باران

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز دست هایم
در دست های تو بود
که باران بارید
تو رفتی چتر بیاوری
و من هنوز که هنوز است
روی این نیمکت
منتظرم
که یا باران بند بیاید
یا تو با چتر
یا تو بی چتر
فقط برگردی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرمنده ام قربان شما باران نداريد ؟
در خود پلايسدم شما گلدان نداريد؟
اين قدر بد اخميد پس لبخندتان كو؟
جز اين نگاه سرد يخبندان نداريد؟
گيرم كه ما زشتيم اين آغازمان نيست
باشد شما زيبا ولي پايان نداريد؟
قربان چرا وقتي كه مي بينيد ما را
در ذهنتان تصويري از انسان نداريد؟
البته مي بخشيد اما مطمئنيد
مخلوط با ايمانتان شيطان نداريد؟\
...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هنوز هم در دنیای خوشبخت من لحظه ی آمدنت بارانیست
روزی كه آمدی باران می بارید
نمی دانم ! تو با باران آمدی ؟
یا باران با تو ؟
اما دلم برای باران تنگ شده است .....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو برایم آوای بارانی!
گیرم بعد از آن باران هم آمد ...
حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد
تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی
چتر هم نداشتیم
خیس هم شدیم
مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم
همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم
مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم "

نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم
دیگر رنگی ندارد !
دارد ؟ ...
من نگران دلهایمان هستم !!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گرید به حالم
کوه و در و دشت
از این جدایی
می نالد از غم
این دل دمادم
فردا کجایی
سفر بخیر مسافر من
گریه نکن به خاطر من
باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردیه این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشق ترین، بد کرده ام من!!!!
رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم، با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
باران می بارد امشب
تو رو کم دارم امشب
آرام جان خسته
ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی از سفر
اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران شوید از جانم گناهم....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جام اگر بشکست
زندگی درچشم من شبهای بی مهتاب راماند
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب ماند
ابر بی باران اندوهم
خار خشک سینه ی کوهم
سالها رفته است کز هر آرزو خالی است آغوشم
نغمه پرداز جمال و عشق بودم آه...
حالیا خاموش خاموشم
یاد از خاطر فراموشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران
اضلاع فراغت را مي شست
من با شن هاي مرطوب عزيمت
بازي مي كردم
و خواب سفرهاي منقش مي ديدم.
من قاتي آزادي شن بودم.
من
دلتنگ
بودم.
***
در باغ
يك سفره مانوس
پهن بود.
چيزي وسط سفره، شبيه
ادراك منور:
يك خوشه انگور
روي همه شايبه را پوشيد.
تعمير سكوت
گيجم كرد.
ديدم كه درخت، هست.
وقتي كه درخت هست
پيداست كه بايد بود،
بايد بود
و رد روايت را
تا متن سپيد
دنبال كرد.
اما
اي ياس ملون!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم های بارانی ام...
تصویر دل را بر تو منعکس می کند

خواسته ام بر زبانم جاری نمیشود
از درونم با آتشی ،
که بر کلمات زبانم شعله ای میکشد

از چه بود که چشمانت حرف های دروغین را باور کرد
و چشمهای بارانی ام را باور ندارد!

بر دل زخمی ام چاره ای نیست
یک انسان
یک نگاه
چهره اش را برگردانَد،
از این ویترین مه آلود

از چه چشمانت آهن پاره های پشت ویترین را باور کرد
اما تولد الماسهای چشمانم را ندید!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب هوا باراني است
امشب هوا باراني است و من گريه نمي كنم.
امشب هوا باراني است و من
نه .....
من امشب مي گريم
شايد دل گرفته ام همچو ابر باراني
گشايشي از گريه شبانه بگيرد
شايد اشكهايم در ميان قطرات باران گم شود
باران اشكهايم را مي شويد
شايد هيچكس نفهمد كه من گريسته ام
اما نه .....
تو حتماًمي فهمي
فردا كه ببينمت
صفاي آسمان بهاري دلم را خواهي ديد
و به نمناكي هواي دلم پي خواهي برد ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حیاط ، باغچه ، گل
نیم روز است و هوا گرم
نم باران
باران گرم
گل داوودی عاشق شده است
عاشق شمعدانی لب طاقچه .....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم

کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم

برگهای آرزوهایم یکایک زرد می‌شد

آفتاب دیدگانم سرد می‌شد





آسمان سینه‌ام پر درد می‌شد

ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می‌زد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ میزد.
 

kija_0111

عضو جدید
اگر باران ببارد باز میایم درون کوچه ی امید و فانوس نگاهم را برایت میفروزانم و از ترکیب دستانم برایت چتر میسازم مبادا قطره ای باران بیازارد نگاه مهربانت را ...!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گر با او نگویم با که گویم
فرود آید نگاه از نیمه ی راه
که دست وصل کوتاه است کوتاه
نهیب تند بادی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی میخروشم های باران
چه می خواهی ز ما بی برگ وباران
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیشب دوباره در من حسی عجیب گل کرد
رفتی تو از کنارم، اما چقدر دل سرد

باران گرفت و در مه من ماندم و خیالت
دیگر نمانده از تو جز رد پایی از درد

افتاده ام به پایت تا در شبم بمانی
رفتی خبر نداری تاریک ماندم و سرد

کوچیده ام به یادت در کوچه کوچه ی شهر
هر شب شبیه کولی، تنها وخسته، شبگرد

فالی زدم به نامت، نیت فقط تو بودی
حافظ ! بگو بمانم این بار زوج یا فرد

در کهکشان یادت هی می خورم به بن بست
پایان ندارد این شب، با من چه می کنی؟ مرد!

من با تو زنده هستم، من با تو خو گرفتم
رفتی تو از کنارم، اما دوباره برگرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حال غنچه های نیمه باز
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده خاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوتر های مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منغمی دارم به اندازه یک ابر سیاه و در آن بارانی هست همه از جنس کور و اگرببارد بر من ,غم من دوچندان خواهد شد سیاهی وسط شقایق را دانی که از چیست؟آن سیاهی قطره ای از اشک من است که چکیده بر آن کاسه سرخ و نشانش این استتا شقایق هست ؛غم من جاوید است

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز باران بی ترانه
با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی دانم ،
نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران
سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن
به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش
آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم...
نمی دانم
چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش
در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران
از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر
آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم کجــــای این لجـــــن زیباست
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا
از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


اولین قطره
چه بر شیشه
چه بر خاک
به یاد می آورد اولین خاطره را ...

با آخرین قطره
من خیس
خیس از خاطرات توام ...

دگر این قطره ها
نه شکل قلب می سازند
نه کبوتر ...

منطقی باش
هیچ تضمینی نیست
باران همه را عاشق کند ...

با دانه های ریزتری
این خاطرات را رنده کن!
شاید فهمیدی
در کجا؟
پس از کدامین باران
تنها ماندم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


آسمان بارانيست
همگي مي گذرند
چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما .....
من تنها و رها
زير اين سقف سياه
گام بر مي دارم بي چتر
و به تو مي انديشم !!!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشب باران باريد

نه بنام خوشه هاي گندم

امشب باران باريد

نه بنام دست هاي ترک خورده زمين

امشب باران باريد

نه بنام اشک هاي درخت کهنسال

امشب باران باريد

نه بنام رود و نه بنام چشمه

باران نه بنام دست هاي طلب مردمان زمان باريد

امشب باران نه حتي بنام کودک معصوم باريد

امشب باران باريد

امشب باران بنام باران باريد

بنام عشق باريد

 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزن باران
بزن بر شانه من

که من مردم

همیشه استوارم
بزن
باران
بزن بر دستهای خالی من
بزن خیسم کن از تنهایی من
بزن بر دستهای بی کس من
بزن بر صورت غمدیده من
بزن
باران
بزن
بارانی ام کن
بزن
باران
بزن دیوانه ام کن
بزن خاکم کن
آبم کن
ترم کن
بزن
باران
بزن بر گونه های اشکبارم
بزن بر چشمهای غمگسارم
بزن
باران
بزن شیدای من رفت
بزن
باران
بزن همتای من رفت
بزن
باران
بزن ویرانه ام کن
خرابم کن
سرابم کن
بزن افسانه ام کن
مرا از دست این ماتم رها کن
بزن
باران
بزن تا تازه گردد
غم تنهایی و تنهایی من
بزن
باران
بزن بر سقف خانه
بزن بر در
بزن بر شیشه
بر سر
بزن تا خانه مان ویرانه گردد
بزن تا شمعمان پروانه گردد
بزن تا قصه مان افسانه گردد
بزن
باران
بزن بر کوچه دل
بزن تا دل دل دیوانه گردد
بزن تا مرگ را همخانه گردد
بزن تا عشق را مستانه گردد
بزن
باران
بزن فصل جدایی است
بزن
باران
بزن آن آشنا رفت
بزن
باران
بزن اکنون
که اکنون فصل مرگ است
بزن بر سنگ سخت سینه من
بزن تا آب گردد کینه من
بزن بر مرگزار سینه من
بزن بر شاخه اندیشه من
بزن من تیره ام
پاکم کن از درد
بزن
باران
بزن بر غصه من
بزن بر ریشه اندیشه من
بزن سبزم کن از بیرنگی خود
زن پاکم کن از یکرنگی خود
بزن بر من
که من صد رنگ بودم
بزن پاکم کن از صد رنگ بودن
بزن
باران
بزن وقت جنون است
بزن چشمان من دریای خون است
بزن
باران
بزن مجنون منم من
بزن
باران
بزن افسون منم من
بزن تا حد آخر
بزن ، این قصه آغازی ندارد
بزن ، این غصه پایانی ندارد
منم قصه
منم غصه
منم درد
بزن
باران
بزن بر زخم هایم
که زخمم هیچ درمانی ندارد
بزن
باران
بزن بر بی کسی ها
که مجنون دلم لیلا ندارد
بزن
باران
که کوه بیستونم
نشان از صورت شیرین ندارد
اگر فرهاد بودم
تای من کو؟

اگر تنها شدم
همتای من کو؟
بزن
باران
بزن همتا ندارم
بزن مجنون منم
لیلا ندارم
بزن فرهاد من از کوه افتاد
یگانه عشق من از عشق افتاد
بزن
باران
نه تا دارم
نه همتا
بزن تنها شدم
تنهای تنها
بزن
باران
که من تنها ترینم
تمام غصه ها را من قرینم
بزن
باران
خلاصم کن از این درد
خلاصم کن از این دلواپسی ها
شب تنهایی و این بی کسی ها
بزن
باران
بزن من بی قرارم
من از نامردمی ها بی غبارم
شرابم خالصم
آبم زلالم
بزن
باران
بزن تا گل بروید
بزن تا سنگ هم از عشق گوید
بزن تا از زمین خورشید روید
بزن تا آسمان تفسیر گردد
بزن تا خوابها تعبیر گردد
بزن تا قصه دلتنگی ما
رفیع قله تدبیر گردد
بزن
باران
بزن بر جویباران
بزن تا سیر گردد کوهساران
بزن
باران
بزن تا بی قراری سر بگیرم
بزن تا عشق را در دست گیرم
بزن
باران
بزن مجنون ندیدی ؟
بزن
باران
بزن مجنون ترم کن
بزن از عشق هم افزونترم کن
بزن تا پر بگیرم تا دل ابر
بزن تا آسمانها را ببوسم
بزن تا کهکشانها را بگیرم
بزن
باران
بزن تا عشق باقی است
بزن تا عشق را در بر بگیرم
بزن
باران
بزن دست خودم نیست
بزن
باران
بزن دست دلم نیست
بزن
باران
بزن دست تو هم نیست
بزن تا بوی محبوبم بیاید
بزن تا از نگاه عاشق من
بزن تا جویبار خون بیاید
بزن
باران
خجالت می کشی باز؟
بزن، اینجا کسی فکر کسی نیست
بزن تا سیلی از ماتم ببارم
بزن تا از غم عشقم بمیرم
بزن
باران
بزن تا صبح فردا
بزن تا آفتاب روشنی ها
بزن
باران
شب است و تیرگی ها
بزن تا تیرگی ها پاک گردد
بزن تا این یخ تردید ها هم
از این باریدن تو آب گردد
بزن
باران
بزن شب بس دراز است
بزن صبح ظفر گویی به راه است
بزن
باران
اسیر این شبم من
مرا از این شب تیره رها کن
بزن
باران
بزن تا باز گردد
یگانه تا و همتای من از شب
بزن
باران
دوباره باز گردد در دل من
بزن
باران
مکن چشم انتظارم
بیاور بویی از محبوب و یارم
بزن
باران
بزن دیوانه ام کن
از این چشم انتظاریها رها کن
بزن
باران
بزن شاید بیاید
بزن شاید که همتایم بیاید

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب باران مي بارد
با صداي باران مي نويسم
و فردا روز من است
روز بعد از باران
پنجره ها را باز مي کنم
شايد کسي زير باران باشد
بي چتر
اما من اينجا نشسته ام
با باران مي سرايم
و نه در زير
باران
بلکه همراه او
پا به پاي او
تا لحظه ي مرگ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران...
بر کرسي خطابه حضرت باران نشسته است

در محضرش هزار بيد پريشان نشسته است

هي قطره قطره درس مي‌دهد و حرفهاي او

بر برگ برگ جزوه‌هاي درختان نشسته است !

( آ مثل اب ، افتاب ! ب مثل …؟! شبيه چي ؟! )

اما فقط سکوت توي دبستان نشسته است ! …

تو غايبي … و ( من ) که بي‌تو حضورش حضور نيست

در چارراه عشق و غم ، شک و ايمان نشسته است

من فکر مي‌کند به اين که اگر رد پاي تو

بر روي سنگفرش خيس خيابان نشسته است

پس صورت سياه جاده چرا خيس گريه است ؟!

اين‌گونه سرد و تلخ و سر به گريبان نشسته است ؟!

اخر خودش ، فقط نه بي‌تو ، که بي هيچ يادگار

قنديل‌وار توي فصل زمستان نشسته است !

يا اينکه فکر مي‌کند که اگر … ( هاي ! با توام !!)

فرياد رعد جاي لهجه‌ء باران نشسته است !

( ب مثل چي ؟! پسر ! کجاست حواست ؟! چه مي کني ؟!

شاگرد تنبلي که گوشه‌ي ايوان نشسته است !! )

( من ؟) بغض مي‌کند … و مِن‌مِن‌اش اغاز مي‌شود

در لکنتش هزار گريه‌ي پنهان نشسته است :

( ب … مثل … مثل بي‌تو بودن من ! مثل بي‌کسي !

ب مثل بوسه … بوسه‌اي که به سيمان نشسته است !!

ب مثل بخت نامراد ! ب مانند باختن !

ب مثل ( بايد )ي که در گل ( امکان ) نشسته است !

شب ، شوکه ، مکث مي‌کند … و درختان ، ستاره ، سنگ

انگار خاک ، خاک مرگ ، بر انان نشسته است

حالا به جز سکوت ، بغض خداوند خانه است

( من ) هم که بي‌تو زير شرشر باران نشسته است …!


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خواندی: « زیرِ باران باید رفت »

و رفتی.


از باران، بدم می‌آید دیگر!



**رضا کاظمی**

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زير بارون راه نرفتي
تابفهمي من چي ميگم
تو نديدي اون نگاه رو
تا بفهمي از كي ميگم
چشماي اون زير بارون
سر پناه امن من بود
سايه بون دنج پلكاش
جاي خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
اگه اون رو ديده بودي
با من اين شعر رو مي خوندي
رو به شب دادمي كشيدي
نازنين ! چرا نموندي ؟
حالا زير چتر بارون
بي اون خيس خيس خيسم
زير رگبار گلايه
دارم از اون مي نويسم
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند


قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند


مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته , باران خورده , پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگارا
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسش پنهان من اما نفهمیدم ترا

باد بر شن های بعد از ظهر می کوبید ومن
بر دهان دوره گرد باد کوبیدم ترا

خون من در پنجه هایم پیر شد تبخیر شد
تا خداوندانه از مرمر تراشیدم ترا

آسمان کوچک شد و افتاد پایین و شکست
آسمان اندوه من شد که باریدم ترا

یک نفر فانوس چشمان مر ا پایین کشید
باورت می شد که خوابم برد و نشنیدم ترا

باد بر شن ها زد و گنجشک ها ویران شدند
باد جور ترسناکی بود ترسیدم ترا

مثل خواب نازک گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا

باد چرخی زد، اتاقم پرت شد باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی

عاشقانه هایش را برای تو فرستاده
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند

گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می زند
برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد

باران، همه بهانه است

موهبتی ست از سوی ِ خدا

آری
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند
آری، سروده ام را بگذار به حساب ِ تب و هذیان
اما باور دار که
آغوش ِ او بسیار بزرگ است
گاهی به پچ پچ های باران گوش کن
.




(رضا روستا)
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودی هروقت باران بیاید می اییوتوچه ماهرانه من رابه دست اسمان می سپردیگفته بودی هرجا باران بیاید انجاست خانه تووتوچه ماهرانه من را به مه می سپردیچندروزیست باران می اید اما نمی دانم چرا انقدر دور است نشانیت
 
بالا