باران

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزن بارون بزن خیسم کن ابم کن ترم کن
بزار سر روی شونم سایتو تاج سرم کن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

که من شوریدهً آن قلب سنگم

که من دلدادهً آن چشم تنگم

که من نالیدهً آن درد بی رنگم

که من لبریز آن دستان بی مهرم

امّا

باران بارید و خواند

"با بهانه" ....... "با ترانه"

.

.

که من شوریدهً این قلب گرمم

که من دلدادهً این چشم شادم

که من نالیدهً این درد پر رنگم

که من لبریز این دستان مهرم
.
.
.
.
و چتری شد به روی اشکهای ِ

"بی بهانه" ....... "بی ترانه"

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اينجا هوا خوب است باران به لحن تو مي بارد و از آستين دلم ياد تو مي چکدابرهاي پيوسته تو را به من مي رساند و هر برگ، نامه اي مي شود که از دستنوازش هاي دور تو مي ريزد حالا پلکم را مي بندم مي خواهم خيس از خاطرات توشوم باران حالا تندتر مي بارد وگونه هايم از نديدن هاي تو خيس...


 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]

شايد نمي خواهم بگويم
كوتاهي نمي كنم
نه
نمي توانم كه بگويم
در اين روزهاي بهاري
زير بارانهاي گاه و بيگاه
كه هي بي خبر مي آيند و مي روند
ياد كدام خاطره اي كه بوي باران مي دهد، نيفتاده ام

مگر مي شود
باران بيايد و ياد تو نيايد ؟؟؟
ياد آخرين بهاري كه
زيبايي اش را با بودنت احساس كردم و
ديگر
...
تمام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران آمد
و نغمه هاي سرد زمستان را
بر گونه هاي تب كرده ام سرود
باران آمد
و طرح لبخندم را
جان دوباره اي بخشيد
دوباره باران
بر جاي جاي بودنم بارید

و سايه هاي مردد را
از پيشاني ام زدود
و چه باران زيباست
آنگاه كه ميبارد
بر لاي لاي گرم دلتنگي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیز بارانی ام دلم از همه دنیا گرفته است !
جای پایت روی قلبم سنگینی می کند
کاش می دانستی که من هم پا به پای تو تمام روزهای بارانی را گریسته ام ...

 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستی من شبیه باران نیست
که گاهی می ایدوگاهی نمی اید
دوستی من شبیه هواست
ساکت اما همیشه درکنارتو
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه باران همه دغدغه اش باغچه نیست
ازغصه تنها شدنش میبارد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک ساعت که افتاب بتابد
خاطره شبهای بارانی ازیادمی رود
این است حکایت ادمها
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران غم مي تراود

از اسمان تيرة وتاريك

باران تند مي ستيزد

سكوت اسمان سنكين

ترنم سرد جكةهاي

مي نيوشم

در زرفاي تيرة

فراق دوست

شادان ديكران

شبنم كريان وازكان مرا

سرماي باران

جكةهاي بي انتها

قطرات ترنم عشق

لرزش دستانم

انكاةدر روشني

درخشان صفحة حسابكر

ديكر نمي دانم

نامي از نشانةي او!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی قافیه باران است
من اگر پاییزم
ودرختان امیدم همه بی برگ شدند
توبهاری
وبه اندازه باران خدا زیبایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره
دلم غصه داره
دلم بی قراره
نه شب عاشقانست
نه رویا قشنگه
دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه
یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
تو ماه منی که تو بارون
رسیدی
امید منی تو شب نا امیدی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیر باران یاد یاران میکنم
لذت دل را دو چندان میکنم
سوختن اغاز راه عاشقیست
عشق را در سینه مهمان میکنم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگه نمی بینی چشام بارونی خواستنته
دارم حسودی می کنم به پیرهنی که تنته
.
.
.
.
اون پیرهن ابیه:D
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
توبارونی ترین ابری
من از پاییز لبریزم
چه معصومانه می باری
چه مظلومانه می باری
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگید بباره بارون
دلم هواشوکرده
بگین تموم شدم من
بگین که برنگرده
بهش بگین شکستم
بهش بگین بریدم
نه اون به من رسیدو
نه من به اون رسیدم
برهنه زیر بارون
خراب ودرب وداغون
ازادما فراری
ازعاشقاگریزون
بزارکسی نبینه غرورگریه هامو
بزارکسی نفهمه غم تو خنده هامو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببار باران بر اين شهر ويران زده



كه دلاي آدما مسخ شده




ببار بر اين جسمهاي خشكيده




كه انسانيت از ميون نسل بشر برچيده شده




ببار بر اين دلهاي سرد




كه ديگر نمي تپد براي كودكان بي مادر




ببار بر دل غم گرفته




بر دل پژمرده بر گل نشسته




ببار بر سر انسانهاي مست




كه زندگي را همين دنيا دانند و بس




ببار بر دل آن پير گريان




كه زندگي را باخت چه آسان




ببار بر آن دل شكست خورده




كه تيري آهنين بر دلش نشسته




ببار بر او كه ديگر اميدي بر دل ندارد




نيست مرهمي بر دل او چون اثر ندارد




ببار بر اين جسم خسته من




باشد كه رود اين سستي و رخوت من
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیا و در این باران مرا همراهی کن
مگر تو زیر باران قدم نزده ای تا
لطافت قطرات باران را حس کنی
هنگامی که از پشت پنجره باران را می نگری
زیبایی آن را هرگز درک نمی کنی
پس با من بیا
بگذار قطرات باران صورت تو را خیس کند
چترت را ببند
باران را حس کن
آنگاه عشق را تجربه کن.

من از صدای گریه ی تو
به غربت بارون رسیدم
تو چشات باغ بارون زده دیدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران نـَبـار

من نه چتر دارم و

نه یـار...


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]چترهای آسمانی‌مان را باز كنیم،
خدا می‌بارد بر كوه،
ابرها بر‌ شانه‌های كوه سنگینی می‌‌كنند،
آنان را تا نزد آلاچیقهای خود راه ‌دهیم.
دارد باران می‌بارد ...

[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
فصل، فصل شكار شاپركهاست. مهر ماه است.
جشن مهرگان بگیریم.[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گرفته شده از متن ناودان و الماس [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]احمد عزیزی[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديرآمـدي باران...دير،
من درجــايــي...درحجــم نبــودن كسـى خشكيـــدم.
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
کمک - Copy.jpgباران غم ها طلا یی ست.........مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش اتش است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درکلاسی کهنه بی رنگ وبو.........پشت میزی بی رمق بنشسته بود
در دل او رعدوبرق دردها ................... ذهن او ابری تر از پاییز بود
فکردیشب بود ؛دیشب تا سحر...........بارش باران شب یکریز بود
سقف خانه چکه می کردوپدر ..........رفت روی بام تعمیری کند
شاید ازشرم زن و فرزند خویش......... رفت بیرون بلکه تدبیری کند
وقت پایین آمدن ازپشت بام..................نردبان از زیر پایش لیزخورد
دخترک درفکردیشب غرق بود.........ناگهان دستی بروی میز خورد
بعد آن هم سیلی جانانه ای............. صورت بیجان دختر رانواخت
رنگ گلهای نگاهش زرد بود..........ازهمین رو رنگ ورویش رانباخت
لحن تندی با تمام خشم گفت..........تو حواست در کلاس درس نیست
بعد هم اورا جریمه کردوگفت..........چاره ی کار شماها ترس نیست
درس آنروزکلاس دخترک..............شعرباران بود یادم مانده است
نام شاعر رفته ازیادم ولی...............اهل گیلان بود یادم مانده است
شب سربالین بابا دخترک..................بازباران با ترانه می نوشت
سقف خانه اشک می بارید او.............می خورد بر بام خانه می نوشت

علیرضا دهقانیان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بــارانــي مــورب

در نيــمروزي آفتــابــي...

هيــچ اتفــاقي نيــافتــاده اســت

تنــها تــو رفتــه اي

امــا مــن

قســم مــي خــورم کــه ايــن بــاران

بــارانــي معــمولي نيســت

حتمــا جــايــي دور

دريــايــي را بــه بــاد داده انــد...
_____________
رسول یونان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مي تــــــوان در قاب خـــــــيس پنجره


چك چك آواز باران را شنیــــــد

مي توان دلــــتنگي يك ابر را

در بلور قطره ها بر شيــــــشه ديد

مي توان لبريز شـــــــد از قطره ها

مهربان و بي ريا و ســــــــاده بود

مي توان با واژه هـــــاي تازه تر

مثل ابري شعـــــــــر باران را سرود

مي توان در زيــــــــر باران گام زد

لحـــــــــظه هاي تازه اي آغاز كرد

پاك شد در چشـــــــــــمه هاي آسمان

زيــــــــر باران تا خدا پرواز كرد.


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رنگین کمان

پس از باران می آید

بی تو

باران

بند نمی آید.

------------------
از کتاب یک استکان رویا-احسان پرسا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


باران بارید امروز

فکر کردم باید به تو بگویم

که چه بارانی بارید،سنگین ِ سنگین

که من هم خیس شدم مثل تمام برگ‌های ِ درخت‌های ِ حیاط‌مان

که آب گرفت تمام خیابان‌ها را

زیرگذرها را

مغازه‌ها را

که مردم کلی فحش نثار شهردار کردند

می‌دانی امروز بعد از مدت‌ها یادم آمد که نفس هم می‌کشم

که ریه‌ها را از ابدیت پر و خالی بکنم...

و پر شوم از احساسات مخملی

یادم آمد هوا که بارانی باشد دعاها می‌توانند بپرند بالاتر و برسند دست خود خدا

و این‌که فردا جمعه است

و کارمان گیر است

و ...

فکر کردم باید به تو بگویم همه‌ی این‌ها را

هـــــــــــــــــــــــی

نبودی که....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




آسمان خيس ابرهايی است
که هنوز نباريده‌اند

آن شب باران می‌آمد
باران می‌آمد
و من خواب بودم
و من خواب‌های طلايی‌ام را در خيال تو
نفس می‌کشيدم
و آفتاب پشتم را گرم می‌کرد
و تو شعر می‌خواندی
و جاده ...

پشت پنجره فرصتی نبود
فرصتی نبود
تا از تو بپرسم
چرا شبی که باران باريد
پشت شيشه‌های رنگی عرق‌کرده
خود را به چای مهمان کردی؟
و دست در دست خودت
تمام جمله‌های عاشقانه را رو به پنجره‌ی بسته گفتی؟

و آيا آن‌روز پشت شيشه‌های عرق‌کرده
چشمت به رهگذری افتاد
که با آکاردئونش تمام دنيا را به رقص وا می‌داشت؟

و نپرسيدم چرا هر وقت باران می‌بارد
پنجره را می‌بندی؟

دلتنگم
- دلتنگم و تنها -
به اندازه‌ی تنهايی پرنده‌ای در برف
به اندازه‌ی بال‌های کلاغ‌های واژگون
به اندازه‌ی درخت‌هايی که ردّ هيچ يادگاری بر خويش ندارند
و هيچ‌وقت کسی به آن‌ها تکيه نزده است
و هيچ‌وقت کسی زير سايه‌ی آن‌ها آواز نخوانده است

نمی‌خواهم بپرسم
چرا آن‌شب که باران می‌باريد ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران که می بارد دو حالت دارد :

اگر چترت را باز کنی خیس نمیشوی !

اگر چترت را ببندی خیس می شوی .....خیس خیس !


اگر حس میکنی خیس نمیشوی از باران رحمت الهی

دلیل اش خشکی باران نیست .....

چترت را ببند !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میروم و تو
تنها نخواهی ماند ...
و تو فراموش خواهی کرد
این رویای فراموش شده را ...
و چشمانت
برای رفتنم
به لرزش نخواهند افتاد ...
و دستانت
در تکرار آن روز بارانی
هرگز نخواهد گریست ...
نگاهم کن ...
من تو را ار افق های آبی هدیه گرفتم
من با بالهای شکسته میان دست های تو پرواز کردم ...
من تو را
پشت دیوارهای شکسته بی کسیم یافتم ...
من تو را
برای بودن یافتم نه برای
رفتن ...

بگذار بگویم بی تو
گلهایم بی آب خواهند ماند ...
بگذار بگویم بی تو
لحظه هایم خواهند پژمرد ...
بگذار بگویم بی تو
اشکهایم بی کس خواهند ماند ...

می دانم ، می شنوی
هق هق بی صدا و غریبانه شبانه ام را ...
می دانم ، میبینی
شب های تاریک و بی ستاره ام را
و میدانم که
چشمان تو
تنها فانوس این راه نرفته بود ....
و اکنون دیگر ...
راهی نیست که انتهایش به انتظار من ایستاده باشی ...
دیگر چشمان رویاییت
میان ازدحام عطر آگین خاطره
به دنبال اندام بارانی شعرهای من
نخواهند گشت ....
دیگر زبانت از به زبان آوردن نام من
به سختی حرکت نخواهد کرد ...

دیگر نیندیش
به روزهای تلخی که بر من و تو گذشت ....
دیگر نیندیش
به دروغهایت که تنها ترانه های لحظه های دروغین خوشبختی من بودند ...
دیگر نیندیش
به دلخوشی های بلند من برای دیدارهای کوتاه تو ....
دیگر نیندیش
به غربت گوشهایی که به حرمت صدای تو صدایی دیگر نشنید ...

می خواهم صدایت را قاب کنم
زیرا تنها صداست که میماند ...
و این دختر بارونی در آستانه این فصل سرد
ایمان می آورد به آغاز بی تو
آغاز بی من ....
و ماندن تو ...
ماندن دور از من ....

تو بمان
کنار قلبی که از من به امانت گرفتی و پس ندادی ....
تو بمان
کنار انتظارهای بی رنگ من ...
تو بمان
دور از دستهای کوچک و خالی من هنگام برگشت از بیراهه های مسکوت عشق تو ...
تو بمان
آن سوی پنجره تردید ...

و من ...
برای خاطراتت دست تکان میدهم ...
و میدانم که تو
از حرفهایم ، نگفته هایم
خواهی رنجید ....
و میدانم اشکهای پنهانم را
نخواهی دید ...
و میدانم این قصه هم به سر خواهد رسید..
 
بالا