برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای دور ترین دور ترین دورترین یار
باید بنویسم غزلی از غم بسیار

در هر نفسی یاد تو اندوه بزرگیست
در اینه ها خیره شدم بعد تو هر بار

ما هر دو از اندیشه ی بسیار شکستیم
بگذار رها گردم از این خانه ی غمبار

با هرنفسم یاد ؛ از اواز تو امد
باید بنوازم اثری با نفس تار

نقاش شوم رنگ کنم ظلمت شب را
شاید بکشم پنجره ای در دل دیوار

باید که تن از چشمه ی مهتاب بشویم
تا بشکند این بغض غم الوده ی تبدار

من پلک نبستم که تو از راه بیایی
شاید بدهی باز مرا وعده ی دیدار

افسوس که طی شد همه دوران جوانی
ای قافله ی عمر کمی دست نگهدار
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چقدر پر میکشد دلم به هوای تو،
انگار تمام پرنده های جهان درقلبم
آشیانه کرده اند .
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی روزها عجیب بوی تو را می دهند

دلتنگی کنج خانه می نشیند

زل می زند به چشمانم

و یادت را بر سینه ام می فشارد ....



گوش کن

این صدای قلب من است

که بیقرار می کوبد



حالا باز هم نیا!

اما بگو

با عطر تو

که جاری‌ست در لحظه هایم چه کنم؟!


"سارا قبادی"
 

AUTUMN LEAVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
sana na var ki ..
san unodansan ..

sozlarin la sevgin yalandi ..

mana chatindir ..
mana azabdi

yetarki gal .. yanimda ol

har shey tamamdir

yanlizdik ichimi parcha parcha eliyib ..!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دعا میکنم "داشتہ هـــایت "چناڹ پررنگ شود"
کــہ....
"غــم نداشتـہ هـایت" آزارت ندهــد...
 

AUTUMN LEAVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا میرنجانیو ..
من همه اش میگذرم از خطاهایت ..
هیچ میدانی چرا؟؟
چون ، دلم میخواهدت میخواهدت!
من ، میخواهمت!
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت دارم، مدام از ذهنم می ریزد توی دستهام
باهاش چه کار کنم؟
می شود بگذارمش گوشه های لبت ؟
بعد برش دارم نگاهت کنم و ندانم چه خاکی به سرم بریزم؟

عباس معروفی
 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تابانه

بی تابانه




هوای حاله من غم داره سرده ولی از ابر و بارونه خزون نیست

زمستون داره تو لحن تو انگار که ابرش تو هزارتا آسمون نیست

هوام دلگیر نفسهام سرد دلم خون یه عالم درد و دل دارم تو سینه
شبه تار و غمه یار و دله زار هوای بی می و ساقی همینه

چه بی تابانه بی تابه تبه تو چه بی رحمانه بی رحمی تو بی رحم
چه بی اندازه میخوام که تو باشی چه با انگیزه میخونی که میرم

منو سازم منو سوزم منو آه تو و جام پر از می که شکستی
منو حاله خرابو این شرابو تو و باده منو عادت به مستی
تو و باده منو عادت به مستی






من اینجا دلخوشیم رفته به باد و تو موهات غرقه رقصه رویه این باد
سکوته شب کنار تو یه حرف سکوته تو چه احساسی به شب داد

چه بی تابانه بی تابه تبه تو چه بی رحمانه بی رحمی تو بی رحم
چه بی اندازه میخو
ام که تو باشی چه با انگیزه میخونی که میرم

منو سازم منو سوزم منو آه تو و جام پر از می که شکستی
منو حاله خرابو این شرابو تو و باده منو عادت به مستی
تو و باده منو عادت به مستی




 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرت هست؟
می گفتم در قانون من
چه بدانی چه ندانی،
چه بخوانی چه نخوانی
وقتی خون به نقطه ی جوش می رسد،
...شعر می شود...
اما چند روزیست واژه ها خیال قافیه شدن ندارند!
شعر امشبم تنها یک کلمه است:
تــــــو!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


فردايى كه منتظريم، شايد فردايى نباشد! شايد باشد اما من و تو نباشيم...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من نمیدانستم
معنی هرگز را...

تو چرا باز نگشتی دیگر؟!

هوشنگ ابتهاج
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قصه گوی ماهری شده ام
هر شب تمام یکی بودها را
با کلاف خیال، به نبودنهایت می بافم!
"آنقدر از مهربانی های نداشته ات"
پیش این دل گفته ام
که کلاهی قد سالهای نبودت روی سرش رفته!

نه اینکه از گول زدن دلم پشیمان شده باشم، نه!
آرام کردنش جز با قصه های پر از دروغ ممکن نبود
فقط می ترسم...خیلی می ترسم!
این دل کم کم دارد بزرگ می شود
دیگر با تمام کلاف های دنیا هم
نمی توان برایش خوابهای رنگی بافت
فقط کمی ............

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقــتی دست فــشردیــم
و قـــول دادیـــم …
فقــــط ،دست ِ تــو مـردانـه بــود!
و … قـــــول ِ من !

من با تو معنای بی معرفتی و بی وفایی را آموختم.
من با تو رسم حرفای بی عمل را آموختم.
آهای بی معرفت
من با تو برای نخستین بار رسم......
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش هیچوقت نگفته بودی"دوستم داری..."
آنوقت حالا
من زندگی ام را میکردم
به تو فکر نمیکردم
خوابت را نمیدیدم
و تو هم...
و تو هم،
نرفته بودی...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدر می خواهم برای تو بنویسم.....
برای تو که روزهای کودکی هم پای من با شیطنت هایم میخندیدی....
برای تو که در روزهای نوجوانی بعد از خدا تمام اعتقادم تو بودی...برای تو که با جوان شدنم تو پیر شدی.. با قد کشیدنم تو خمیده تر شدی.. برای تو که همان روز های اول مدرسه یاد گرفتم تنها کسی که برای خانواده اش آب و غذا میاورد توهستی.. اما ندانستم که برای خوشبختی خانواده ات از جانت مایه می گذاری.. همان لحظه که برای شادی من لبخند میزدی، در دلت غوغایی بود برای آینده فرزندت..
همان روزهایی که با ناراحتی من ناراحت بودی ندانستم برای شاد بودنم تظاهر به خوب بودن میکنی.. همان روزها نفهمیدم چقدر برای ارامشم دعا کردی.. ندانستم در اخرین لحظه که نزدیک به پرتگاه بوم دعای تو چتر نجاتم بود.. آن روزها شاید به پختگی این روزها نبودم..
اما این روزها که با هر اشک من اشک ریختی و با هر ناله ی من خون به دلت شد می دانستم ""
تو تنها مردی خواهی بود که با تمام خمیده شدنت باز مثل کوه، استوار و محکم پشتم خواهی ماند""... این روزها با تمام مشکلاتی که در زندگی دارم دلم گرم است به حضور همیشگی ات.. به داشتن وجود پرمهرت.. و من این روزها بخاطر یک عمر داشتنت خدا را شاکرم....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
یکی ازروزهای پنجاه سالگیت

درمیان گیرو دار زندگی ملال آورت
لابلای آلبوم عکسهایت عکس دختری مو مشکی راپیدامیکنی

زندگی برای چندلحظه متوقف میشود

و قبضهای برق و آب برایت بی اهمیت

تازه میفهمی بیست سال پیش چه بیرحمانه اورا درهیاهوی زندگی جاگذاشتی!

به قلم #یغما_گلرویی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ
ﻧﺎ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺕ
ﻫﯿﭻ،ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺕ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ !
ﭼﯿﺴﺖ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺩﻟﻢ؟
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ،
ﻣﻌﻠﻖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﯾﺎ ﺍﺯ ﺑﻨﺪ ﺩﻝ ﺍﺕ ﺭﻫﺎﯾﻢ ﮐﻦ
ﯾﺎ ﺑﮕﻮ
ﮐﺠﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺃﻡ
ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ،
ﮐﺠﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﺳﺎﮐﻦ ﮐﻨﻢ !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببخش مـــــرا ....

اگر در قلبم جا شدی ،

و دیـگر برای هیچ ، جا نبود !

اکـــــنون که عاشقــــم ، مرا ببخش .... !

ببخش مـــــرا

به خـاطر تمام لبخندهایت ، که عاشقم کرد !

و بـــــه خاطر تمام اشکـــــهایم ،

که گرفتارت کرد !

ببخش

اگـر آنقـدر با تو همـــدرد شدم تا دردهایت زیاد شد ؛

اکنون که دیـگر نیستم ،

مـــــرا ببخش !

اکـنون که از یاد بــرده ای با تو زیــسته ام ،

مـــرا ببخش !

مـــرا ببخش اگر نامت را زیاد میـخواندم ...

و یا اگــــر زیاد در یاد تو میـــــماندم

اکــنون که نمــیخندم مـــرا ببخش !

اکنون که دیـگر هیچگاه اشکــــی ندارم مـــــرا ببخش !

مـــرا به خاطر تمام ناگفتـــــه هایم ببخش ،

اکنـــون که من به قــــیامت دل بسته ام ، دیـــــگر مرا ببخش ! ...

ببخش مـــرا دیـگر . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به او بگویید دوستش دارم

به او که قلبش به وسعت دریاییست

که قایق کوچک دل من درآن غرق شده…

به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد

و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد…

به او بگویید دوستش دارم

به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم

به او که عمق نگاهش را میفهمم، به او که ............

به او بگویید دوستش دارم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا