اگر عمر دوباره داشتم مى کوشيدم اشتباهات بيشترى مرتکب شوم. همه چيز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندک از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم. اهميت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بيشتر مى رفتم.
از کوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى کردم. بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام که بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم. من هرگز جايى بدون يک دَماسنج، يک شيشه داروى قرقره، يک پالتوى بارانى و يک چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم
.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بيشتر جيم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى کردم. سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايکوبى و دست افشانى بيشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بيشتر مى شدم. به سيرک بيشتر مى رفتم
.
در روزگارى که تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم که مى گويد: شادى از خرد عاقل تر است
اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم
از کوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى کردم. بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام که بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم. من هرگز جايى بدون يک دَماسنج، يک شيشه داروى قرقره، يک پالتوى بارانى و يک چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم
.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بيشتر جيم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى کردم. سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايکوبى و دست افشانى بيشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بيشتر مى شدم. به سيرک بيشتر مى رفتم
.
در روزگارى که تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم که مى گويد: شادى از خرد عاقل تر است
اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم