برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]زمزمه ي دلتنگي ام را با نسيم دريا به تو مي رسانم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] تا صداي گريه هايم را بشنوي.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] از وقتي رفتي خنده از لبانم خشکيد و بهار جايش را به خزان داد ،[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چگونه تقدير را ببخشم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] وقتي ميدانم که ديگر بر نمي گردي.................[/FONT]​
 

mosleh.bargh

عضو جدید
بی تو
نه بوی خک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکينم
چرا صدايم کردی
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سی سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از ميلاد مسيح می گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
 

mosleh.bargh

عضو جدید
کودکی ها
به خانه می رفت
با کيف
و با کلاهی که بر هوا بود
چيزی دزديدی ؟
مادرش پرسيد
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کيفش را زير و رو می کرد
به دنبال آن چيز
 

mosleh.bargh

عضو جدید
کودکی ها
به خانه می رفت
با کيف
و با کلاهی که بر هوا بود
چيزی دزديدی ؟
مادرش پرسيد
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کيفش را زير و رو می کرد
به دنبال آن چيز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خنديده بود
 

mosleh.bargh

عضو جدید
ده دقيقه سکوت به احترام دوستان و نيکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بميرد قسمتی از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتی اخم می کنند و بی دليل وسايل خانه را به هم می ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايی مرغوب بخريم
و وقتی ديديم به نقطه ای خيره مانده اند برايشان يک استکان چای بريزيم
پدران
پدران پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم

 

mosleh.bargh

عضو جدید
به من بگوييد
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشيدی را تصوير می کنيد
که ترسيمش
سراسر خاك را خاآسترنمی کند ؟
:gol::que::heart::gol::warn::heart::heart::heart:
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیدانم قسم هایت را باور کنم یا قهر هایت را....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]غرولند هایت را یا حرفهای عاشقانه ات را.......[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیدانم لبخند هایت دروغین است یا اخمهایت.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمی فهمم......[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیدانم...........[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیدانم آن لحظه ها را باور کنم که به چشمانم خیره میشوی و از عشق میگویی؟[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یا آن لحظه ای را باور کنم که نگاهت را از نگاهم دریغ میکنی......[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیدانم به پای غیرتت بگذارم یا حسادتت ؟[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و یا بگذارم به پای همان اخلاق لجبازانه و تندت .....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]این را که نوشتن را هم بر من ممنوع کرده ای [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گاهی به خوبی هایت شک میکنم....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و گاهی فکر میکنم......ارزش چیزهایی را که به خاطر تو از آنها گذشتم نداشتی.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتم گاهی.....چون در تمام عمر عاشقی مان شاید فقط ثانیه ای کوتاه به این فکر کردم......[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و آسمان بزرگ آبی عشقم فقط تکه ابری کوچک دارد....خیلی کوچک.......[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیدانم این آبی وسیع و بلند را باور کنم....یا آن تکه ابر را.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شاید دیگر نگذاری بنویسم.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]این را هم میگذارم به حساب همان حسادتت.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که حتی به قلمم هم حسادت میکنی.....و به این دکمه های کیبورد....و به این صفحه ی مونیتور.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عشقت زیباست...اما میترسم خسته ام کند.....!!![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گرچه این روزها به حد کافی خسته هستم.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نه فقط از تو.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از تمام کائنات.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از آسمان ، از زمین ،از عشق ،از خودم،از همه کس.....جز او[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خسته ام از حرفهای مردم دروغینی که نمیفهمند سبزی عشقمان را [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و نمیفهمند درد های دختری دور از همه و بی همه را....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که همه و هیچ اش تویی......[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نمیفهمند درد عشقی را که تاوانش ...بود....و یک زندگی سخت اما زیبا.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بیچاره ها از سنگی و سختی قلبشان است....شاید....![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سیاهی جلو چشمانشان را گرفته.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از این سیاهی هاست که خسته ام.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و ازین تنهایی ها..... [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که در تمام این تنهایی ها تمام دلگرمی و پناهم تو بودی...[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تویی که نمیدانم مهربانی هایت را باور کنم ....یا بدیهایت را.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روشنیهایت را و یا شبهای تاریک وجودت را.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چشمهای سبز پر محبتت را....و یا......بگذریم.....باور میکنم.....با توخواهم ماند...چه با اخم و چه با لبخند.....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که من عاشق هر آن چیزم که از توست.....[/FONT]
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
پوست انگشتانم
در عطشی نا شناخته می سوزد
عطش لمس لحظه های با تو بودن
و عطش کشیده شدن بر پیکر خاطره های رنگینت
این روزها دیدگانم مدام منتظر است
منتظر لحظه شکفتن نگاه عاشقانه ات
منتظر حس شاعرانه پشت پلک هایت
و منتظر نوازش آهنگین حضورت
به من نگاه کن
بگذار مستی سکر آور ظهورت
در مقابل دیدگان مشتاقت به رقص درآید
و تو همه صلابت حضور استوارت را
در ایستادگی قامت من مشاهده کنی
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو مي‌نويسم
تويي كه نازنيني

براي تو مي‌نويسم
تويي كه هيچ‌گاه نديدي عاشقانه به پايت سوختم

براي تو مي‌نويسم
تويي كه مرا در جاده‌هاي بي كسي تنها جا گذاشتي...
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي تو مي‌نويسم
تويي كه سكوت را براي تمام لحظه‌هاي من به ارمغان آوردي

براي تو مي‌نويسم
تا بداني كجا ايستاد‌ه‌اي

براي تو نوشتم همه اين‌ها و خيلي چيز‌هاي ديگر را ننوشتم تا بداني
هنوز دوستت دارم...
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
می نگارم تا نگاشتن نگارستان ها فراموشم نشود.

یکی از این کنار،آهسته رفت. نه!شاید هم آهسته گذشت، یا شاید فقط عابری بود نا آشنا،که عبور کرد.
اما نه،آشنای غریبه ای بود که سال ها خوب می شناختمش،می دیدمش و گاه لحظه های طولانی به سخن می نشستیم،اما هیچ گاه خوب یکدیگر را ندیدیم.
هر چه بود گذران لحظه ها نام گرفت. و این گذران لحظه ها،امروز خاطراتی شده اند بس ریشه دار،در دل تاریکی های فرداهایی خسته که نیامده به دیروز بدل خواهند شد.
چه کسی می داند همنشین فردایت چه کسی است.
و من این گونه بهار را آغاز می کنم به امید آنکه خاطراتی شیرین شوند برای روزهای سرد زمستانی که از راه خواهد رسید، زود.
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
لحظه اي
و پس از آن هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز مي ماند از چرخش...
پشت اين پنچره يك نامعلوم
نگران من و توست...



فروغ فرخزاد
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است…
دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد !
درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد٬ دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند .
دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ٬ برای داشتنش داشتم.
دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم .
در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ٬
رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهای مرا از پشت بسته است٬ آنچنان قدمهای مرا زنجیر کرده است که نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند . . .
همه عمر ٬ داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .
تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از آن بیرون نیایم. . . آنقدر دلتنگ دوریش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خویشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود . . .
به او نگاه می کنم ٬ به او که چون بهشت بر من می پیچد و پروازم می دهد .
به او که لبهایش از اندوه من می لرزند .
به او که چشمهایش در عمق سیاهی می خندید و دنیایم را ستاره باران می کرد.
به او که باورش کردم و دل به او باختم
به او که دلم می خواهد در آغوشش چشمهایم را بر هم بگذارم و هرگز ٬ هرگز ٬هرگز به روی دنیا بازشان نکنم .
به او که تکه ای از قلب مرا با خود خواهد برد
 

samis48

عضو جدید
[FONT=&quot]همان جاست ! زیر سایه ی همان ابر! [/FONT]
[FONT=&quot]همه شان را ربان سپید پیچیده ام [/FONT]
[FONT=&quot]برای تو! [/FONT]
[FONT=&quot]برای دل بی آلایشت [/FONT]
[FONT=&quot]من همه شان را بخشیدم...[/FONT]
[FONT=&quot]- مبارکت باشد بهترین خاطرات من -[/FONT]​
 

samis48

عضو جدید
[FONT=&quot] [/FONT]

[FONT=&quot]همه را جمع کرده ام[/FONT]

[FONT=&quot]هرچه کلمه که داشتم! [/FONT]

[FONT=&quot]راس ساعت ! گذاشتمشان جلوی در! [/FONT]

[FONT=&quot][FONT=&quot] [/FONT][/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]– [/FONT][FONT=&quot]وقتی نمیتوانند حرفهایم را به تو بفهمانند جایشان اینجا نیست! –[/FONT]
 

samis48

عضو جدید
[FONT=&quot]درست سر بزنگاه نا امیدی من![/FONT]
[FONT=&quot]از آسمان آستانت شبنم می تراود...[/FONT]
[FONT=&quot]می مانم مات! به دلنوازی تو..[/FONT]
[FONT=&quot]اما سیاهی این قفس، باران مخواهد![/FONT]
[FONT=&quot]و شاید...
...
[/FONT]
[FONT=&quot]طوفان...![/FONT]
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کهنه فروش داد میزنه
اسباب کهنه می خریم
چراغ شکسته می خریم
بی اختیار داد زدم
کهنه فروش قلب شکسته می خری ؟؟؟؟؟؟؟؟
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت سهراب
گفتی : چشم ها را باید شست!
شستم ولی...
گفتی :چور دیگر باید دید !
دیدم ولی ...
گفتی زیر باران باید رفت!
رفتم ولی...
او نه چشم های خیس و شسته ام را ... نه نگاه دیگرم را ...هیچ کدام را ندید !!!
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران ندیده !!!!!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بعد از اولین نگاهت ...
من در شهر چشمانت گم شدم ...


کوچه های شهر بوی آسمان می داد ...


روی بام خانه ها لانه کرده بود ،،، فریاد ....


بعد از اولین نگاهت ...


خاطره هایم جان تازه ای گرفتند ...

و من با لحظه هایم همدم ناقوس شب شدیم ...
بعد از اولین نگاهت ...


دیوانگان مرا به سخره گرفتند ...


و هیچکس نمیدانست عطر نگاه تو آوارگی دارد ...


میدانم دستان کوچکم


نمی توانند آغوش گرمی برای دلتنگیهات باشند ...


اما بدان در جنگ با گریه ها ....


طلایه دار سپاه تو منم ...


بدون نگاهت عشق را نمیفهمم ...


و نفس کشیدن اجباریست ...
بعد از اولین نگاهت ...


احساسم بال در آورد ....
و به سوی شهر چشمانت پر کشید ...
 

zx1

عضو جدید
نه... برای تو نمی نویسم!
برای تو اشک میریزم
بغض میکنم
آه میکشم
و میشکنم
آه ...
از این لحظه بیزارم
میبینمت ولی ...
آه ...
.
.
.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا