراموشت کردم ولی ..

در خاطرت بماند قرارمان بی قراری نبود ...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایـن روزهــا....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست ......
خیلی ها میروند تا ثابت کنند که تا ابد عاشقند
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا میتوانی خاص باش و متفاوت مثل خودت
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی نه از بهشت
به رقص در این
قصه عشق قصه انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
فهمیدن احساس
کار هر آدمی نیس
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم
باید چـــه بگویم به پرستار جوانم ؟؟
باید چه بگویم ؟ تو بگو، ها ؟ چه بگویم
وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم ؟
تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم


بیمـــــاریِ من عامل بیگانـــه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخر چه کند با دلِ من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم ..؟
لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم...
این دست پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم !
می پرسد و خاموشم و... می پرسد و خاموش...
چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخت است ببازی تمام احساساتت را...

و هیچوقت نفهمی اصلا دوستت داشت!!!
 

Similar threads

بالا