برای دل خودم

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بی رحمانه ترین خیانت این است....
که وارد زندگی کسی شوی!
وابسته اش کنی و بعد از مدتی انقدر زندگیش رو خالی کنی...
که یک عمر با خاطراتت بميره....

هیچ چیز بدتر از قتل احساسی نیست.....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در تمام لحظه های باهم بودنمان کنایه هایش را با جان و دل پذیرفتم
فقط آنجایی شکستم که وقت رفتن گفت :
بازیچه ای بهتر برای دوست داشتن پیدا شده ،
تو هم عادت کن که به هر ناکسی دل نبندی
...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشقهای امروزی را چشیده ای دلبندم . . . !

طعم کشک میدهند

عشقهای امروزی سراپا ادعایند گل من . . . !

فرهاد اگر بود به جای کندن بیستون مخ میزد احتمالا . . . !

شیرین هم دیگر شیرین نبود . . .

دیگر صدای تیشه نمیپیچید در شهر

احتمالا بوق اشغال تلفن همراهش گوش را کر میکرد .

طفلک عشق . . .

چه زجری میکشد از این شیرین و فرهادهای قلابی . . . !
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب ها وقتی می خوای بخوابی
و میبینی کسی رو نداری
که بهت فکر کنه
اینجاست که میفهمی بر خلاف شلوغی ذهنت
تو چقدر تنهایی
 

MelOdy_1022

عضو جدید
از محکم بودن/امیدوار بودن/سکوت کردن/درس خوندن/فعال بودن/تو اجتماع بودن/هیچی نگفتن به یه سریا/قضاوت های بیجا/منطق بی منطق یه سریا/به همه توضیح دادن/راست گفتن که اخرش به ضررت تموم میشه/از همش و هزار تای دیگه خسته شدم...دلم میخواد برم یه جایی که هیچکس نباشه تا حالم خوب بشه !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست که . . .
رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست
 

علی121

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمانم گاه گاهی خیس میشوند.....

میگویند حساسیت فصلیست...

آری...

من به فصل فصل نبودنت ، حســــــــاسم.....
:gol:
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای کاش دلیل شب بیداری هایم....

بودنت بود......

نه نبودنت......
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چقدر دلخوش است
نجار!..........؟
هنوز تخت دو نفره می سازد!
نمی داند همه تنهایند.......
آنهایی هم که کنار هم می خواهند
فکرشان....
جای دیگر است.........!
 

آرزوخانوم

عضو جدید
من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم بر دوست،
کنج هردیوارش،
دوستانم بنشینند آرام،
گل بگویندوهمه گل شنوند،
شرط وارد شدنش،
شستن گرد دلهاست،
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ وریاست،
بر درش برگ گلی میکوبم،
روی آن برگ نویسم ای یار،
خانه مااینجاست،
تاکه سهراب نپرسد هرگز،
خانه دوست کجاست....
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
خُــدایــا...


میـــــدانَم این روزهـــا از دستـَــــم خستـــه ای


کـــــمی صبـــر کُن خـــــوب میشــــوم....



بُگـــــذار بــــاران بزنــَــــد...



دلـــــم بگیـــــرَد...



میـــــروم زیر آسمــــانَت...



دستــــــهایَم را می‌سپــــارم به دستـَــت...



ســـرم را میـــگیرم به سمتـَت...



قلـــــبَم مال تو...



اشکــــــهایم که جاری شَــود...



میشــــوم هَمانی کــــه دوســـت داری...



پـــــاک،استــــوار،امیــ ـــــدوار...



بــُـــــگذار بــــاران بــــــزَنــــد.....
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من و یاد تو و یک سینه تنگ

شبی تار و سه‌تاری خسته آهنگ

کمی با چشمهایم مهربان باش

مزن ای دوست بر آیینه‌ات سنگ . . .
 

علی121

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
:gol:
 

علی121

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دلتنگيت کجا فرار کنم ؟

کجا بروم که صداي آمدنت را بشنوم ؟

کجا بايستم که راه رفتنت را ببينم ؟

کجا بخوابم که صداي نفس‌هات بيايد ؟

کجا بچرخم که در آغوش تو پيدا شوم ؟

کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوي ؟

کجايي ؟

کجايي که هيچ چيزي قشنگ‌تر از تماشاي تو نيست ؟

کجا بميرم؟؟؟

بگو..کجا باید بمیرم؟؟؟

که با بوسه‌هاي تو چشم باز کنم ؟

کجايي ؟
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باور کن......
فرق زیادی است بین کم آوردن و کوتاه آمدن.....
 

علی121

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...

به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده...
 

saharnaz73

عضو جدید
کاربر ممتاز
لازم نیست یکدیگر را تحمل کنیم / کافی است همدیگر را قضاوت نکنیم
لازم نیست برای شاد کردن یکدیگر تلاش کنیم / کافی است به هم آزار نرسانیم
لازم نیست دیگران را اصلاح کنیم / کافی است به عیوب خود بنگریم
حتی لازم نیست یکدیگر را دوست داشته باشیم / فقط کافی است دشمن هم نباشیم
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل من حوصله کن....
داد زدن ممنوع!
کم کم گله، فریاد زدن ممنوع!
بین این قوم که هر کار ثوابی ست کباب...
دل سوخته را باد زدن ممنوع!
تیشه بر ریشه فرهاد زدن شیرین است...
حرفی از شیرین پیش فرهاد زدن ممنوع است..
شادی از منظر این قوم گناهی بزرگ
بزن آهنگ.....
ولی شاد زدن ممنوع است......
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم به راه… من چشم به راه یک اتفاقم
نه شاکی ام…نه غر می زنم
فقط درسکوت خودم منتظرم
تعویض یا تبدیل نمی خواهم…
دلم تغییر می خواهد
تغییری که درونم را دگرگون کند
روشن کند
امیدوار کند
چیزی که ابدی باشد و برای یک بارهم که شده
بیشتر از یک لحظه دوام داشته باشد
با خودم می گویم شاید…
شاید هنوز وقتش نرسیده...کسی چه می داند!
شاید هنوز راه رسیدن را پیدا نکرده
اما،حسی به من می گوید بلاخره پیدا می کند
و تا آن روز فقط از من یک چیز می خواهد
بمان!
گرچه کمی پیرتر شده ام
با این که دیگر مثل آنوقت ها عجیب نیستم
اما خیالت راحت باشد
من هنوز صبورم
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻋﺠـــﯿﺐ ﺍﺳﺖ...
ﯾﮏ ﺩﻭﺳــــــﺖ ﺩﺍﺷﺘــــﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ...
که به ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻩ...
ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ...
ﺟــﺎ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺍﻋـــﻤـﺎﻕ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻭ
ﺍﺯ ﺩﺳــﺖِ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ
ﺟﺰ " ﺩﻭﺳﺘــﺶ ﺩﺍﺷــﺘﻦ " ﻭ " ﺩﻭﺳﺘــﺶ ﺩﺍﺷــﺘﻦ " ...
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجایند… با شمایم!مردمان سرد این وادی
چه خوب و مهربان بودید یک وقتی
حالا چرا دل هایتان بی رنگِ بی رنگ است؟
احساستان با حجمی از شهوت هماهنگ است
مردان با غیرت……کجا رفتید؟!
از نسلتان…..مردی…..به جا مانده است؟
زن های……با عفّت…..کجا رفتید؟
حُجب و حیا و شرم و زیبایی کجا رفتید؟
وای…..از زمانی که در آن هستیم
وای از هجوم رنگ رنگ فقر انسان ها…
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی چون گل سرخ است

پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...

یادمان باشد اگر گل چیدیم

همه همسایه دیوار به دیوار همند...!
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
تمام دیشب را خواب دیده‌ام
انگار هزار دختر بچه ، دستشان را در دست هم گذاشته‌اند
و یک صدا شعر روزهای تعطیل را می‌خوانند ..
صدایشان در دالان‌های تاریک مغزم می‌پیچد و صدها بار تکرار می‌شود
بعد می‌خندند .. دور خودشان می‌چرخند و در گودالی سیاه فرو می‌روند
و من دستم را از دستشان رها می‌کنم و از سوی دیگر ورطه سیاه و بزرگ،
به سمت روشنایی عظیمی پرتاب می‌شوم ..
نور ، چشم‌هایم را می‌زند و آفتاب را
که گرمایش پشت پلک‌هایم سنگینی می‌کند، حس می‌کنم
از حیاط صدای حرف زدن می‌آید .. صدای شرشر آب و زمزمه‌ای آشنا
چشم‌هایم هنوز بسته است ...
مثل بچه‌ها توی رختخوابم غلت می‌زنم ، چند بار ..
انگار همه این سال‌ها را در خواب دیده‌ام
حس می‌کنم همین الان پدرم از در اتاق می‌آید تو و صدایم می‌کند
با شیطنت خنده کوچکی می‌کنم و خودم را خواب می‌زنم
او می‌آید و کنارم می‌نشیند. خوب نگاهم می‌کند، بعد سرش را خم می‌کند
پیشانی‌ام را می‌بوسد. پتو را روی شانه‌هایم بالا می‌کشد و می‌رود
پلک‌هایم که هنوز از آن همه تاریکی توی خواب سنگین است،
چندبار تکان می‌خورد و می‌فهمم که بیدارم
هنوز خسته‌ام و می‌خواهم در این زمان کوتاه نامیرا،
در این لحظه زایش دوباره خاطره های خوب ،بمانم و توقف کنم ..
برای همیشه .. می‌خواهم به کشف خودم بروم ..
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
لحظه ای هر دو سنگ شدیم ,
دو مجسمه که گذاشته اند گوشه ی فلکه ,
برای قشنگی و به نشانه ی عشق و زندگی
نگاهم را به چشم هاش دوختم , بعد لب هاش , بعد موهای خاک گرفته اش
و هر چه بیشتر نگاه میکردم , بیشتر در تاریکی فرو میرفتم ,
در تاریکی بی انتهایی که هوای خنکی به پوست تب زده ی آدم می وزاند ,
و هیچ صدایی نیست , و آدم هر چه میرود تمامی ندارد ...
باد هم نمی وزید , اما موهاش روی ابروهاش می لغزید ..
حتا چند پر از موها تا دم چشم هاش هم بود .

توی دلم گفتم کی موهات را شانه میزند ؟



عباس معروفی
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
فقط ما نیستیم که زخم خورده ایم . همه آدم ها زخم خورده اند ..
به هر کس که نگاه می کنم ، آن که دوستم دارد ، آن که می خواهد سر به تنم نباشد
به رنگ آمیزی لباس هاشان که نگاه می کنم. به نگاه شان که گیر کرده بر لیوانِ چایی
یا پُک هایی که به سیگار می زنند . به خنده هاشان وقتی که از یاد آوری خاطره ای به
وجد می آیند. به دور شدن شان، به محو شدنشان در انتهای خیابان و کوچه و زندگی ام ..
همه شان زخم خورده اند .. انسانِ بی زخم نیست . انسان تنها مُدارا می کند .
مُدارا می کند تا بلکه زخم هایش را فراموش کند ..
فراموش نمی شود ...


روزنوشت های تهران - سیدمحمد مرکبیان
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم
و در نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...
 

Similar threads

بالا