اشعار و نوشته هاي عاشقانه

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچه‌اي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
بمون واسه خونه‌اي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو

زیباترین نغمه عشقي

تو

رویایی ترین حضورعشقي

تو
ناب ترین سرود عشقي
تو

پاک ترین فرزندعشقي

وتو

خودخود عشقي ...
 

banooyeariayi

عضو جدید
درخت هم که باشی


من


دارکوبی می شوم


...


که هفتاد و سه بار


در دقیقه


تو را می بوسد......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیشب به یاد تو

هفت آسمان را

به جستجوی ستاره ات بوئیدم

سرت را روی شانه ام بگذار

دیگر برایت نه حافظ می خوانم، نه شمس ، نه حتی سهراب

فقط تو ...

شعر تو را خواهم گفت ...
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرم را در تاريکي گودالها فرو مي‌برم. لباس سکوت بر تن مي‌کنم و ديگر به تو نمي‌گويم بمان. کنار مي‌روم تا راه زندگي خود را به تنهايي طي کني. مي‌فهمم اما وانمود به نفهميدن مي‌کنم. حس را در خودم مي‌کشم. عشق را سرکوب مي‌کنم تا با تنهايي خود خوش باشي.
من با خنجر زدن به روح و جسمم، آنچه را که تو مي‌خواستي برايت فراهم کردم. آسوده باش که به آنچه مي‌خواستي رسيدي... در حاليکه حتي لحظه‌اي به آنچه من مي‌خواستم فکر هم نکردي...
براي اعتراض نيست که اين سخنان را مي‌گويم. بارها به تو گفته‌ام که قلب من از گدايي کردن عشق مستغني است. براي برهم زدن روزهاي آرامت هم نمي‌گويم. تکرار اين جملات براي اين است که روز به روز بيشتر از گذشته از تو و زندگيت متنفر شوم تا زندگي کسي را مانند تو نابود نکنم...!
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر برنمی‌گردی
این، مثلِ روزْ روشن است.
اما
مادر به دلَ‌ش بَرات شده می‌آیی
و من، باور می‌کنم!
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شکسته تموم بال و پر من
مرده تموم خیال و باور من
این سکوت سرد و مبهم
شده تنها یادگار همسفر من
قصه ی من از کجا شروع شد
مردن چرا همیشه شد سهم آخر من
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی پاییز
چهار فصلِ سال باشد
آخرِ تنهایی استْ
بی‌تو قدم زدن!
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق چیست؟ حدیثی است که با نگاه آغاز می شود با لبخندی شیرین می شود با بوسه ای به اوج می رسد وبا اشکی پرازاندوه به پایان می رسد
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جهانی را به تسلیم واداشته‌ای
با پیراهنی سفید
بی‌تابِ گریختن از دستِ بندِ رخت!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
عا شقي جرم قشنگيست
به انكارش مكش
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه
گرداي روي آينه فقط غم زندگيه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه
جرم تمومشون فقط لذت آشنائيه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه
[/FONT]
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد
گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید بروم.
این‌جا،
هیچ‌کدام زبانِ هم را نمی‌فهمیم
نه من، که مُدام از تو می‌گویم
نه صاحب‌خانه، که مُدام از اجاره بهاء !
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب تنهايي تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ،
نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ،
تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ،
از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم!
می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم .
شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای زني ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد .
نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید...



 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رو به روی من فقط تو بوده ای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا
نگاه تو جواب شد

روبه روی من فقط تو بوده ای

از همان اشاره‌٬ از همان شروع
از همان بهانه ای که برگ
باغ شد
از همان جرقه ای که
چلچراغ شد
چارسوی من پر است از همان غروب
از همان غروب جاده
از همان طلوع
از همان حضور تا هنوز

روبه روی من فقط تو بوده ای

من درست رفته ام
در تمام طول راه
دره های سیب بود و
خستگی نبود
در تمام طول راه
یک پرنده پا به پای من
بال می گشود و اوج می گرفت
پونه غرق در پیام نورس بهار
چشمه غرق در ترانه های تازگی
فرصتی عجیب بود
شور بود و شبنم و اشاره های آسمان
رقص عاشقانه ی زمین
زادروز دل
ترانه
چشمک ستاره
پیچ و تاب رود

هرچه بود٬ بود
فرصت شکستگی نبود
در کنار من درخت
چشمه
چارسوی زندگی
روبه روی من ولی
در تمام طول راه
روبه روی من تو
روبه روی من فقط تو بوده ای
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه كردم
در بي كسيم براي تو كه همه كسم بودي گريه كردم
در حال خنديدن بودم كه به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه كردم
در حين دويدن در كوچه هاي زندگي بودم كه ناگاه به ياد لحظه هايي كه بودي و اكنون نيستي ايستادم و آرام گريه كردم
ولي اكنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي كه به خاطرت اشك هايم را قرباني كردم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اون لحظه کـــه تــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

غم ميشينه رو آينه، گـريه امـــونم نميده

از روزي کـــه نديـدمت، دلتنــگ چشمــاي توام

نمي دونم چه حسيه، بي تاب دستهـــاي توام

تيـک تيــک ساعت اتاق، صــداي قلبتــو داره

گلــدون پشت پنجــره، تــو رو به يــادم مياره

ميپيچه عطر نفسهات تو هر کجاي اين خونه

از دوري و نبودنت، دلــم چـه تنهــا مي مونه

وقتي نباشي پيش مــن قلبم ترک ور ميداره!

يــواش يــواش ميشکنه و اشـک منو در مياره

اون لحظـه کـه تـــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

تو اين روزاي بي کسي غم هميشه باهام بود
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
به تو گفتم گنجشک کوچک من باش تا در بهار تو من درختی پر شکوفه باشم
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من واست یه کاغذ بودم تو منو نقاشی کردی [/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا دیدی نقاشیت بد شد منو تیکه پاره کردی [/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حالا من یه کاغذ ریزم که با چشمایه خیسم[/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تویه تک تک شعرام از انتقام می نویسم[/FONT]​
 
  • Like
واکنش ها: noom

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
یادش بخیر ... اون وقت ها فقط ۲۰ سالم بود ... این شعر فروغ رو خیلی دوست داشتم و تنها یکبار برای یک نفر خوندمش ...

یادش بخیر پارک ملت ...
دیروز یهو یادش افتادم خیلی تکرارش کردم تا همه ش دوباره به یادم اومد حالا ۱۱ سال از اون روزها می گذره . خوشحالم که هنوز به خاطر دارمش . مثل همه ی خاطرات دور عاشقی !


خواب خواب خواب
او غنوده است
روی ماسه های گرم
زیر نور تند آفتاب
از میان پلکها ی نیمه باز
خسته دل نگاه می کنم
جویبار گیسوان خیس من
روی سینه اش روان شده
بوی بومی تنش
در تنم وزان شده.
خسته دل نگاه می کنم
آسمان به روی صورتش خمیده است
دست او میان ماسه های داغ
با شکسته دانه هایی از صدف
یک خط سپید بی نشان کشیده است
دوست دارمش...
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعه ای که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را
دوست دارمش...
از میان پلکهای نیمه باز
خسته دل نگاه می کنم
کاش با همین سکوت و با همین صفا
در میان بازوان من
خاک می شدی
با همین سکوت و با همین صفا...
در میان بازوان من
زیر سایبان گیسوان من
لحظه ای که می مکد تورا
سرزمین تشنه ی تن جوان من
چون لطیف بارشی
یا مه نوازشی
کاش خاک می شدی...
کاش خاک می شدی...
تا دگر تنی
در هجوم روزهای دور
از تن تو رنگ و بو نمی گرفت
با تن تو خو نمی گرفت
تا دگر زنی
در نشیب سینه ات نمی غنود
سوی خانه ات نمی دوید
نغمه ی دل تو را نمی شنود
از میان پلکهای نیمه باز
خسته دل نگاه می کنم
مثل موجها تو از کنار من
دور می شوی...
باز دور می شوی...
روی خط سربی افق
یک شیار نور می شوی
با چه توان
عشق را به بند جاودان کشی؟
با کدام بوسه با کدام لب؟
در کدام لحظه در کدام شب؟
مثل من که نیست می شوم...
مثل روزها...
مثل فصلها...
مثل اشیانه ها...
مثل برف روی بام خانه ها...
او هم عاقبت
در میان سایه ها غبار می شود
مثل عکس کهنه ای
تار تار می شود
با کدام بال می توان
از زوال روزها و سوزها گریخت؟!
با کدام اشک می توان
پرده بر نگه خیره ی زمان کشید؟
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست؟...
خواب خواب خواب
او غنوده است
روی ماسه های گرم
زیر نور تند افتاب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حکایت رفاقت من با تو
حکایت "قهوه" ایست،
که امروز به یاد تو ،
تلخِ تلخ
نوشیدم!
... که با هر جرعه
بسیار اندیشیدم ،
که این طعم را دوست دارم یا نه!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن،
که انتظار تمام شدنش را نداشتم!
و تمام که شد
فهمیدم ،
باز هم قهوه می خواهم!
حتی
تلخِ تلخ!
شبیه "باز هم خواستن من به ماندن
با توی تلخِ !!



 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
 

Similar threads

بالا