باران

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی دوست دارم اینوهمیشه باخودم زمزمه می کنم

سلام ولی من
شیفته باران


"در من هراس نیست ز سردی و تیرگی
من از سپیده‌های دروغین مشوشم "
گفت شیفته باران شو ،
وقتی بی‌تابی ، می بارد و خیست می‌کند
شیفته باران که شدم ، باران بارید اما
هرگز خیسم نکرد
شاید هنوز تا سپیده‌دمان شیفتگی راستین هزار فرسنگ فاصله است

گفت دلداده مهتاب باش ،
شبان گم شده اضطراب در کوچه‌های تاریکت را ،
روشن و پیدا می‌کند
دلداده مهتاب که شدم ، شب‌های تاریکم عادت کرد به خلوت راه‌های بی چراغ و
هرگز پیدا نشد
شاید هنوز تا سپیده‌دمان دلدادگی راستین هزار فرسنگ فاصله است

گفت دلت خوش باشد به ستاره‌های روشنی که
می‌کشاندت تا اهتزاز وارستگی
دلخوش ستاره که شدم ، دور شد در آشوب پریشانی آسمان
شاید هنوز تا سپیده‌دمان دلخوشی جاویدان هزار فرسنگ فاصله است

گفت بی‌‌تاب خورشید شو ،
گرمت می‌کند میان انجماد یاس و پوچی
بی‌تاب آفتاب که شدم ، سوزاند چشمانم را و
از نور گریزانم کرد
شاید هنوز تا سپیده‌دمان بی‌تابی راستین هزار فرسنگ فاصله است

گفت آسوده بخواب به انتظار دیدن رویای شبنم و گلبرگ
منتظر خواب که شدم بیگانه شد خواب، با چشمان خسته‌ام
شاید هنوز تا سپیده‌دمان آسودگی هزار فرسنگ فاصله است


اما تو ای سپیده صبح
به هنگامه میلادم دستی برآور
بگذار نامم مشوش هراس از پیروزی تاریکی نباشد

به هنگامه آغازم دستی برآور
بگذار نه شیفته باران باشم ، نه مهتاب ، نه ابر ، نه شب و نه ستاره

به هنگامه آمدنم دستی برآور
بگذار طلوع دروغین شب بیچاره ای نباشم ، در انتظار نافرجام روشنی

خدا را
به هنگامه میلادم دستی برآور
بگذار فاصله بیهوده ای نماند تا سپیده دمان بی‌ادعای سترگ

آی با توام ای سپیده راستین صبح
تاریکی دیگر بس است
طلوعی جاودانه کن
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر ... باز آ که ريخت بی گل رويت٬ بهار عمر

مثل سرگذشت باران است قصه‌ات ٬ عزيز دلم !
وقتی که هست ٬ لبريزم می کند از دانه های پر سخاوت اش ;
خيسم می کند ميان اين همه قحطی رطوبت عشق
و وقتی که نيست ٬ خاطره بويش در بارش اولين قطره بر خاک ٬
آشوبی می اندازد به دلم ٬
که چاره ای نمی ماند جز دويدن به سوی يک سراسيمگی بی انتها

مثل سرگذشت درياست قصه‌ات ٬ عزيز از دست رفته‌ام !
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

دَمَش گرم...

باران را میگویَم

به شانه ام زد وگفت : خسته شُدی..

امروز را تو استراحت کن

من به جایت میبارَم...!!!!!!
.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران
چکه میکند روی بلندترین سکوت
ومن
اینجا
روی شیروانی خاطره ها
نگاهش میکنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گوش کن
روی پنجره
تق تق تق
ارام میزند
پنجره را بازکن
باران
میبارد....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاه ساکت باران بروی صورتم ، دزدانه می لغزد ولی یاران نمی دانند که من

دریایی از دردم به ظاهر گر چه می خندم ...........
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمینم
خوب میدانم
که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق را،
در بسته های زرد و کوچک نسیه میدادند
در اینجا
قدر نشناسند مردم
شعر حافظ را
به فال کولیان اندازه میگیرند
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست...
من از جنس زمينم خوب ميدانم
كه بلبل را به جرم خوش صدايي در قفس تا لحظه مرگش،
به حبس ابد محكوم كردند...
نيا باران ....
نيا باران....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بارانی باش همچنان که چشمهایت بارانی اند.


دلت به حال کویر نمی سوزد در حالی که او تشنه است کویر صورت تو سیراب از باران چشمهایت است؟

نم نم پاییز٬ صدای خش خش برگ ها٬صدای گریه تو و اواز تنهایی من.

عجب فضای شاعرانه ای!

راستی چرا دلت به حال من نمی سوزد؟ چرا اشکهایت را به من هدیه نمی دهی؟ چرا سکوت کرده ای؟ منتظری؟ تو هم مثل همه منتظر خشم اسمانی تو هم از صدای جیغ خوشت می اید.

من باز هم تنهایم.

باران شیشه های عینکم را تار کرده نمی توانم تو را ببینم .با دستهایت شیشه های عینکم را پاک کن!

این کار را نمی کنی؟!

تو که قرار بود بارانی شوی !تو هم مثل خیلی ها بی احساسی .

تو هم مرا نمی فهمی!تو هم مرا دوست نداری!

و باز هم من و نم نم باران باید سرود تنهایی را زیر نگاه خشمگین اسمان بخوانیم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


باز هم...باز هم آسمان ابری شد و باران بارید و هوا لطیف شد و زمین پر طراوت اما...اما هنوز هم تو نیامدی! باز هم آسمان بارید و با تو بودن قسمتمان نشد قسمتمان نشد که این لطافت را با ظهور تو تجربه کنیم من بودم و یاد تو خدا بود و باران و من با خود می اندیشیدم که چند باران دیگر را با تو خواهیم بود!خدا را چه دیدی؟! شاید تا باران دیگر تو هم آمده باشیو شاید باران دیگر را با ظهور تو تجربه کنیم ...باز هم باران بارید و هنوز هم آن مرد در باران نیامده است خداکند تا باران دیگر آمده باشد...الهم عجل لولیّک الفرج
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صحبت گل سرخ از باران و
صحبت باران از گل سرخ است،
اما هي باد مي‌آيد،
آمدن، وزيدن، و افعال ساده‌ئي ديگر.
با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بي‌جهت است،
يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟

گل سرخ، پياده‌ئي مغموم است
گوشه‌ي يک پارک قديمي شايد
خواب دامنه‌ئي دور از دست را مي‌بيند.
پس چرا پي ستاره در پياله‌ي آب مي‌گردي گلم!؟
يک امشب نخواب و بر بام باد برآ،
سينه‌ريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد.

فکر مي‌کني من بي‌جهت به اين زبانِ هفت ساله رسيده‌ام!؟
نه به جان نسيما، نه!
بخاطر همه‌ي آن خوابهامان در نيمه‌راهِ بيم و باور است که چانه مي‌زنم
باد که بيايد، باران که بيايد
تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري
چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي‌خواهي شاعر باشي، باران باش!
همين براي هفت‌پشتِ روئيدنِ گل کافي است،
چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی زیبائی یک گل
هیجان آسمانی را
به باران می گیرد
به چه حالتی روم من
بازوانت که مرا
باغ گل و یاسمن و نسرین ست ؟!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=&quot]باران را در آغوش می گیرم[/FONT]

[FONT=&quot]و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم[/FONT]

[FONT=&quot]تو با آغوشی باز[/FONT]...

[FONT=&quot]با آغوشی پر از نفس های پاییزی[/FONT]

[FONT=&quot]به استقبالم می آیی[/FONT]...

[FONT=&quot]و مرا تنگ در آغوشت می گیری[/FONT]

[FONT=&quot]و یک نفس عمیق تو کافیست[/FONT]

[FONT=&quot]برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت[/FONT]
.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شفیعی کدکنی:

ترجیح میدهم که درختی باشم
در زیر تازیانه کولاک و آذرخش
با پویه ی شکفتن و گفتن
تا
رام صخره ایی
در ناز و در نوازش باران
خاموش از برای شنفتن
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب که باران آمد …


میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند
کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند
در سایه های شب تو را تنها نوشتند
سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند
احساس پاکت را همه تکفیر کردند
محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند
هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند
در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند
زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد
مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چه سخت ..

هم ابر باشد !.....هم باران باشد ..!

هم خیابان ِ خیس باشد ..

امـــــا..

... ... نه تـــــو باشی ..

نه دستی برای فشردن باشد !..

نه پایی برای قدم زدن باشد و ..

نه نگاهـــی برای زل زدن...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
گوش کن!
به نُت هایی که
پشت ِ پنجره ات می خورند:
با...را...

باران باش!
کسی به باران عادت نمی کند
هر بار که ببارد ٬
خیس می شوی.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
سراسر امروز
باران بارید
اگر از سنگ‌ها آهی بر نمی‌خاست
جز من چه‌کس
غیاب تو را می‌دانست ؟
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT] شمس لنگرودی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
همه جا را بوی خاک گرفته بود...
من..
تو..
هر دومان بودیم
و باران هم آرام آرام خودش را به ما می رساند.
نه خبری از چتر بود،
نه حتی از بارانی های مشکیمان.
فقط
من..
تو..
و باران.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران اخر یادت هست
تو با او زیر یک چتر
و من خیس شدم زیر باران
میگفتی همیشه چترت بالای سرم هست
اما حال میدانم
چترت بالای سر همه هست غیر من
 

robotnic

عضو جدید
زير باران بودن را دوست دارم
اما زير باران جای تو خاليست ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران که میبارد
به سراغ پنجره میروم
ارام
ادمها را نگاه میکنم
چه عجیب اند
یکی زیر باران قدم میزند
یکی با عجله راه میرود
من ارام پنجره را باز میکنم
تا قطرات باران بر گونه های
تنهاییم ببارد
تا کمی ارام گیرد
تا کمی از بار تنهاییم بکاهد
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران تمام شد

حالا می توان نشست و

برای آنانکه

دیگر بهانه ای نیست

برای آمدنشان

گریست


:: شاعـــر:
سينا به منش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو از قبیلۀ صبحی،شبیه بارانی
ببار بر تب من،این کویر حیرانی

چه ساده عقل به زنجیر می شود با تو
تویی دلیلِ من از گریه های پنهانی

وهر چه ریزمت از دیده با قیامتِ اشک
تو گوهرِمنی و همجوارِ مژگانی

مقیم شهر دوچشمت شدم فقط یک شب
چرا به بزم خیالم همیشه رقصانی؟

تو وغزالِ سیه پوشِ آرزوهایم

دلیل اینهمه دیوانگیست، میدانی؟

میرزاده

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران بر شیشه میزند
به شیشه نزدیک میشوم
باران که بر گونه هایم میخورد
حس زندگی دوباره به من دست میدهد
اخر دیگر باران مرا بیادت زیاد نمیاندازد
خدا خودش میداند چه کردی با دلم
پس این باران برای این دل شکسته میریزد
نه بیاد اوردن کسی که دلم را خیلی ساده شکست
و اصلا هم برایش من مهم نبودم
 
بالا