اشعار و نوشته هاي عاشقانه

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتنت موج غریبی است که دلم را می شکند
بوی تو گرمی یک احساس است و گریه ام حسرت آن احساس
باز امشب به یاد تو به یک ستاره خیره می شوم
شاید ستاره تو باشی و مرا در احساسی که
نسبت به تو دارم تسلا دهي
هرستاره شبی است که از تو دورم آسمان چه پر ستاره است
با آسمان پیمان بستم که جز با تو و در پناه تو و با یاد تو به آسمان ننگرم
با آسمان پیمان بستم که جز تو هرگز به دیگری دل نبندم
افسوس كه در عبور ازجاده عمرم
همیشه با بغض و گریه همراه بوده ام
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ژرفاي جانم ترانه اي دارم كه هيچ كلامي آن را نمي پوشاند؛
در صندوق دلم آوازي دارم كه همچون جوهر بر كاغذ نمي لغزد.
اين آواز همچون ردايي ململي احساس مرا در بر مي گيرد؛
و هرگز مانند رطوبت برزبانم جاري نمي شود.
__________________
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
تـوبـودي و مـن بـودم و يـك روز ز عمـر
مـن مانـده ام ويـاد تـوو بـاقـي عمـر...
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی ماه تو

و نيستان من

لب برچشم های تو که می نهم

انبوه نی است که ازشکر وا می شود

من می خندم وتو می خندی

راز اين نيستان ازدل نی به عالم هويدا می شود

چشم از من چو نگيری خيال تو هرلحظه با رمی دهد

يک دشت پراز نيشکر

چشم های من و تو و همه عشاق شهر

غرق تماشا می شود

بگذار اين نيستان هرلحظه بار دهد

چون از خنده های من و چشم های تو

شراب و شکر می جوشد

وباعث شور و مستی اين گنبد مينا می شود
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما دو دريچه رو به روي هم

آگاه زهر بگو مگوي هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز اينده

اكنون دل من شكسته و خسته ست

زيرا يكي از دريچه ها بسته ست

نه مهر افسون و نه ماه جادو كرد

نفرين به سفر كه هر چه كرد او كرد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو شعر خسته ام بی تاب شد

عشق در پستوی خانه قاب شد

بی تو ای تنها اميد زندگی

قلب من خاموش چون مرداب شد

بس که بی تاب توام ای بی وفا

چشمه چشمان من بی آب شد

آه! ای تعبير خوب بودنم

نام تو در خلوتم مهتاب شد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا يا بود من مديون تو مجذوب توست

بار الهي زندگي هر جا روم معيوب توست

انچنان تنها شدم جاي خودم هم خالي است

گاهي از تنها شدن ها زندگي پو شالي است

همچو من عاشق نديدي تا به حال

عاشق اما اسيرم من غريبم بي مثال

راحتم كن تا به راهت من به عشقت جان دهم

راحتم كن تا مبادا بيش از اين ايمان دهم

من كه گفتم زندگي با ما سر سازش نداشت

هر چه گفتم خسته ام با من كسي كاري نداشت
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق يعني در شب در ماندگي

خسته از اين روزگار بندگي
معني عشق و دل و دلدادگي
در كتاب قصه اي از بچگي
در ميان لحظه هاي خستگي
عقل را شالوده بود اين زندگي
تا كه يك شب ، پيغام خدا
از درون برق و سيم و از هوا
همچو تيري گرم و تيز
بر نشان قلب من با صد ستيز
بر نشست و شعله زد بر خرمنم
روح من پرواز دادي از تنم
اي يگانه سرنشين قلب من
اي طنين بي رقيب آهنگ من
عشق يعني بوسه اي از راه دور
عشق يعني كاسه اي لبريز نور
عشق يعني خواب من با يك خيال
عشق يعني يك فروغ بي زوال
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو را دوست دارم

نمیترسم اگر نگاهی مارا کنار هم ببیند

یا اگر زمزمه ی تنهایی ما را جهان بشنود
یا اگر طردم کنند
هر چه میخواهند سرد باشند
خوب میدانی که دستان گرم تو مرا بس است
یا اگر اخم کنند
میدانم تو هستی که به همه ی دنیای من لبخند بزنی

هر چه میخواهند بکنند قلب های من وتو

آن چنان پیوند خورده که با هیچ تبری قطع نمیشود

که یاد تو هر لحظه در دل من زنده است
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چه میخواهند دورم کنند
تو آن دور دست ها خانه داری
پس از آن کوه ها آن سوی دریاها در انتهای جنگل

کنار دریاچه ای با ماهی های زرین
و آبی که زیر مهتاب نقره ای است
آن جا که پرواز بیش از رویاست
اگر دست دراز کنی ستاره هار ا لمس میکنی
جایی که شب وروز معنایی ندارد
پرنده ها همیشه میخوانند
وچه اهمیت دارد برای جیر جیرک که شب است یا روز
خورشید وماه قهر نیستند
ودوری فقط برای خاطره هاست
هر چه میخواهند حصار را بلند کنند
قلب برای رسیدن به شهر تو کافی است

وقلب من میدود
 

rezajavidi

عضو جدید
یادمان باشد . . .

یادمان باشد . . .

يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم
وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم


پر پروانه شکستن هنر انسان نيست
گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم


يادمان باشد سر سجاده عشق
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم


يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
 

tarane

عضو جدید
چه شيرين امدي شوري به دل انداختي...رفتي
نگاهي كردي و كار دلم را ساختي ... رفتي

سوار اسب ناز از ره رسيدي ليك در يك دم
سمن خويش را با دل بري ها تاختي...رفتي

نشستي ساعتي چون شمع در جمع هوسبازان
و ليكن زان ميان پروانه را نشناختي...رفتي

نسوزد خرمن حسنت كه با دامن كشيدن ها
نمي داني چه سوزي در دلم انداختي...رفتي!
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوا ترست به رنگ هوای چشمانم
دوباره گریه کردم برای چشمانم
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم اشک به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر شهر تنهای شب بوهاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی ایی
در انتظارم چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب وسکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چقدر محتاج ست
نگاه خسته ی من به دعای چشمانت
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از ان ابتدای اشنایی
شدم جادوی موج چشم هایت
تو رفتی و گذشتی مثل باران
و من دستی تکان دادم برایت
تو یادت نیست انجا اولش بود
همان جایی که با هم دست دادیم
همان لحظه سپردم هستی ام را
به شهر بی قرار دستهایت
تو رفتی باز هم مثل همیشه
من و یاد تو با هم گریه کردیم
تو ناچاری برای رفتن و من
همیشه تشنه ی شهد صدایت
هوای اسمان دیده ابریست
هوای کوچه غرق رد پایت
اگر می ماندی تنها نبودم
عروس ارزو خوشبخت می شد
و فکرش را بکن چه لذتی داشت
شکفتن روی باغ شانه هایت
کتاب زندگی یه قصه دارد
و تو ان ماجرای بی نظیری
و حالا قصه ی تو غصه ی توست
و شاید غصه ی من ماجرایست
شبی از خود پرسیدم که هستی ام چیست
به جز اشک و نیازو یاد و تقدیر
و حالا با صداقت می نوسیم
همین هایی که من دارم فدایت
دعایت می کنم خوشبخت باشی
ولی بدون من بدبخت باشی
تو هم تنها برای خود دعا کن
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای چندمین بار از تو گفتم

که شهر عشق تو پایان ندارد

به یادت هست زخمی بر دلم هست

که جز لبخند تو درمان ندارد

اگر شهر نگاهت فرصتی داشت

به یادم باش در هر روزگاری
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسمان را چه بغض جدایی
یاد یه یار قدیمی
سوز یه ساز شکسته
قطره های باران را که شمرد
او که با تو او که بی تو همه جا یاد تو بود
او که هر جا رسید پر از سودای تو بود
و چه والا وچه شیدا عاشق عشق تو بود
من همانم او که همه جا ورد زبانش این بود
عشق دیوانگی است و من دیوانه وار عاشقم
و تردید های تلخ را به حقیقت می پذیرم و دم نمی زنم
و چه خوش بود که من عشق را با دست نوازشگر غم
لمس کنم
و ندانم ان چیست و فقط لمس کنم
من دلم می ترسد از حکم غرور
و از همه باید ها و از همه بودنها می ترسد
من از عاشق بودن هم نیز می ترسم
من دلم میمیرد من دلم از این فاصله ها می ترسد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین بود اخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا شاید خطا کردم شاید هم دست سرنوشت منو تو را تو جاده های بی کسی رها کرد و تو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم چرا تا کجا تا کی برای چه ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارد و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شدو بعد از رفتنت انگار کسی حس نکرد که من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد حتی تو هم نفهمیدی اخه چرا بعد از رفتنت هزار بار در لحظه مردم چرا رفتی
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز

قسم به اه نرم و خیس ساحل

قسم به ارزوی پاک دریا

قسم به ابتدای شعر پرواز

قسم به انتهای باغ دنیا

تو چون یک واژه ی نیلوفری رنگ

میان دفتر دل ماندگاری

اگر شهر نگاهت فرصتی داشت

به یادم باش در هر روزگاری
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز



رفتی و بی تو نام نجابت غریب شد

دل مرد و سرزمین شکفتن عجیب شد

رفتی و بی تو ترجمه ی تلخ زندگی

در جای جای شهر وجودم سروده شد

رفتی و بی تو دفتر کمرنگ یک غروب

در کوچه های ابی چشمم گشوده شد

ای معنی طراوت باران عاطفه

بی تو غمی غریب به شهر دلم نشست

در پاسخ سوال سراسر نیاز من

گفتی که چشمهای مرا جا گذاشتی

بعد از عبور ساده ی خود مهربان چه زود

دل را میان حادثه تنها گذاشتی

رفتی و بغض کرد بدون تو شهر چشم

بی تو غروب می کند از دیده ام بهار

تا ان زمان که بگذری از کوچه ی دلم

ما غرق حسرتیم و هیاهو و انتظار
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شد بهارو دل من اسیر شهر طوفانی انتظارست

حرف قلب من این بوده و هست ان زمان که بیایی

بهار است ......بهار است.......

قوی دل لحظه ها رو شمرده تا تو از شهر غربت بیایی

نبض الاله ها را گرفتم تا که شاید بدانم که کجایی

سال تمام شدو من و پونه و تو حبس در بندهای جدایی

یک جهان حسرت مهربانی عالمی ارزوی رهایی

یادگار تو یک عشق پاک ست توی گلدانی از ارزویم

خوب شدمانده این یادگاری تا که گه گاه ان را ببویم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبو ترها
و من هم یک کبوتر تشنه ی باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بیقرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم
تمام ارزوهایم زمانی سبز می گردد
که تو یک شب بازهم بگویی دوستم داری تو می دانی
غروب اخر شعرم پر از ارامش دریاست
و من امشب قسم خوردم ترا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
نو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ابی و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل اسمانی مهربان و ابی و شفاف
و من در ارزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح اشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
از وقتی که تو رفتی جز تو هیچ کسو ندیدم پی هر
کسی که رفتم اخرش فقط به تو رسیدم حالا که رفتم و
گشتم می بینم تکی تو دنیا انگار اسمون نمی خواست
من و تو را با هم ببینه رفتنت دست من و تو نبود بلکه
از خودت گذشتی درسته که توی غربت با یه خورجین پر
از غم هستی و پی سر پناه می گردی اینو بدون که
همه چیز من تو بودی جنگلم کوهم دشتم راستی
عشقتو خواستم بزارم لای خاطرات دفترم اما یاد تو نمی
گذاشت میومد دوباره توی سرم اینو بدون که پی هیچ
کس نمی گردم چون توئی اول و اخراینو بدون که اسمتو
وعشقتو رفته تو رگ و تو خون و ریشم حالا عمریه
اسیرم توی دام زرد غربت اما درسته که نیستی اما
هستی همیشه توی قلبم تو که تقصیری نداشتی تلخه
قانون جدایی من و تو سرش نمی شه می زنه به
ریشه ی جون من که چشمام هنوز هم دنبالت می گرده
جرم ما چی بود عزیزم ما رو قربونی کردن خودشون رها
و ازاد ماها رو زندونی کردن دل سنگشون نمی خواست
عاشق همدیگه باشیم تو رو اونجا منو اینجا ساکن
ویرونی شدیم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
این سطر مختصر را گفتم که او بخواند

هر چه به او نگفتم می خواهم او بداند

او اولش نمی خواست ترکم کند و لیکن

فهمید راز من را او رفت تا بماند

 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز


یک عمر تو را به هر کجایی
بردم

هر لحظه گذشت بی تو

نشمردم

حالا تو بمان و قصه ات راحت

باش

از بس نرسیدم به تو مردم

مردم...


 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی



نمی خوام از اسمون چیزی برات بیارم

عکستو رو قله بزارم

نمی خوام از پشت ابر ماهم واست بچینم

فقط می خوام تو خواب و رویا تو باشی کنارم

می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی

شاید با برق چشمات مرگو واسم اسونتر کنی

من نمی خوام تو فکر کنی که عاشقیم یه حرفه

یه کم اگه نباشی اب میشم مثل برفم

دلم می خواد بدونی دلم مثل یه دریاس

من نمی خوام که فقط روی کاغذ نوشته باشم

دیدن روی ماهت تولد دوبارس

من نمی خوام بهار شه من عاشق پاییزم

پاییز می شه عاشق تر واسه تو اشک می ریزم

من نمی خوام عاشقیم مثل بقیه باشه

فقط بگم فدات شم فقط بگم عزیزم

من نمی خوام تو نامه یه قولی داده باشم

که می مونم کنارت حتی پس از همیشه

من نمی خوام که قلبی برای من بشکنه

من نمی خوام بشکنی من واسه تو شکستم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
این زندگی غمزده غیر از قفسی نیست

تنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست

کاشکی یه روز با هم دیگه سوار قایق می شدیم

دور از نگاه مردما هر دومون عاشق می شدیم

کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم

باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم

کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال می گرفت

برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت

با بال اون فرشته ها تو اسمون پر می زدیم

به شهر بی غصه ها به ارومی سر می زدیم

شب که می شد امانت فرشته هارو می دادیم

چشمامونو می بستیمو به یاد هم می افتادیم

بگیم خدای مهربون مارو ز هم جدا نکن

هرگز به عشق دیگری مارو مبتلا نکن

کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم

یه بار نگام می کردی و اون موقع پر پر می شدم

کاش گره دستامونواین سرنوشت وا نمی کرد

کاش که می شد جدایی رو یه جایی پنهون بکنیم

خارای زرد غصه رو از ریشه ویرون بکنیم

کاشکی یه روز منو تو را تو دریا تنها بذارن

تو قایق ارزوها یه روز ما را جا بزارن

 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه

درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه


 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا !

سنگین آمده ام و با کوله باری از گناه سبک بازم گردان !

خدایا !

سبک آمده ام و با دستهایی تهی سنگین بازم گردان !

خدایا !

همه عشقها جاده های منتهی به تست .موانع را از پیش پای وصال بردار !

ای خدای مجیب !

کدام دوست هر گاه بخواهیم حاضر است ؟! کدام محبوب هر گاه که بخواهیم پاسخگوست ؟!...اگر تو هیچ

نگفته بودی جز همین کلام که : اجیب دعوه الداع اذا ذعان ( هر گاه مرا بخوانند پاسخ می گویم ).برای

آتش زدن به جان عاشقانت کفایت میکرد . تو عین اجابتی به ما خواندن بیاموز !

ای خدای رمضان !

میهمانی تو دعوت به نخوردن و نخواستن است . دعوت به پرهیز و ستیز است . همچنانکه دوست داشتنت

دعوت به پذیرش ابتلا و بلا . به ما تفهیم کن که تو جهان را چگونه نگاه میکنی ؟

ای خدای شب قدر !

شب قدر بی تردید مجرای نزول برکات توست . ظرف وجودمان را برای پذیرش برکاتت وسعت بخش !

خدایا !

کاری بکن که دل قرار بگیرد!!!!
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنگاه که تنها شدی و در جست و جوی یک تکیه گاه مطمئن هستی بر من توکل نما. ( سوره مبارکه نمل 79)

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی شوی به من امیدوار باش. ( سوره مبارکه زمر/53)

آنگاه که در پی تعالی و کمال هستی نیتت را پاک و الهی کن. (سوره مبارکه فاطر 29-30)

آنگاه که دوست داری به آرزویت برسی به درگاهم دعا کن تا اجابت نمایم. (سوره مبارک غافر60)

آنگاه که دوست داری کسی هماوره به یادت باشد به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم. (سوره مبارکه بقره 152)

آنگاه که دوست داری با من هم سخن شوی نماز را به یاد من بخوان. (سوره مبارکه طه14)

آنگاه که لغزش ها روحت را آزرده ساخت در توبه به روی تو باز است. (سوره مبارکه قصص 67)



خوش به حال پرنده!!

دلم هوای آسمونو داره
__________________
 

Similar threads

بالا